کتاب سیاهی چسبناک شب
معرفی کتاب سیاهی چسبناک شب
در مجموعه داستان سیاهی چسبناک شب، محمود حسینیزاد به سراغ ذهن شخصیتهایش رفته و تاثیر اتفاقات را بر ذهن آنها نشان داده است. چه اتفاقات تلخ و چه شیرین. این مجموعه ۸ داستان دارد با راویهای مختلف که خواندنشان ساعتها ذهن شما را هم درگیر خود میکند.
درباره کتاب سیاهی چسبناک شب
حسینیزاد در این کتاب از ازدسترفتهها سخن گفته است. فرصتهای ازدسترفته، آدمهای ازدسترفته و حسهای ازدسترفته. دوستت دارمهایی که گفته نشدند، آدمهایی که دیر همدیگر را پیدا کردند، اتفاقاتی که دیر افتادند، و کسانی که در حسرت کسانی ماندند. هرم یادها یکی از بهترین داستانهای این مجموعه است. داستانی درباره عشق اما متفاوت با همه عشقها که با فضاسازی خوب و تاثیر شگفتانگیزش انگار حرف دل خیلیها را میزند و از حرفهای نزده، زندگیهای نکرده و جاهای نرفته میگوید. عنصر مشترک همه داستانها مرگ است. مرگ شخصیتهای داستان را با کسانی که دیگر نیستند پیوند میزند.
حسینیزاد، در مصاحبهای گفته است که به مرگ زیاد فکر میکند و حتی سفر و خداحافظی را هم نوعی مرگ میداند و همین موضوع باعث شده است مرگ در داستانهای او پررنگ باشد.
خواندن کتاب سیاهی چسبناک شب را بهچه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای کوتاه به ویژه دوستداران داستانهای دروننگر و ذهنمحور را به خواندن این مجموعه تاثیرگذار دعوت میکنیم.
درباره محمود حسینیزاد
محمود حسینیزاد کارشناس ارشد علوم سیاسی از دانشگاه مونیخ (LMU) است. از فعالیتهای او میتوان به تدریس زبان آلمانی در دانشگاه تهران، تربیت مدرس و دانشگاه آزاد اشاره کرد. حسینیزاد علاوه بر نوشتن، نقاشی هم میکند، او مترجم رسمی است و برای بعضی از نشریات ادبی در حوزهٔ نقد کتاب، فیلم و ادبیات آلمانی مقاله مینویسد. محمود حسینیزاد در سال ۲۰۱۴ توانست مدال گوته را دریافت کند.
بخشی از کتاب سیاهی چسبناک شب
نگاهی به تصویرش انداخت. تودهای تیره و بیخطوخطوطی. ویترین بهنظرش آشنا آمد.
سلام قربان، مشتاق دیدار.
مرد مکثی کرد، پیش از آنکه رو بگرداند. سلام را جواب داد.
اومده بودید ادارهٔ گذرنامه؟ آشنا داشتم. میگفتید. تشریف بیارید تو. خیلی منتظرتون بودم. منظورم منتظر دیدارتون. فکر میکردم فرداش دوباره میآید. یعنی دوست داشتم که میاومدید، تقصیر منِ خنگ بود که تلفن ازتون نگرفتم. بفرمایید، اینجا بیشتر لوازم تحریر و اینها داریم، یکی دوتا مدرسه این اطراف هست و خود ادارهٔ گذرنامه، ولی کتاب هم هست البته.
مرد جوان، جین آبی به تن داشت و پیرهن سورمهای و چشمهایش باز پُر بود از خنده.
پشت قفسهای دو سه صندلی بود و میزی. مرد نشست و جوان گفت چای دارند و مرد مخالفتی نکرد. خواست حرفی زده باشد، گفت پدر آدم رو درمیآرن تا کار راه بندازن.
بعد سکوت کرد.
مرد جوان رفت و چای آورد و گذاشت روی میز. چیزهایی را جابهجا کرد. به مرد لبخندی زد. نشست.
داشتم مِیل باکس رو چک میکردم، راستی شما ایمیل دارید؟
دارم، ولی دوست ندارم.
حجم
۵۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۶ صفحه
حجم
۵۵٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۸۶ صفحه
نظرات کاربران
کتاب شامل هشت بخش هست که هر کدوم از بخشها داستانِ متفاوتی داره، متن کتاب هم روان و با داستان های کوتاهِ جذابِ اکثرا عاشقانهای! جزو یکی از کتابهای خوبی که خوندم🎈