دانلود و خرید کتاب سیاهی چسبناک شب محمود حسینی‌زاد
تصویر جلد کتاب سیاهی چسبناک شب

کتاب سیاهی چسبناک شب

انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۹از ۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سیاهی چسبناک شب

در مجموعه داستان سیاهی چسبناک شب، محمود حسینی‌زاد به سراغ ذهن شخصیت‌هایش رفته و تاثیر اتفاقات را بر ذهن آنها نشان داده است. چه اتفاقات تلخ و چه شیرین. این مجموعه ۸ داستان دارد با راوی‌های مختلف که خواندنشان ساعت‌ها ذهن شما را هم درگیر خود می‌کند.

درباره کتاب سیاهی چسبناک شب

 حسینی‌زاد در این کتاب از ازدست‌رفته‌ها سخن گفته است. فرصت‌های از‌دست‌رفته، آدم‌های ازدست‌رفته و حس‌های ازدست‌رفته. دوستت‌ دارم‌هایی که گفته نشدند، آدم‌هایی که دیر همدیگر را پیدا کردند، اتفاقاتی که دیر افتادند، و کسانی که در حسرت کسانی ماندند. هرم یادها یکی از بهترین داستان‌های این مجموعه است. داستانی درباره عشق اما متفاوت با همه عشق‌ها که با فضاسازی خوب و تاثیر شگفت‌انگیزش انگار حرف دل خیلی‌ها را می‌زند و از حرف‌های نزده، زندگی‌های نکرده و جاهای نرفته می‌گوید. عنصر مشترک همه داستان‌ها مرگ است. مرگ شخصیت‌های داستان را با کسانی که دیگر نیستند پیوند می‌زند.

حسینی‌زاد، در مصاحبه‌ای گفته است که به مرگ زیاد فکر می‌کند و حتی سفر و خداحافظی را هم نوعی مرگ می‌داند و همین موضوع باعث شده‌ است مرگ در داستان‌های او پررنگ باشد.

خواندن کتاب سیاهی چسبناک شب را بهچه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 علاقه‌مندان به داستان‌های کوتاه به ویژه دوست‌داران داستان‌های درون‌نگر و ذهن‌محور را به خواندن این مجموعه تاثیرگذار دعوت می‌کنیم.

 درباره محمود حسینی‌زاد

محمود حسینی‌زاد کارشناس ارشد علوم سیاسی از دانشگاه مونیخ (LMU) است. از فعالیت‌های او می‌توان به تدریس زبان آلمانی در دانشگاه تهران،  تربیت مدرس و دانشگاه آزاد اشاره کرد. حسینی‌زاد علاوه‌ بر نوشتن، نقاشی هم می‌کند، او مترجم رسمی است و برای بعضی از نشریات ادبی در حوزهٔ نقد کتاب، فیلم و ادبیات آلمانی مقاله می‌نویسد. محمود حسینی‌زاد در سال ۲۰۱۴ توانست مدال گوته را دریافت کند.

 بخشی از کتاب سیاهی چسبناک شب

نگاهی به تصویرش انداخت. توده‌ای تیره و بی‌خط‌وخطوطی. ویترین به‌نظرش آشنا آمد.

سلام قربان، مشتاق دیدار.

مرد مکثی کرد، پیش از آن‌که رو بگرداند. سلام را جواب داد.

اومده بودید ادارهٔ گذرنامه؟ آشنا داشتم. می‌گفتید. تشریف بیارید تو. خیلی منتظرتون بودم. منظورم منتظر دیدارتون. فکر می‌کردم فرداش دوباره می‌آید. یعنی دوست داشتم که می‌اومدید، تقصیر منِ خنگ بود که تلفن ازتون نگرفتم. بفرمایید، این‌جا بیشتر لوازم تحریر و این‌ها داریم، یکی دوتا مدرسه این اطراف هست و خود ادارهٔ گذرنامه، ولی کتاب هم هست البته.

مرد جوان، جین آبی به تن داشت و پیرهن سورمه‌ای و چشم‌هایش باز پُر بود از خنده.

پشت قفسه‌ای دو سه صندلی بود و میزی. مرد نشست و جوان گفت چای دارند و مرد مخالفتی نکرد. خواست حرفی زده باشد، گفت پدر آدم رو درمی‌آرن تا کار راه بندازن.

بعد سکوت کرد.

مرد جوان رفت و چای آورد و گذاشت روی میز. چیزهایی را جابه‌جا کرد. به مرد لبخندی زد. نشست.

داشتم مِیل باکس رو چک می‌کردم، راستی شما ایمیل دارید؟

دارم، ولی دوست ندارم.

j
۱۴۰۰/۱۰/۰۱

کتاب شامل هشت بخش هست که هر کدوم از بخش‌ها داستانِ متفاوتی داره، متن کتاب هم روان و با داستان های کوتاهِ جذابِ اکثرا عاشقانه‌ای! جزو یکی از کتابهای خوبی که خوندم🎈

برزخ یعنی بهشت پیشِ رویت است و راهی به آن نداری.
A~
رفتیم سینما. برای چند هزارمین‌بار می‌رفتیم. صدها و صدهابار کنار هم در آن تالارهای تاریک نشسته بودیم. نه به خاطر تصویرهای گریزان بر پردهٔ سفید. غرق شدن در تاریکی بود و کنار هم نشستن. حس غریب تعلق محض در برهوت تاریکی. رها از همه‌چیز و همه‌کس. بی‌هیچ نیازی. می‌دانست؟
زینب هاشم‌زاده
این‌که می‌بینی چاره‌اش نیست، مرهم هم نیست. گاهی آدم ویرش می‌گیره صورتش رو بگیره جلو آتیش. فکر می‌کنه هُرمش کمکش می‌کنه.
مرسده خدادادی
عمری آب می‌خوری، نفس می‌کشی، عمری راه می‌روی، انگار که تمامش بدیهی است، انگار همین‌طور است و باید باشد. اما زمانی می‌رسد می‌دانی این آخرین قطره‌های آب است و آن آخرین دم و آن یکی آخرین گام.
j
چشم‌ها را بست. هزاران هزار صندلی پشت هزاران برهوت میز قرچی کردند و از هر چه دوش در دنیا بود، آخرین قطره‌ها چکید و هزاران دست کوچک بر شانه‌اش نشست و بر موهایش و بر نَم چشم‌هایش، دسته‌دسته نور از کنجی به کنجی دوید. درِ تمام تراس‌های دنیا به‌هم خورد و هزاران تکه کاغذ سپید بارید و بویی بین عرق خوش‌بوی بدن و عطری که سه چهار روز پیش زده باشی، بینی‌اش را پُر کرد و سیاهی چسبناک غلیظ شبْ به پوستش ماسید.
j
عمری آب می‌خوری، نفس می‌کشی، عمری راه می‌روی، انگار که تمامش بدیهی است، انگار همین‌طور است و باید باشد. اما زمانی می‌رسد می‌دانی این آخرین قطره‌های آب است و آن آخرین دم و آن یکی آخرین گام.
mahdi maghsoudi
گوشی را گذاشتم، آواری فرو ریخت روی روزها و شب‌ها، روی ساعت‌ها و لحظه‌های پیشِ رویم. گوشی را که گذاشتم، پوسته‌ای دورم را گرفت و خلئی که خدا کند فقط تا گور همراهی‌ام کند. گوشی را که گذاشتم، می‌دانستم نام آن میلیون‌ها ثانیه‌ای که پیشِ رو دارم یکنواختی است، می‌دانستم از آن پس غریبی خواهم بود در جمع.
زینب هاشم‌زاده
باید همه‌چیز را از نو شروع می‌کردم. تنها. حتا در تمام آن سال‌های دور از او، در تمام آن سال‌های زندگی در غربت هم کنارم بود. تنهایم نگذاشته بود که تنها بودن را یاد بگیرم. عمری دستم در دستش بود و پا به پایش رفته بودم. حالا باید خیلی چیزها را یاد می‌گرفتم. تجربهٔ بدون او بودن را نداشتم. انگار تازه زبان باز کرده باشی، تازه راه افتاده باشی. کتابی را که در زمان او خوانده بودم، فیلمی را که در زمان او دیده بودم، محلی را که باهم دیده بودیم، وقتی بی‌او خواندم و دیدم، تجربهٔ دیگری بود، همان نبود. رنگ آبی؛ دیگر آبی نبود. من ماندم بی‌او. فکرش را نمی‌کردم. هزار سال ستونی سقف بالای سرت را نگه داشته، فکرش را نکرده‌ای که اگر آن ستون فرو ریخت، چه؛ هزار سال به دیواری تکیه داده‌ای، تصورش را هم نداشته‌ای که بی‌دیوار چه بلایی سرت می‌آید.
زینب هاشم‌زاده
عشق جویباری است که باید تن به تلاطمش بسپاری، نه این‌که به هر طمعی در آن غوص کنی.
ladan ch
در غربت، انگار در رخت‌خوابی می‌خوابی که مال تو نیست و دلت پَر می‌کشد تا سرت را روی بالش خودت بگذاری.
ladan ch

حجم

۵۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۸۶ صفحه

حجم

۵۵٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۸۶ صفحه

قیمت:
۱۹,۰۰۰
۹,۵۰۰
۵۰%
تومان