کتاب سین مثل سودابه
معرفی کتاب سین مثل سودابه
کتاب سین مثل سودابه نوشته کاوه میرعباسی یکی از رمانهای جذاب معاصر است. این کتاب روایتی جذاب است. کتاب سین مثل سودابه یک رمان پلیسی – کارآگاهی است که خواننده را با داستان جذاب خود همراه میکند.
درباره کتاب سین مثل سودابه
در عینحال این کتاب نوعی بازخوانی مدرن شاهنامه است داستانی پلیسی و عاشقانه. کارآگاه فردوس قاسمی با رستم سیستانی یا همان رستم نکره آشنا میشود. رستم از او میخواهد تا عشق پانزده سالهاش «سین» را پیدا کند. سین کیست و کجاست؟ معمای کارآگاه شروع میشود و داستان شکل میگیرد. در این جست وجوی دویست و هفتاد صفحهای فردوس قاسمی هویت سین را کشف میکند. سین یعنی سودابه زن اغواگر و جذابی است که رستم و افراسیاب و کاووس را به عشق خود گرفتار کرده است و خود به عشق سیاوش گرفتار شده است.اما سودابه این اثر متفاوت است.
خواندن کتاب سین مثل سودابه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقه مندان به داستان فارسی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب سین مثل سودابه
دختری جوان با موهای بلند و مشکی، چشمان درشت سیاه مثل دو تکه زغال، نگاهی افسونکار، فریبنده، سکرآور، اغواگر، مغرور، مرموز، نامهربان، بیگانه با همدلی، لبهای برجسته و مرطوب، نویدبخش بوسههای مهلک، بینی باریک و کمی عقابی که زیباییاش را وحشی جلوه میدهد و جوانهای خیلی قدیم را یاد جینالولوبریجیدا میاندازد، موقعیکه هنوز دماغش را عمل نکرده بود، اندامی ظریف و کشیده و شکننده...
عکس ملوسک جلوی چشمم دستبهدست شده بود، بیآنکه چشمم به جمالش روشن شود. بالاخره نیمهشب، نشسته کنار رستم نکره در پارکی کوچک و خلوت، با دقت و موشکافی نگاهش کردم و برای توصیفش جملات ادیبانهای در ذهنم بافتم که اگر به گوش همکارانم میرسید، حسابی دستم میانداختند.
بعد از ترک مجلسِ عروسی، وقتی بیهدف در خیابانهای تاریک پرسه میزدیم، فقط به حرف سین روی در فکر میکردم. شک نداشتم ملوسک پایش به منزل آقای شیراوژن رسیده بود، آنجا را خوب میشناخت، آنقدر آنجا مانده بود که سرِ فرصت، و احتمالاً با استفاده از تیشهٔ نجاری، یک "سین" کوچک و قشنگ گوشهٔ در اتاقخواب حک کند. حالا کِی و چطور؟ خدا میداند. سؤال دیگری هم ذهنم را نیشگون میگرفت: «چرا شیراوژن او را به یاد نمیآورد؟ لابد از آشناهاشان نبوده. خب، پس ملوسک روی چه حسابی توانسته مدتی نسبتاً طولانی در آن خانه بماند؟»
قدم زدن، بهخصوص اگر بخواهی همپای رستم نکره حرکت کنی و از او عقب نمانی، تمرکز برای آدم باقی نمیگذارد. از دور، پارک را دیدم و به رستم پیشنهاد کردم کمی بنشینیم و خستگی در کنیم. پذیرفت و روی نیمکتی لمیدیم. وقتی از او خواستم عکس ملوسک را نشانم بدهد، ذوقزده دست به جیب بغل برد.
حجم
۲۲۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۲۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
نظرات کاربران
به نظر من کتاب جالبی بود. کتابی بارنگ وبوی کمتر جنایی وبیشتر عاشقانه که هم دراسامی وهمدر بخشی از داستان وامدار شاهنامه بود ودرواقع همین برداشت از شاهنامه کتاب راخواندنی میکرد خلاصه خواندن کتاب خالی از لطف نیست
خوب بود ارزش خواندن داشت
واقعاخوندنش لذت بخش بود
جذاب بود و باورکردنی. پایان دلچسبی هم داشت. فقط کاش به همان خوشمزگیهای کارآگاه با شخصیتهای داستان بسنده میشد و کار به مزهپراندن مستقیم برای خواننده نمیکشید.
داستان از زبان یک کارآگاه بود که نمیدانم در کدام نهاد، واحد یا اداره ای کار میکرد و از طرف چند نفر برای پیدا کردن گمشده هایشان ماموریت داشت. شاید اگر از اسامی شاهنامه استفاده نمیشد، بیشتر ارزش خواندن پیدا