بریدههایی از کتاب زندانی لاس لوماس
۳٫۵
(۱۰)
پابلو نرودا میگفت هر نویسندهٔ امریکای لاتین راه که میرود یک پیکر سنگین را به دنبال میکشد، پیکر مردمش، گذشتهاش و تاریخ میهناش. ما ناچاریم ثقل عظیم گذشتهمان را به گردن بگیریم تا یادمان نرود چه چیزی به ما زندگی بخشیده.
اگر گذشتهات را فراموش کنی میمیری. تو برخی کارکردها را به عهده میگیری به خاطر جمع، چون اینها وظایف توست در مقام شهروند، نه در مقام نویسنده. اما، بهرغم اینها، آزادی زیباییشناختی و امتیازات زیباییشناختی خودت را حفظ میکنی. این البته تنشزاست، اما فکر میکنم تنشداشتن بهتر است از اینکه اصلا تنشی نداشته باشی
ایران
ما کل گذشتهمان را داریم که باید دربارهاش حرف بزنیم؛ گذشتهای که خاموش بوده، مرده بوده و حالا باید به کمک زبان زندهاش بکنی. بنابراین، برای من نوشتن اساسآ همین نیاز به تثبیت هویت و برقراری پیوندی با وطن و زبان من است که من ــ و بسیاری از نویسندگان همنسل من ــ احساس میکنیم باید با سیلی بیدارش کنیم.
ایران
بار دیگر که داشتم شبانه از بالکن فرار میکردم، توی زمین و آسمان آویزان بودم که دیدم زیر پایم عدهای جمع شدهاند
و برایم تولدت مبارک میخوانند؛ آخر روز تولدم بود و خودم خبر نداشتم. صد سال به این سالها، دن نیکو. این سالها، قربان، از آن سالهاییست که...! پاک درمانده شده بودم.
ایران
اصلا تعجب نمیکنم اگر قلتشنی با کلاه لبهپهن مکزیکی توی فرودگاه شارل دوگل از جمبوجت پیاده شود و وسط پاریس همانطور که قاهقاه میخندد با آن قمهاش که همیشه به کمرش آویزان است، قیمهقیمهام کند. چقدر از این مارکو آئورلیو بدم میآمد! اصلا این ناکوهای جعلق چطور جرئت میکنند اینجور خودمانی از ژنرال دوگل حرف بزنند!
ایران
«شما نویسندههای امریکای لاتین چطور میتوانید این رمانهای مفصل را بنویسید؟ چطور میتوانید اینهمه موضوع را توی رمانهای بلندتان جا بدهید؟ در امریکای لاتین کمبود کاغذ ندارید؟» جواب من به او این بود که مشکل ما این است که احساس میکنیم باید دربارهٔ همهچیز بنویسیم. باید چهار قرن سکوت را تلافی کنیم. باید از زبان همهٔ چیزهایی که تاریخ وادار به سکوت کرده حرف بزنیم.
ایران
خودم را به مردن زدم؛ عین چوب خشک روی تخت درازبه دراز افتادم تا این راه را هم امتحان کرده باشم. مارکو آئورلیو یک سطل آب سرد روی سرم ریخت و فریادم به هوا رفت و او همانطور که روبهرویم ایستاده بود، گفت: دن نیکو، اگر تا وقتی من اینجا هستم بمیرید، خودم اولین کسی هستم که خبرتان میکنم، بهتان قول میدهم. مارکو آئورلیو، آنوقت برای من گریه هم میکنی، حرامزاده؟
ایران
روی تخت دراز کشیده بود، از آن تختها که بهراستی به اریکهٔ مرگ میمانند، اریکهای سراسر چنان سفید که انگار پاکیزگی تاوان مردن آدم است. نام او، نیهوس، به معنی برف است، اما توی آنهمه ملافهٔ سفید درست مثل مگسی بود توی کاسهٔ شیر.
ایران
زنجیرهامان باز شده بود ارباب، آزاد بودیم، به آزادی هوا، و حالا ببینید عاقبتمان به کجا کشیده؛ هنوز هم داریم برای این و آن جان میکنیم، یا توی زندانیم.»
نورا
«کسی که شاخ گاو را میگیرد، به اندازهٔ کسی که قربانیاش میکند جنایت کرده.»
نورا
اما چیزی که به من نمیچسبد فضولی در کار دیگران است. فکر میکنم همین اسباب نجات من شده. حدس میزنم همین باعث شده زنها دوستم داشته باشند. من ازشان توضیح نمیخواهم، توی گذشتهشان کندوکاو نمیکنم.
نورا
هرچیزی به ما نارو میزند: جسم یک علامت میدهد و حالت چهره یک چیز دیگر را نشان میدهد؛ کلمات ضد خودشان میشوند؛ ذهن بهمان کلک میزند؛ مرگ مرگ را اغفال میکند... حواستان باشد!
adelnia60
حجم
۱۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه
حجم
۱۰۸٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۱۴۲ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
تومان