کتاب سپید آرام
معرفی کتاب سپید آرام
«سپید آرام» نوشتهٔ مهسا حبیبیان، داستان زندگی زنی به نام ماهرخ، از نوجوانی تا میانسالی است که در شهر کویری کوچکی (دامغان) با حداقل امکانات زندگی میکند، اما همواره درپی شناخت خود و دنیای اطرافش برای بهتر بودن و بهتر شدن به دنبال مسیرهایی میگردد تا بتواند به تجربه احساسات و موفقیتهایی که زنان شهرش از آن منع شدهاند، دست پیدا کند. سپید آرام که نگارش آن به گفتهٔ نویسنده سه سال زمان برد، در 10 فصل نگاشته شده است و در انتشارات مروارید به چاپ رسیده است.
ماهرخ در زندگیاش با چالشهای احساسی و حوادث زیادی روبهرو میشود و تلاش میکند تا در گذر از این راه تسلیم جامعه، خانواده و حتی خودش نشود. او نه تنها میکوشد که با تمام تبعیضات و تعصبات اجتماعی و سنتی شهرش بهجای کنار آمدن، مبارزه کند، بلکه تصمیم میگیرد این شجاعت و جسارت را به دختران اندکی که در شهرش به آیندهای روشن امید دارند، القا کند. او عاقبت موفق میشود از جایگاه یک دختر کارگر در شهری کوچک، خود را به موقعیت اجتماعی مطلوبی در پایتخت برساند اما در مییابد که یکی از دلایل مهم موفقیتش، همراهی مردانی بوده که در کنارش به او انگیزه دادهاند و او را تحسینکردهاند.
درباره کتاب سپید آرام
ماهرخ زنی است که تلاش میکند تا در زندگی پر حادثه اش، معنای حقیقی عشق را پیدا کند. او در این راه پر چالش در پی تجربه احساساتی است که بسیاری از زنان زمانه اش از لمس حقیقی آن محرومند. ماهرخ در کاوش های احساسی درونش درمی یابد عشق مانا و تمام عیار، مهری است که با شرافت عجین شده باشد.
مهسا حبیبیان نویسندهٔ سپید آرام دربارهٔ شخصیت ماهرخ گفته است: در میان زنان دهههای مذکور، زنان زیادی مد نظر من بودند. از «فروغ فرخزاد» که جریان بزرگی را در دوران خود رقم زد تا کسی مثل خانم دکتر «نوحی» که بهعنوان مادر میکروبیولوژی ایران شناخته میشود و در کنار آنها کسانی مثل مادربزرگ خودم که ناگزیر به زود ازدواج کردن و فرزندآوری بودند. ماهرخ، تلفیقی از شخصیت زنانی است که در آن دوران مایل به رشد کردن بودند اما به واسطه محدودیتهای اجتماعی و تعصبات مردانه، این امکان را نیافتند و خیلیهای دیگر که توانستند خود را از آن بندها رها کنند و علاوه بر موقعیت اجتماعی به لحاظ احساسی هم به استقلال برسند.
سپید آرام داستان سرگذشت انسان هایی است که تلاش میکنند در عشق ورزیدن شریف بمانند. شرافت در عشق راهی را پیش پای هر فرد میگذارد که برای حفظ اصالت عشق، او را ناچار میکنداز داشته ها و خواسته های بسیاری دست بکشد. اما عاقبت، در گذر از این راه انسان به نبوغ و بلوغی می رسد که میتواند با درونی آرام تر به زندگی ادامه دهد و زیباتر عشق بورزد.
خواندن سپید آرام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب به تمام علاقهمندان رمان و داستان ایرانی توصیه میشود.
بخشی از کتاب سپید آرام
آسیه دختر هاجرخانم همسنوسال من بود. پدرش در بازارچهٔ کوچک شهر مغازهٔ خواربارفروشی داشت. ماه رمضان که میشد، من و آسیه در خانهشان که تنور خیلی بزرگی داشت، برای افطاری نان کنجدی و گردویی میپختیم. در شهر ما شیوهٔ پختش را فقط مادر آسیه میدانست چون جنوبی بود و این نانها مخصوص شهر خودش بود. نانهایی که من و آسیه میپختیم را قبل از افطار برای فروش به مغازهٔ پدرش میفرستادیم. انتهای هر روز، بهعنوان دستمزد چند نان گردویی و کنجدی به من میدادند و بعد به خانه برمیگشتم. بیشتر بهخاطر اینکه کنار آسیه باشم و از تنهایی خانه فرار کنم به این کار علاقه داشتم، بودن کنار آسیه و درددلهای دخترانهمان تغییر کوچکی بود که از روزمرگی فرار کنیم و یک ماهی متفاوتتر زندگی کنیم. ماه رمضان به نیمه رسیده بود و مثل هر روز یک ساعتی مانده بود به افطار که از خانهٔ آسیه بیرون آمدم. نانهایم را در پارچهای پیچیده بودم و زیر چادرم پنهان کرده بودم، آرام قدم میزدم و به حرفهایی که با آسیه میزدیم فکر میکردم. هوا مطبوع و خنک بود و قدم زدن در کوچههای تنگ شهر برایم لذتی وصفنشدنی داشت. تصمیم گرفتم راهم را کمی دور کنم و از سمت باغهای پشت شهر به خانه بروم، چون خانهٔ ما از مرکز شهر دور بود و نزدیک باغهای میوه قرار داشت. صدای کلاغها و همهمهٔ گنجشکها گوشم را پر کرده بود. بوی نان گرم هنوز از زیر چادر مشامم را پر میکرد و گاهی عمیقتر نفس میکشیدم تا بوی بیشتری از نان را استشمام کنم. گرسنه بودم و به این فکر میکردم آیا مادر برای افطار آش پخته است یا باید روزه را با قدری نان و پنیر افطار کنیم که پایم به چیزی خورد و به جلو پرت شدم. نانها از زیر چادرم کمی آنسوتر روی زمین افتاد. دستم را به زمین تکیه دادم تا بلند شوم. ناگهان درد زیادی در قوزک پایم حس کردم و دوباره روی زمین نشستم. چند بار دیگر تلاش کردم ولی نتوانستم بلند شوم. هم ترسیده بودم و هم درد پایم بیشتر شده بود.
حجم
۲۹۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۹۷ صفحه
حجم
۲۹۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۹۷ صفحه
نظرات کاربران
قشنگ بود و ارامش داشت.فقط از اواسط داستان کاملا انتهای ان مشخص شد وبعضی وقتها نویسنده محترم در مورد عاشق و معشوق و...زیادی توضیحات داده بودن.
خوشحال شدم رمان نویسندهی جوان و امروزی را خواندم؛ آن هم در بستر شهری که کمتر داستان عاشقانه ای از آن در ذهن دارم 🙂 من هم موافقم که از میانه راه داستان از ریتم افتاد و در نهایت دچار رخوت
فوق العاده و لذت بخش