کتاب مجموعه داستانها و یادنوشتهها
معرفی کتاب مجموعه داستانها و یادنوشتهها
در کتاب حاضر مجموعهای از یادداشت ها، خاطرات و یادنامههایی اثر بانو سیمین بهبهانی، شاعر نامدار معاصر را میخوانید. سیمین بهبهانی در این کتاب درباره اتفاقاتی از زندگیاش نوشته که در روح و روان و شیوه اندیشیدن و نگرشش به دنیا تاثیر داشتهاند. از مرگ نوه و همسرش، از روزهای آشنایی با همسر، از روزهای آغاز محبوبیت و بر سر زبانها افتادن، از دوستانش و.... خواندن این کتاب شما را با زندگی و زمانه و نگاه شاعرانه سیمین بهبهانی به پیرامونش بیشتر آشنا میکند.
خواندن کتاب مجموعهی داستانها و یادنوشتههای سیمین بهبهانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران ادبیات و فرهنگ ایران و علاقهمندان به سرگذشتنامههای شخصیتهای تاثیرگذار ایرانی
درباره سیمین بهبهانی
سیمین خلیلی متولد ۱۳۰۶ و درگذشته ۱۳۹۳ معروف به سیمین بهبهانی فرزند عباس خلیلی از چهرههای ماندگار و شاعر ارزنده و صاحب سبک درعرصه غزل فارسی و همچنین از زنان پیشرو و سنتستیز معاصر بود که در زمینه حقوق بشر و حقوق زنان هم فعالیت میکرد. سیمین بهبهانی به خاطر سرودن غزل فارسی در وزنهای بیسابقه به «نیمای غزل» معروف است.
وی شاعری را از آغاز جوانی با سرودن غزلها و چهارپارههای کلاسیک و رمانتیک آغاز کرد. از دهه سی به بعد تحت تاثیر اشعار نوپردازان، رگههایی از زبان و تخیل تازهی رمانتیک در غزلهای او پدیدار شد.
بانوی غزل ایران، بامداد سه شنبه ۲۸مرداد ماه ۱۳۹۳ به علت ایست قلبی و تنفسی درگذشت.
بخشی از کتاب مجموعهی داستانها و یادنوشتهها
از خرید لوازم خوراک بازگشتهام. آوردن کیسههای میوه و ترهبار از اتومبیل تا کنار آسانسور برایم مشکل است. دیگر آن چالاکی و توان گذشته را ندارم و سخت احساس خستگی میکنم. گهگاه زانوانم تیر میکشد. عمر است و گذشت آن عوارضی دارد که ناگزیر است. هرگاه که اظهار دردی میکنم ــ البته بهندرت ــ دوستان میگویند: «از عوارض شناسنامه است!» و باز میگویند: «از سلامتیی نسبی برخورداری.» شاید اینطور باشد. شاید این سلامت را مدیون شیر آن دایهٔ روستایی باشم که مرا از چشمهٔ نوشش بهرهٔ فراوان بخشیده بود.
راستی، از آن دوران چه در خاطرم مانده است؟ تقریبآ هیچ. البته چند تصویر مهآلود در یاد دارم، مثلا این که یک بار در میان باغچه یک قطعه زغال جستهام و به دهان گذاشتهام و آن را سخت پوک و بیمزه یافتهام، عینآ مثل بعضی از لحظههای زندگی. یا اینکه مُهر نماز دایه را از جانماز برداشتهام و با دندانهای نورُسته جویدهام و از تشدّد صدای «اللهاکبرش نهراسیدهام. اکثر کودکان طعم خاک را میچشند. آیا این بدان معنا نیست که «آخرالامر گِل کوزهگران خواهی شد»؟ آیا این دهان کودکانه طعم آن خاک را که سرانجام میانباردش نمیآزماید؟
کودکستان امریکایی را نیز که یک میسیون مذهبیی امریکایی ادارهاش میکرد به یاد دارم و رقص خود را در جشن پایان سال «تحصیلی»(!) در نقشگُل زرد با دامن اُرگانزای پُرچین و زرد. و چرا گُل زرد؟ در حالیکه لباس رفیقم را که سُرخ بود و در نقش گُل سرخ میرقصید دوستتر میداشتم. اصلا شعری هم که او میخواند موزونتر بود: «گُل سرخم، شاه گُلها، شاه گُلها، شاه گُلها...» و من بایست میگفتم: «گُل زردم، سلطان گُلها، سلطان گُلها، سلطان گُلها...» و هرچه واژهها را تند و کند میکردم، موزون نمیشد و از همان دو/سه سالگی اندک قدرتی در شناخت وزن داشتم که سلطان را مخفّف کنم و بگویم: «گُل زردم، طان گُلها، طان گُلها...» و دیگر در یادم نمانده است که بالاخره با این سلطان چگونه کنار آمدم. پسرم در حاشیهٔ یکی از مقالاتم نوشته است: «هیچ وقت با هیچ سلطانی کنار نیامدی.»
همیشه رنگ سرخ را دوست داشتهام. شاید به دلیل همان زردپوشیام با آن شعر ناموزون و سرخپوشیی رفیقم با شعر موزونش در روز جشن کودکستان. هنوز حسرت سرخ با من مانده است. وقتی به عقد همسر نخستینم درآمدم، برای خرید با او به خیابان رفتم و هرچه خریدم سرخ بود: کفش سرخ، کیف سرخ، پیراهن سرخ، کت سرخ... و پدرم که آن همه سرخ را دید، روی در هم کشید و با تشدّد گفت: «مگر عروس روستا بودی؟»
اینها را که مینویسم شاید ناخودآگاه طفره میروم تا از یادآوریی تاریخ تولّد خودداری کنم. اما مگر میشود! شرح حال حتمآ به این نیاز دارد. بسیار خُب، اگر خواستند بنویسند، باید بنویسند: «سیمین بهبهانی (۱۳۰۶ ـ ...) تنها آرزویم این است که تا ذهنی پربار و دست و پایی با توان کار دارم، قسمت نقطهچین مشخص شود و ناگفته نماند که یکی از نگرانیهای خاطرم آن است که مبادا زندگی و ناتوانی را در کنار هم احساس کنم. چنین مباد!
هنوز از مادر زاده نشده بودم که میان پدرم عباس خلیلی و مادرم فخری ارغون جدایی افتاده بود و این جدایی به هنگام دو سالگیام و اندکی پس از مرگ پدربزرگم رسمی شد. سه ساله بودم که مادرم همسری دیگر برگزید. پدر نیز بیهمسر نماند.
حجم
۴۶۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۵۶۸ صفحه
حجم
۴۶۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۹
تعداد صفحهها
۵۶۸ صفحه