دانلود و خرید کتاب آئورا کارلوس فوئنتس ترجمه عبدالله کوثری
تصویر جلد کتاب آئورا

کتاب آئورا

انتشارات:نشر نی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۹از ۲۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آئورا

کتاب آئورا نوشتهٔ کارلوس فوئنتس، نویسندهٔ مکزیکی و صاحب‌سبک در ژانر رئالیسم جادویی و ترجمهٔ عبدالله کوثری است و نشر نی آن را منتشر کرده است. آئورا رمانی شاعرانه و وهم‌آلود با زبانی پیچیده و نمادین است.

درباره کتاب آئورا

آئورا رمانی است که راوی دوم‌شخص دارد! یعنی تمام داستان با «تو» خطاب می‌شود. گویی خواننده با راوی یکی می‌شود.

قهرمان داستان فلیپ مونترو نام دارد. او زمانی که در کافه‌ نشسته است، با آگهی جالبی روبه‌رو می‌شود؛ پیرزنی درخواست کرده است که به ویراستاری نیاز دارد تا خاطرات شوهرش را جمع‌وجور کند و آن‌ها را دوباره بنویسد. مبلغ دستمزد پیشنهادی هم چشمگیر است. اما این کار یک شرط دارد: ویراستار باید در خانه‌ٔ پیرزن کار کند. زمانی‌که مونترو به خانهٔ پیرزن می‌رود متوجه می‌شود برادرزاده‌ٔ او که دختری جوان و زیبا به نام آئورا است نیز در خانه حضور دارد. آئورا انگیزه‌ٔ مونترو برای ماندن در خانه‌ٔ پیرزن می‌شود.

زنی پیر، مردی جوان و زنی جوان. در خانه‌ای که همه‌چیز در آن بوی گذشته می‌دهد و گویی تنها نیرویی که آن را برپا نگه داشته یادها و نفس‌ها و عطرهای گذشته است. اما در این میان چیزی ناشناختنی، جادویی شگفت در کار است تا از گذشته بگذرد و به اکنون و آینده، به جاودانگی، برسد:

جاودانگی عشق، جاودانگی جوانی.

آئورا، نام دیگر تمناست.

آئورا اصطلاحی علمی است و به انرژی منعکس‌شده در بدن می‌گویند. فوئنتس از این اصطلاح استفاده کرده تا بتواند فضای جادویی رمان خودش را بهتر به تصویر بکشد.

خواندن کتاب آئورا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این رمان فوئنتس پیچیده و دیرفهم است اما خواندنش لذت ادبی سرشاری به خواننده‌اش هدیه می‌کند. برای خواندن آن صبر داشته باشید و سعی کنید با نثر فوئنتس همراه شوید.

درباره کارلوس فوئنتس

کارلوس فوئنتس در ۱۱ نوامبر ۱۹۲۸ به دنیا آمد و در ۱۵ مه ۲۰۱۲ درگذشت. او نویسندهٔ مکزیکی و یکی از سرشناس‌ترین و مشهورترین نویسندگان اسپانیایی‌زبان بوده است. پدر کارلوس از دیپلمات‌های مشهور مکزیک بود؛ به‌همین‌دلیل او در کودکی در کشورهای مختلفی زندگی کرد. در سال ۱۹۳۶ خانوادهٔ این نویسنده در شهر واشینگتن دی‌سی ساکن شدند و این باعث شد که با زبان انگلیسی آشنا شود. او دورهٔ دبیرستان را در سانتیاگو، شیلی و بوئنوس آیرس گذراند. نخستین مجموعهٔ داستان‌های کوتاه فوئنتس در سال ۱۹۵۴ منتشر شد. فوئنتس در دانشگاه‌های مطرحی همچون پرینستون، هاروارد، پنسیلوانیا، کلمبیا، کمبریج، براون و جورج میسون سابقهٔ تدریس داشت. این نویسندهٔ بلندآوازهٔ مکزیکی در مراسمی با حضور «گابریل گارسیا مارکز» و «نادین گوردیمر» (دو نویسندهٔ برندهٔ نوبل ادبیات) و «فیلیپ کالدرون»، رئیس‌جمهور مکزیک و رهبران پیشین شیلی و اسپانیا، هشتادمین سال‌روز تولدش را جشن گرفت. رمان کوتاه «آئورا» یکی از آثار مشهور اوست.

سبک فوئنتس در داستان‌نویسی تلفیق رویدادهای سیاسی و اجتماعی تاریخی با داستان بود. او در لابه‌لای آثارش همیشه به روایت تاریخ مکزیک در آمیزه‌ه‌ای با تم‌های عاشقانه و خاطره‌انگیز و یاد مرگ می‌پرداخت. برخی او را خالق دوباره مکزیک خوانده‌اند.

فوئنتس معتقد بود ریتم زندگی بیشتر مکزیکی‌ها با مشکلات گوناگون، خشونت و نارضایتی همیشگی از وضع خود آمیخته ‌است و او خواهان طلوع قدرتی تازه در این آوای رو به خاموشی است. او می‌گفت که آثارش همه دربارهٔ ترس هستند. احساس جهانی ترس از اینکه چه کسی از در وارد می‌شود، چه کسی ما را دوست دارد، ما چه کسی را دوست داریم و چگونه به این اشتیاق‌ می‌رسیم.

فوئنتس در سن هشتادو سه‌سالگی در سال ۲۰۱۲ به دلیل مشکلات قلبی درگذشت.

از کتاب‌های فوئنتس می‌توان به این نمونه‌ها اشاره کرد:

آئورا

درخت پرتقال

مرگ آرتیمو کروز

گرینگوی پیر

مسند عقاب

آب سوخته

گربه‌ مادرم

زندانی لاس لوماس

کنستانسیا

سر هیدرا

بخشی از کتاب آئورا

«پیرزن خنده‌ای گوش خراش سر می‌دهد و به تو می‌گوید که چقدر از لطفت سپاسگزار است، و می‌گوید که آن دختر تو را به اتاقت راهنمایی خواهد کرد. در فکر دستمزد چهارهزار پسویی هستی و این‌که کارت چقدر دلپذیر خواهد بود، آخر این‌جور کارهای پژوهشی دقیق را دوست داری، کارهایی بی‌نیاز از تقلّا و دوندگی یا ملاقات کسانی که حوصله‌شان را نداری. با این فکرها در پی دختر از اتاق بیرون می‌روی و درمی‌یابی که باید او را با گوش دنبال کنی نه با چشم: از پی خش‌خش دامنش می‌روی، خش‌خش تافته، و حالا آرام و قرار نداری که بار دیگر در چشمانش بنگری. به‌دنبال آن صدا در تاریکی از پله‌ها بالا می‌روی و هنوز به تیرگی خو نکرده‌ای. به یاد می‌آری که ساعت در حدود شش بعدازظهر است، و از هجوم نور تعجب می‌کنی، آنگاه که آئورا در اتاقت را باز می‌کندــ در دیگری بدون قفل ــ و کنار می‌رود و می‌گوید: «این اتاق شماست. یک ساعت دیگر برای شام منتظرتان هستیم.»

با همان خش‌خش نرم تافته می‌گذرد و نمی‌توانی دیگربار چهره‌اش را ببینی.

در را می‌بندی و به شبکه شیشه‌ای بالای سر که به‌جای سقف است می‌نگری. از این‌که می‌بینی نور شبانگاهی در قیاس با ظلمت دیگر قسمت‌های خانه کورکننده است لبخند می‌زنی، و باز وقتی که تشک تختخواب فلزی مطلا را می‌آزمایی، لبخند می‌زنی. آنگاه نگاهی به گرداگرد اتاق می‌اندازی: قالیچه پشمین قرمز، کاغذ دیواری زیتونی و طلایی، صندلی راحتی با روکش مخمل سرخ، میز تحریری قدیمی از چوب گردو با روکش چرمین سبز، لامپای روی میز با پرتوی ملایم برای مطالعه شبانه‌ات و قفسه کتابی کنار میز در دسترست. به سمت در دیگر می‌روی و چون آن را به‌فشاری باز می‌کنی، حمامی به سبک قدیمی می‌یابی: وانی چهارپایه با گل‌هایی ریز که بر لعاب چینی نقش شده است، دستشویی با کاسه آبی‌رنگ، آبریزی به سبک قدیمی. در راهرو چسبیده به حمام خودت را توی آینه بزرگ و بیضی شکلِ گنجه لباس ــ آن هم از چوب گردوــ تماشا می‌کنی. ابروان پرپشت و لبان فراخ و برجسته‌ات را می‌جنبانی و نفست آینه را کدر می‌کند. چشمان سیاهت را می‌بندی و چون چشم باز می‌کنی، آینه پاک شده است. نفس رها می‌کنی و دست بر موی سیاه و نرمت می‌کشی، بر نیمرخ موزون و گونه‌های لاغرت دست می‌گذاری و آنگاه که نفس‌هایت دیگر بار چهره‌ات را پنهان می‌کند، نام او را تکرار می‌کنی:

ــ آئورا.»

Mehr
۱۴۰۲/۰۸/۰۸

من هیچی نفهمیدم😋

Zakharak
۱۴۰۳/۰۱/۲۴

نظر شخص بنده: داستان یک فضای سورئال و جادویی خاصی داره که خواننده رو دچار کنش های فکری میکنه!!!، کنش هایی در آمیخته با لذت!! فضای داستان در نظرم به قدری هنرمندانه و زیبا بیان شده که کلمه ای برای توصیفش به

- بیشتر
مصطفی
۱۴۰۲/۱۲/۱۷

نیمه اول کتاب به‌نظرم خیلی بد نبود ،ولی خیلی ناگهانی کتاب تموم میشه

NegaraMehr
۱۴۰۲/۰۸/۲۷

از کتاب‌های مهم ادبیات داستانی جهان

حمید
۱۴۰۳/۰۱/۱۴

بنظر من کتابیه که نمیتونه همون اول مخاطب را جذب و وادار به ادامه مطالعه کنه!! شاید هم درست ترجمه یا ویرایش نشده بود!!!

یونس
۱۴۰۳/۰۱/۱۳

زاویه دید داستان از همان ابتدا مخاطب را آگاهانه می خواهد بکشاند به جهان دیگری و ذهن و زندگی دیگری که لحظه به لحظه به شخصیت داستان نزدیک می کند که بنظرم ارزش یکبار خواندن را دارد و من یکی

- بیشتر
mahdi amani
۱۴۰۲/۱۲/۲۸

یکی از کتاب های واقعا خوب کارلوس فوئنتس و

مصطفی
۱۴۰۳/۰۵/۲۸

چندان به دلم ننشست

BookWorm
۱۴۰۳/۰۴/۰۷

کتاب سراسر توصیفات ادبی هست و ذهن رو درگیر تجسم فضای داستان می‌کنه. اما شخصا سلیقه من نیست و چون هدیه طاقچه بود خواندمش. اصلا نفهمیدم چرا باید کسی چنین داستانی رو بخونه...

حتی شیطان هم زمانی فرشته بوده.
Fateme_Ar
دیگر به ساعتت نگاه نمی‌کنی، این شیء بی‌مصرف که به گونه‌ای ملال‌آور زمان را هماهنگ با بطالت انسانی می‌سنجد، آن عقربه‌های کوچک که ساعاتی طولانی را نشان می‌دهند که ابداع شده‌اند تا پوششی باشند بر گذار واقعی زمان که با شتابی چنان هولناک و بی‌اعتنا می‌گریزد که هیچ ساعتی نمی‌تواند آن را بسنجد. یک زندگی، یک قرن، پنجاه سال. دیگر نمی‌توانی این سنجش‌های فریب‌کار را تصور کنی، نمی‌توانی این غبار بی‌حجم را در دست نگاه داری.
نیکام
در را پشت سر می‌بندی و چشم به تاریکی دالانی سرپوشیده می‌دوزی. این باید حیاطی یا چیزی مثل آن باشد، چرا که می‌توانی بوی گل، رطوبت گیاهان، ریشه‌های درحال پوسیدن و عطری خواب‌آلوده و سنگین را بشنوی. نوری نیست که راهنمایت باشد.
نیکام
ــ آن‌ها می‌خواهند ما تنها باشیم، آقای مونترو. چون به ما می‌گویند انزوا تنها راه رسیدن به قداست است. فراموش می‌کنند که وسوسه در انزوا خیلی قوی‌تر می‌شود.
محمد پاس
رشته‌های پراکنده نور در مژه‌هایت درهم می‌تند، چنان‌که گویی از پس توری ابریشمین به آن‌ها نگریسته‌ای. تنها چیزی که می‌بینی مشتی رشته نور لرزان است. سرانجام می‌توانی ببینی که این رشته‌های نور از شمع‌های نذری است که بر طاقچه‌ها گذاشته یا به شکلی نامنظم در فاصله قاب‌های گچی دیوار آویخته‌اند. این شمع‌ها پرتوی پریده‌رنگ بر اشیای نقره‌ای، تنگ‌های بلورین و آینه‌هایی با قاب‌های مطلا می‌افکند. آنگاه در نیمه‌روشنای بالای اتاق، تختخواب را می‌بینی و جنبش ناچیز دستی را که گویی به اشاره می‌خواندت.
نیکام
بی‌آن‌که نگاهی بیندازی برمی‌داری‌شان، تمامی این گنجینه را به سینه می‌فشاری و شتابان از اتاق بیرون می‌روی، بی‌آن‌که در چمدان را ببندی. گرسنگی موش‌ها را فراموش می‌کنی.
محمد پاس
قبل از آن‌که دوباره زاده شوی، باید بمیری
محمد پاس
این فکرها را رها می‌کنی، چرا که چیزهایی حتی قوی‌تر از تخیل وجود دارند: عادت‌هایی که وامی‌دارندت برخیزی، در پی حمامی کنار این اتاق بگردی و نیابی، همان‌طور که چشم‌هایت را می‌مالی به راهرو بروی، با احساس تلخی غلیظی بر زبان، پله‌ها را طی کنی، درحالی‌که دست بر ریش زیرچانه‌ات می‌مالی وارد اتاق شوی، شیرهای وان را باز کنی و آنگاه در آب گرم بلغزی و خود را در فراموشی رها کنی.
محمد پاس
ــ آن‌ها می‌خواهند ما تنها باشیم، آقای مونترو. چون به ما می‌گویند انزوا تنها راه رسیدن به قداست است. فراموش می‌کنند که وسوسه در انزوا خیلی قوی‌تر می‌شود.
محمد پاس
گویی خطاب به هیچ‌کس نیست مگر تو.
کاربر ۸۵۱۲۸۱۳

حجم

۷۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

حجم

۷۴٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۹۴ صفحه

قیمت:
۳۳,۰۰۰
۲۶,۴۰۰
۲۰%
تومان