کتاب تپه های سبز آفریقا
معرفی کتاب تپه های سبز آفریقا
تپههای سبز آفریقا اثری به قلم ارنست همینگوی نویسندهی شهیر آمریکایی است.
این کتاب را رضا قیصریه به فارسی برگردانده است و انتشارات کتاب خورشید آن را چاپ و منتشر ساخته است.
دربارهی کتاب تپههای سبز آفریقا
در کتاب تپههای سبز آفریقا با یک اثر غیر داستانی از همینگوی رو به رو میشویم. او به ماهیگیری، گاوبازی و شکار علاقهی فراوانی داشت و این علاقه را در آفریقا، به مدت یک ماه به صورت فعالیتی جدی دنبال کرد. تپههای سبز آفریقا نتیجهی این یک ماه است. برخی این کتاب را شکار ادبی میدانند، چرا که برای همینگوی فرصتی به ارمغان میآورد تا اثری مطلقا واقعی بنویسد. او در واقع با این کار میخواست ببیند که آیا نوشتن اثری بدین صورت و بدون داشتن عناصر تخیل، میتواند با یک اثر تخیلی رقابت کند و برای خواننده جذاب باشد؟
کتاب تپههای سبز آفریقا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
تپههای سبز آفریقا برای علاقهمندان به نثر همینگوی، و برای افرادی که به شکار علاقه دارند و همچنین از خواندن دربارهی آفریقا و فرهنگ و زیباییهای آن لذت میبرند، خواندنی و جذاب است.
دربارهی ارنست همینگوی
ارنست میلر هِمینگوی (۲۱ ژوئیه ۱۸۹۹) از نویسندگان برجستهٔ معاصر ایالات متحده آمریکا و برندهٔ جایزه نوبل ادبیات است. او از پایهگذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایعنگاری ادبی» شناخته میشود.
قدرت بیان و زبردستی همینگوی در توصیف شخصیتهای داستانی به گونه ای بود که او را پدر ادبیات مدرن لقب دادهاند.
او در طول زندگی خود آثار بسیاری نوشت که جوایزی را برایش به ارمغان آورد. بسیاری از آثار او مانند پیرمرد و دریا، تپههای سبز آفریقا، پاریس جشن بیکران، وداع با اسلحه و زنگها برای که به صدا درمیآیند به فارسی ترجمه شدهاند.
او در تاریخ ۲ ژوئیه ۱۹۶۱ با شلیک گلوله اسلحه شکاری خودش، به زندگیاش پایان داد.
جملاتی از کتاب تپههای سبز آفریقا
حالا که جاده سنگلاخی را با ماشین میرفتیم، نور چراغهای آن، چشم پرندههای شبپرواز را میزد؛ آنها، که تا وقتی چراغهای ماشین بالای سرشان نرسیده بود تنگِ هم در شن چمباتمه زده بودند، اکنون هراسان و کند به پرواز درمیآمدند و بر فراز کپههای آتش مسافرهایی میپریدند که همگی روز روشن را از این جاده به سمت غرب در حرکت بودند و زمینهای گرفتار خشکسالی را که پیش روی ما بود ترک میکردند.
نشسته بودم؛ قنداق تفنگ روی پایم؛ لوله آن میان خمیدگی بازوی چپم و فلاسک ویسکی بین زانوهایم. کمی ازآن را در یک فنجان نقلی ریختم و از پشت سرم در تاریکی به مکولا رد کردم تا از قمقمه، آب قاطیاش کند؛ و اولین فنجان آن روز را نوشیدم. یکی از بهترینش را. و نگاه کردم به درختچههای انبوهی که در تاریکی از کنار آنها میگذشتیم؛ و من، خوشحال و سرشار از باد خنک شب، رایحه خوش آفریقا را فرو دادم.
حجم
۲۳۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۲۳۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه