کتاب خواهش میکنم ساکت باش
معرفی کتاب خواهش میکنم ساکت باش
خواهش میکنم ساکت باش مجموعه داستانهایی از ریموند کارور، نویسنده شهیر داستانهای کوتاه آمریکایی است.
درباره کتاب خواهش میکنم ساکت باش
مجموعهٔ حاضر شامل بیستودو داستان از ریموند کارور است. ویژگی نثر کارور سادگی و دوری از پیچیدهگویی است که او را از همعصرانش متمایز کرده است اما کارور در پس همین سادگی، مفاهیمی هولناک را به تصویر میکشد؛ مفاهیمی که لرزه بر تن انسان میاندازد. در بیشتر داستانهای او حقیقت پنهان است و همواره یکی از شخصیتها میکوشد تا هرطور شده از آن سر دربیاورد. نمونهٔ روشن و ملموس این ویژگی را میتوان در داستان خواهش میکنم ساکت باش دید؛ جایی که رالف شخصیت اصلی داستان، در پی کشف آن چیزی است که سالها پیش بین همسرش و مردی دیگر گذشته است.
در برخی از داستانهای کارور شخصیتها احساس ترس و ناامنی میکنند؛ ترس از اینکه مبادا شغلشان را از دست دهند، مبادا شریک زندگیشان دیگر همچون سابق آنها را دوست نداشته باشد و گاهی میکوشند تا از این شرایط سخت و طاقتفرسا رهایی یابند؛ هرچند بیشتر وقتها این تلاش راه به جایی نمیبرد. البته به گمان مترجم کتاب، مصطفی شایان در بیشتر داستانهایش زنها هستند که میخواهند شرایط را سروسامان بخشند و زندگیشان را نجات دهند.
نکتهٔ دیگر دربارهٔ آثار ریموند کارور استفادهٔ او از سمبلها و نشانههاست. کارور هیچچیز را بیهدف به کار نمیبرد و از این جهت میتوان او را نویسندهای سمبلیک دانست. در داستانهای او کوچکترین چیزها هم پیامی در خود دارد و از اینرو نباید از کنار داستانهای بهظاهر سادهٔ او ساده گذشت.
خواندن کتاب خواهش میکنم ساکت باش را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای کوتاه به ویژه دوستداران آثار و سبک ریموند کارور را به خواندن داستانهای او در کتاب خواهش میکنم ساکت باش دعوت میکنیم.
درباره ریموند کارور
ریموند کارور، داستاننویس و شاعر آمریکایی، در سال ۱۹۳۸ به دنیا آمد. او یک سال پسازاینکه دبیرستان را به پایان رساند، با ماریان بورک هفدهساله ازدواج کرد و برای گذران زندگی مجبور شد به کارهایی همچون سرایداری و فروشندگی مشغول شود. در سال ۱۹۵۸ پسازاینکه در کلاسهای نویسندگی دانشگاه ایالتی چیکو (دانشگاه کالیفرنیای کنونی) شرکت کرد، بسیار به نوشتن علاقهمند شد و از آنجا بود که رفتهرفته نوشتن را آغاز کرد.
واخر دههٔ هفتاد، پس از اینکه موفق شد الکل را کنار بگذارد، بهمدت چند سال در دانشگاههای مختلف آمریکا، ازجمله دانشگاه تگزاس و سراکیوز به تدریس ادبیات پرداخت. در سال ۱۹۸۳ اولین جایزهٔ ادبیاش را به دست آورد و از آن پس دیگر توانست بهصورت تماموقت به نوشتن بپردازد. یک سال پیش از این از همسر اولش جدا شده و با تس گالاگر ازدواج کرده بود؛ شاعری که با او در همایشی ادبی آشنا شده بود. سرانجام این نویسندهٔ بزرگ دنیا در پنجاهسالگی براثر سرطان چشم از جهان فروبست.
بخشی از کتاب خواهش میکنم ساکت باش
وقتی رالف وایمَن هجدهساله بود و برای اولین بار میخواست از خانه دور شود، پدرش به او گفت که زندگی شوخی یا بازی نیست و باید قوی باشی؛ باید عزم و ارادهای راسخ داشته باشی تا بتوانی از پس آن برآیی. او گفت که با همهٔ اینها بازهم زندگی بسیار ارزشمند و موهبتی عظیم است. پدرش مدیر دبیرستان جفرسون بود و در یکی از گروههای موسیقی شیپور میزد. او آنچه را که به پسرش گفت، با تمام وجود باور داشت.
هنگامی که رالف وارد دانشگاه شد، آرزوهایش تغییر کرد و سردرگم شد. در ابتدا میخواست پزشک شود؛ سپس خیال وکالت به سرش افتاد. مدتی در دورههای مقدماتی پزشکی و کلاسهای آشنایی با تاریخچهٔ علم حقوق و حقوق تجارت شرکت کرد. اما کمی که گذشت پی برد که نه دلوجرئت لازم برای پزشکی را دارد و نه توانایی لازم برای مطالعهٔ مستمر در رشتهٔ حقوق را؛ بهخصوص که پروندههای مربوط به ارثومیراث و مالومَنال نیاز به مطالعهٔ دقیقتر دارد. اگرچه جستهگریخته در این کلاسها شرکت میکرد، کمکم به وادی ادبیات و فلسفه پا گذاشت. احساس میکرد که اینگونه خواهد توانست خودش را بهتر بشناسد؛ اما هرگز موفق نشد. آنطور که خودش بعدها گفت، در همین تاریکترین روزها بود که احساس کرد شکست خورده است. او در انجمنی عضویت داشت و هر شب کارش می و میخانه بود؛ بهگونهای که او را به نام مسئول میخانه، جکسون صدا میزدند.
سال سوم بود که استادی تأثیرگذار نصیبش شد؛ مردی خوشاندام و مهربان که در اوایل چهلسالگیاش بود و حرف که میزد تهلهجهٔ جنوبیاش خودنمایی میکرد. او مدتی در اروپا تحصیل کرده بود، از دانشگاه وَندِربیلت فارغالتحصیل شده بود و با یکیدو نشریهٔ ادبی همکاری میکرد. رالف بعدها گفت که پس از آشنایی با این استاد، شبی تصمیم گرفت در آینده مدرس شود. دور می و میخانه را خط کشید و چسبید به درس و دانشگاه. یک سال نگذشته بود که در پیاسآی، انجمن روزنامهنگاران ملی، پذیرفته شد و به عضویت انجمن زبان انگلیسی دانشگاه درآمد. از او دعوت کردند ویولنسلش را که چندین سال بود حتی به آن دست نزده بود، با خودش بیاورد و به گروه موسیقی دانشجویی بپیوندد. در همین زمان بود که با راس آشنا شد؛ دختری لاغراندام و زیبا که یک بار در کلاسهای شعرخوانی کنارش نشسته بود.
حجم
۱۸۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۱۸۸٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
نظرات کاربران
ترجمه و داستان پردازی خوب بود ولی من داستانها را دوست نداشتم. داستانها هیچ چیز آموزندهای ندارند. با خواندن این کتاب نه چیزی بهم اضافه شد و نه کم و فقط احساس میکردم وقتم را دارم هدر میدهم!
مجموعهای تکان دهنده و ترجمهای پاکیزه