کتاب سربازان خدا
معرفی کتاب سربازان خدا
سربازان خدا اثری از نویسندهی شهیر ترک، یاشار کمال است.
این کتاب را عینله غریب به فارسی ترجمه کرده و ناشر آن نشر چشمه است.
دربارهی کتاب سربازان خدا
سربازان خدا یک مجموعه داستان است. شاید هم بتوان نام گزارش را بر آنها گذاشت. یاشار کمال برای نوشتن این مجموعه به سراغ کودکانی رفته است که هر کدام بنا بر دلایلی به دور از خانواده زندگی میکردند. مثلا جایی در گوشهی پارکی یا زیر پلها یا حتی لا به لای موج شکن صخرهها و برای گذران زندگی و حتی سادهترین مسائل زندگیشان مجبورند با مسائلی سخت دست و پنجه نرم کنند. او مجموعهی دیدهها و شنیدههایش را با قلم قدرتمندش در قالب هشت داستان نوشته و نام سربازان خدا را برای آن انتخاب کرده است.
کتاب سربازان خدا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
سربازان خدا برای علاقهمندان به داستانهای کوتاه و مستند و واقعی از زندگی کودکان، خواندنی و مفید است.
دربارهی یاشار کمال
یاشار کمال، سال ۱۹۲۳ در روستای حمیده استان عثمانیه به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی خود را در یکی از روستاهای همجوار، برهانلی، آغاز نموده و در نزدیکترین قصبه به محل زندگیاش، قادرلی، به انجام رسانید. تحصیلات متوسطهٔ این نویسندهٔ شهیر ترک در شهر آدانا در شرایطی سپری شد که وضعیت بد مالی خانوادهٔ او به صورت مداوم منجر به ترک مدرسه ــ البته به صورت موقت ــ از طرف او میشد. و در نهایت هم همین موضوع سبب شد تا برای تحصیلات را در سال آخر متوسطه و برای همیشه رها کند.
کمال در زندگی کارهای زیادی انجام داده است. کارگری ساختمان، رانندگی تراکتور، کشت برنج، کتابداری، ناظمی مدرسه و کارهایی از ایندست. اما وقتی در سال ۱۹۴۰ با نویسندگانی چون پرتو ناییلی براتاو، عابدین دینو و عارف دینو آشنا شد، تمایل شدیدی نسبت به ادبیات در خودش حس کرد. این تمایل روز به روز بیشتر شده تا جایی که او را به یک نویسندهی صاحب سبک تبدیل کرد. بسیاری از آثار او به فارسی ترجمه شده و جوایز بسیاری را نیز از آن خود کردهاند
نامزدی نوبل ادبیات (۱۹۷۳) و جایزهٔ صلح جهانی ناشران فرانکفورت (۱۹۹۷) از آن جملهاند.
جملاتی از کتاب سربازان خدا
تو مرکز بازپروری باهاش آشنا شدم. اولینبار که دیدمش چند روز بیشتر نبود که پلیسها گرفته بودنش و چون سنوسالش به زندون و بازداشتگاه و این حرفا نمیخورد، برده بودنش اونجا. مراکز بازپروری پر از این بچههاست. من با بچههای زیادی تو این مراکز آشنام و با بعضیاشون هم به قول خودش رسماً رفیق.
زیلُو هیچ دوست نداشت که من یا بقیه بفهمیم که اهلِ کدوم محلهست. ولی از تو حرفاش معلوم بود که بیشتر عمرش رو تو محلهٔ کولیا بوده. همهش از کولیا میگفت. میگفت آدمای خوبیان. میگفت اگه پیش بیاد دزدی هم میکنن ولی آدمای دُرستیان. میگفت زندگیشون هیچ تعریفی نداره و میشه گفت همیشهٔ خدا سفرهشون خالیه ولی بساط سوروساتشون بهراهه. میگفت یه پیرمرد میشناسه از اونجا، کارش حمالیه ولی ساز میزنه عالی، اون هم همهٔ سازها رو؛ ضرب، دف، تنبک، نی، زورنا حتا کمانچه. میگفت از این کولیا بهتر ندیده هیچ کجا. میگفت مطمئنه که خدا هم اونا رو دوست داره. میگفت کولیا یه چیز دیگهن.
«یعنی تو کولیا هیچ آدمِ بدی پیدا نمیشه؟»
«چرا. ولی خیلی کم. ما تو محلهمون... یعنی تو محلهٔ دوستم، آخه من یه دوست داشتم اونجا، یکی بود که دزدی میکرد. شصت سالش بود ها ولی بازم دزدی میکرد.»
«اسمش چی بود؟»
«اسمش؟ نمیدونم. من که نمیشناختمش.»
زیلُو اسم اون دزده رو که شصت سالش بود و همهٔ سازها رو خوب میزد نمیدونست. میدونست که اون چی میدزده، چرا میدزده، چهجوری میدزده، ولی اسمش رو نمیدونست
حجم
۱۷۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
حجم
۱۷۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۲۳۶ صفحه
نظرات کاربران
به عنوان کسی که علاقهمند به مسایل اجتماعی و مشکلات کودکان کار است، باید بگویم که کتاب چیز دندانگیری نداشت. یک سری بدبختیها و مشکلات مربوط به کودکان بیسرپناه که بدون خواندن کتاب هم خودمان میتوانیم تصورشان کنیم. یک سوم