کتاب تعویذ
معرفی کتاب تعویذ
کتاب تعویذ داستانی جنایی نوشته روبرتو بولانیو، نویسنده شیلیایی است که با ترجمه رباب محب منتشر شده است.
درباره کتاب تعویذ
مضامین آثار بولانیو دو نوعاند یا به دنیای نویسندگان و شاعرانی میپردازند که با نوشتن سروکله میزنند و در نهایت گمنام میمانند یا کسانی که ناگهان گم میشوند و وابستگی به زادگاهشان را از دست میدهند(بحران هویت). شخصیتهای او مدام در حال غیبشدن و پنهانشدن از زندگی دوستان خود هستند و بخش قابل توجهی از تنشی که در داستانها اتفاق میافتد محصول همین گم و پیدا شدن ناگهانی شخصیتها است. رمان تعویذ هم از این قاعده مستثنا نیست.
زنی شاعر در اواخر دهه ۶۰ میلادی از اروگوئه به مکزیک میرود تا در محافل روشنفکری انجا فعالیت کند آن هم در روزگاری که حکومتهای دیکتاتوری در بیشتر کشورهای آمریکای لاتین یا به قدرت رسیدهاند یا در آستانه به قدرت رسیدن هستند.
کتاب تعویذ از زبان زن شاعر مهاجری از اروگوئه نوشتهشده است که در مکزیکوسیتی زندگی میکند و داستان مهاجرتش و همچنین جنایتی خوفناک را روایت میکند.
خواندن کتاب تعویذ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی جنایی پیشنهاد میکنیم.
درباره روبرتو بولانیو
روبرتو بولانیو در سال ۱۹۵۳ در شیلی متولد شد و در سال ۲۰۰۳ در سن پنجاه سالگی از دنیا رفت. مشخصه اصلیاش آوارگی بود. پدرش راننده کامیون و مادرش معلم بود. در زمان کودکی بولانیو، او و خانوادهاش بین شهرهای مختلف شیلی در رفتوآمد بودند و بالاخره در سال ۱۹۶۸ به مکزیکوسیتی مهاجرت کردند. اسطوره تمام زندگیاش، خورخه لوئیس بورخس بود. بولانیو در تابستان ۱۹۷۳ به سانتیاگو رفت و میخواست در انقلاب چپگرایانهای مشارکت کند و بعد از انتخاب دولت سوسیالیستی، در شیلی در حال وقوع بود. سپتامبر همان سال کودتای اگوستو پینوشه رخ داد. بولانیو نقش جاسوس گروه مقاومت را بر عهده گرفت. او در عملیات خیابانی توانایی چندانی نداشت و کارش پخش پیامها بین مخالفان حکومت بود. بولانیو تا زمان مرگ در کشورهای انگلیسیزبان محبوب نبودهاست، به خاطر این مدعا که رئالیسم جادویی «متعفن» است. از کتابهای او میتوان به زمین اسکیت، ادبیات نازی در آمریکا، ستارهٔ دوردست، کارگاهان وحشی، تعویذ، شبانهٔ شیلی، یک رمانک لمپن، آمبِرِس، کابوی تحملناپذیر، ۲۶۶۶، رایش سوم و صائب پلیس واقعی نام برد.
بخشی از کتاب تعویذ
چنانکه گفتم، با لئون فلیپه و پدرو گارفیاس رابطهای مستمر و بیغل وغش داشتم. انتظار نداشتم شعرهایم را بخوانند یا سنگ صبور غم وغصههایم شوند، بلکه صرفآ سعی میکردم کمکحالشان باشم. البته سرم گرم کارهای دیگری هم بود.
زندگی خصوصی خودم را داشتم، زندگی دیگری جدا از شوروحالی که نزد این دو نویسندهٔ بنام اسپانیایی میجستم. طبعآ نیازهای دیگری هم داشتم. کار میکردم، یعنی پی شغلی میگشتم. میگشتم و نومید میشدم، زیرا چنانکه همه میدانند یا باور دارند یا تصور میکنند، زندگی در مکزیکوسیتی آسان است، البته تنها به این شرط که پولی یا بورس تحصیلیای یا خانوادهای یا دستکم شغل ناچیز و درآمد بخورونمیری داشته باشی. من اما هیچ نداشتم. این سفر دراز به سوی سرزمین «صافترین آسمان جهان بسیاری چیزها را از من ستانده بود، از جمله نای درپیشگرفتن هر شغلی را. بدینسان، افتادم به پرسهزنی در حوالی دانشگاه، خاصه دانشکدهٔ ادبیات و فلسفه. رفتم سراغ کارهای بهاصطلاح داوطلبانه. مثلا یک روز متون پروفسور گارسیا لیسکانو۱۵ را پاکنویس میکردم و روز دیگر در گروه زبان و ادبیات فرانسه مترجم میشدم (چون کمتر کسی واقعآ به زبان مولیر تسلط داشت). البته نه اینکه ادعای فرانسهدانی داشته باشم، نه، منتها در قیاس با دیگران فوقالعاده بودم. روزی دیگر مثل کنه میچسبیدم به یک گروه تئاتر و بیاغراق هشت ساعت تمام به تماشای تمرینهایشان مینشستم که گویی تا ابد ادامه داشت. ساندویچشان را میآوردم، با آزمون وخطا پروژکتورها را تنظیم میکردم و جملات تکتک هنرپیشهها را کم وبیش بیصدا از بَر میخواندم. تنها خودم صدایم را میشنیدم و تنها خودم از ازبرخوانی خویش به وجد میآمدم.
حجم
۱۳۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۷۳ صفحه
حجم
۱۳۸٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۷۳ صفحه