دانلود و خرید کتاب صوتی گربه مادرم
معرفی کتاب صوتی گربه مادرم
کتاب صوتی گربه مادرم دو داستان از کارلوس فوئنتس، نویسنده سرشناس آمریکای لاتین است که با ترجمه علی اکبر فلاحی در اختیار دارید. این دو داستان از زندگی در مکزیک و آمریکای لاتین سخن میگویند.
نسخه صوتی این کتاب را با صدای حامد حشمتی و آزاده رادمهر گوش کنید و در دنیای ادبیات معاصر آمریکای لاتین و جذابیتهای قلم نویسنده غرق شوید.
درباره کتاب صوتی گربه مادرم
کارلوس فوئنتس نویسنده سرشناس آمریکای لاتین در کتاب گربه مادرم دو داستان کوتاه را نوشته است. داستانهایی که مانند آثار دیگرش جز نوشتههای ارزشمند ادبی به حساب میآیند. او در این کتاب مخاطبان را با خود همراه میکند و به دنیایی مادر و فرزندی میبرد که گربه مزاحمی دارند. گربهای که مورد محبت مادر و مورد تنفر فرزند خانواده است. آن هم مادری که خشک بودن و خشن بودنش، مساله اثبات شدهای است. کسی که با عقاید مذهبی خشکی زندگی میکند و نگاهش به تمام آدمهای دیگر، نگاهی برتری طلبانه است...
این داستانها در کنار اینکه لذت شنیدن دو داستان جذاب را به شما هدیه میکنند، مکزیک و مردم مکزیک را هم به شما میشناسانند.
کتاب صوتی گربه مادرم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از طرفداران ادبیات داستانی جهان هستید، کتاب صوتی گربه مادرم را گوش کنید. این کتاب همچنین یک انتخاب عالی برای کسانی است که به دنیای ادبیات آمریکای لاتین علاقه دارند.
درباره کارلوس فوئنتوس
کارلوس فوئنتس ماسیاس ۱۱ نوامبر ۱۹۲۸ متولد شد. او یکی از برجستهترین نویسندگان و مورخان مکزیکی است که هنرش را هم در نوشتن رمان و هم در داستان کوتاه به اثبات رسانده است. آثار او ادبیات معاصر امریکای لاتین را تحت تأثیر قرار داده و آثارش به بسیاری از زبانهای دیگر ترجمه شدهاند. او جایزهی ملی ادبی مکزیک را برای کتاب ارکیدههای زیر مهتاب برنده شد و جوایز دیگری چون تقدیرنامهی ادبیات لاتین و جایزهی میگوئل دِ سروانتس را در کارنامه داشت. ضمن اینکه در سال ۱۹۹۹ بهخاطر مجموعه آثارش نشان بلیزاریو دومینگوئز را دریافت کرد.
فوئنتس دانشآموخته حقوق بود. او سالها در دانشگاههای پرینستون، پن، هاروارد، کلمبیا و کمبریج تدریس کرد، به صورت مرتب مقالاتی فرهنگی سیاسی برای روزنامهی اسپانیاییزبان ال پاییس نوشت، و یکی از منتقدان سرسخت آنچه خودش «فرهنگ و اقتصاد امپریالیسم» مینامید بود. او که به پیروی از والدینش دیپلمات شده بود، در لندن، پاریس و پایتختهای متعدد دیگری خدمت کرد و همواره در پی معرفی و ترویج هویت فرهنگی تاریخی امریکای لاتین بود. خودش اعتقاد داشت جستجو برای هویت ملی بخش عمدهای از آثار او را دربرمیگیرد و از معدود نویسندگان مکزیکی است که نوشتههایش فضایی واقعی و تصویری بهروز از سرزمینش را برای مخاطب ترسیم میکند.
از میان آثار کارلوس فوئنتس میتوان به آئورا، کنستانسیا، زندانی لاس لوماس، مرگ آرتمیو کروز، درخت پرتقال، آب سوخته و گربه مادرم اشاره کرد. او در ۱۵ مه ۲۰۱۲ چشم از جهان فروبست.
بخشی از کتاب صوتی گربه مادرم
اسم من لتیسیا لیزاردی است و از گربه مادرم متنفرم. اصرار دارم به آن بگویم «گربه نره» با علم به این که گربه ماده بود، اگرچه یک گربه سان ماده بود، حال و هوایش شبیه نرها بود. ناگفته پیداست که چشم دیدن این گربه را نداشتم، هرچند مادرم از سر محبت و علاقه نامش را « استریّتا » گذاشته بود، یعنی «ستاره کوچولو». دم و پاهای کوتاه، یک هیولای کوچک تمام عیار، یک پلنگ واقعی مینیاتوری، که انگار از دورترین سرزمینهای برفی آمده بود تا در خانه دونیا اِ مِریتا لیزاردی و دخترش لتیسیا واقع در محله دوردست تپیاک، نزدیک کلیسای باکره گوادالوپه در شهر مکزیکو، همچون مهمانی ناخوانده و ناخوشایند ساکن شود و البته به دلیل همین نزدیکی به کلیسا بود که مادرم هرگز حاضر نمی شد از خانه قدیمی و زهوار دررفتهاش نقل مکان کند، به همین سادگی.
خانهای با یک در بزرگ درشکه رو، یادگار عصر بدون اتومبیل، و یک دالان ورودی به حیاطی وسیع برای اسبها و کالسکههای قرن نوزدهم. در طبقه همکف، اسطبلها و انبارهای غله، مطبخها و رختشویخانهها. راه پلههای فلزی به طبقه دوم، به سوی ناهارخوری، حمامها و اتاقهای مشرف به حیاط. اتاق نشیمن در مجاورت دیگر اتاقها ــ این سالن تنها فضای خانه بود که چشم انداز رو به خیابان داشت، همراه با بالکن محبوب مادرم که از فرازش گذر مردمی را تماشا میکرد که عمیقاً به چشم حقارت به آنها می نگریست ــ. با چشم اندازی خاص به تپه تِپیاک و کلیسای گوادالوپه. راه پله ای مارپیچ راه دسترسی به پشت بام، تانکر های آب و کپسول های گاز و اتاق مستخدمهها بود، یا به قول ما مکزیکیها «کلفتها»، اما انگار به این دشنام هم بسنده نمیکنیم، زیرا در غیابشان «ماده گربه» صدایشان میکنیم.
مادرم مانند زنی بسیار مومن، تسبیح به دست، میگفت: «دوست دارم همواره در جوار باکره عزیز باشم.»
مادرم از آن زنهایی بود که گویی از ابتدا پیرزن به دنیا آمدهاند. دیگر هیچ نشانی از دوران جوانی نداشت و از آن جایی که پوستش بسیار سفید بود، چروکهایش بیشتر از افراد سبزه به چشم میآمد، البته او عقیده داشت که پوست سبزهها مثل «چرم طبل» است، آن قدیسه همیشه حین ادای این جمله با انگشتانش روی نزدیک ترین شیء ضرب میگرفت: روی میز، بشقاب، آینه، زانوی زیرخاکیاش یا به خصوص روی گلوله سفید و پرموی استریّتا، حجمی که به شکلی ابدی روی زانوهای مادرم نشسته بود، تحت نوازشهایی که از خباثت شدید صاحبش اندکی می کاست.
زیرا دونیا اِ مِریتا لابراس دِ لیزاردی از عالم و آدم ناراضی بود. من هرگز به علت اصلی این حال و هوای صفراوی اش پی نبردم. قبلاً، با تلاش زیاد، دنبال تصویری از دوران جوانیاش گشته بودم، تصویری از روز عروسیاش، تصویری از دوران مدرسهاش، هر چیز که نشانی از آن دوران باشد. دست آخر به این نتیجه رسیدم که شاید اصلاً مادرم نه دوران کودکی داشته، نه دوران جوانی، نه عروسی. شاید هم تمامی یادبودهای آن سالهای دور را محو کرده بود، من هم منکر این قضیه نبودم و همین کارش بود که او را در سن کنونی اش چنان جا انداخته بود که مرور گذشته اش امکان پذیر نبود. دونیا اِ مِریتا شخصیتی محدود به زمان حال بود، فقط زمان حال، هیچ کس مثل او نبود، محبوس در این مکان و این زمان، با آن گربه (ماده گربه) روی زانوهایش و نگاهی که شب و روز همواره در پس عینک سیاهش پنهان بود.
زمان
۳ ساعت و ۱۵ دقیقه
حجم
۱۷۹٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۳ ساعت و ۱۵ دقیقه
حجم
۱۷۹٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
دو داستان فوق العاده از؛ فوئنتس، تخیلات نویسنده وسبک نوشتاری بسیارجالبی ارائه کرده است.
تلفظ درستش آنقُرِه (آنقُرِه) هست، نه آنُقره!!
من داستان دوم رو بیشتر پسندیدم واقعا کتاب خوبی بود.
اگه طرفدار داستانهای رئالیستی هستین که سیر اتفاقات و خلاقیت نویسنده در سازمان دادن وقایع، شما رو به وجد میاره احتمالا با هیچ کدوم از این دو داستان ارتباط خوبی برقرار نمیکنید چون علیرغم این که هر دو داستان شروع
رمان جذابی بود، تصویر سازی رو خوب به مخاطب القاء می کرد.
داستان اول خیلی خوب بود
دو داستان در ژانر گوتیک مکزیکی. هر دو داستان جذاب و غیر قابل پیشبینی بودن . تخیل نویسنده قابل تحسین بود. داستان دوم بنظرم جالب تر بود . من که دوست داشتم .توصیه میکنم
این کتاب دارای دو داستان در چند فصل هست که هر دو داستان های ترسناک و جالبی هستند. بصورت ماورایی هستند و ممکنه همه خوششون نیاد ولی من جفتشون رو دوست داشتم. پرصاد
عجیب
داستان دوم را متوجه نشدم🙁