کتاب رکوئیم (یک توهم)
معرفی کتاب رکوئیم (یک توهم)
کتاب رکوئیم (یک توهم) نوشتهٔ آنتونیو تابوکی و ترجمهٔ شقایق شرفی است و انتشارات کتاب خورشید آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب رکوئیم (یک توهم)
این داستان که در یک روز یکشنبه ماه جولای در لیسبونی خلوت و داغ جریان دارد، رکوئیمی است که شخصیت اصلی که «من» نام دارد، با نوشتن این کتاب مجبور به اجرای آن شده است. این کتاب به زبان پرتغالی است؛ زبان عاطفه و تأمل.
این رکوئیم، گذشته از یک «سونات»، خوابی است که شخصیت اصلی داستان در طی آن با زندگان و مردگان به شکل یکسانی روبهرو میشود: با آدمها، اشیا و مکانهایی که شاید احتیاج داشتند کسی برایشان رکوئیم بخواند و شخصیت اصلی داستان فقط به یک طریق میتوانست این کار را انجام دهد: از طریق رمان، اما این کتاب قبل از هر چیز، کتابی است در ستایش کشور پرتغال و مردمش.
خواندن کتاب رکوئیم (یک توهم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهایی که موسیقی در آنها حضور دارند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رکوئیم (یک توهم)
«با خودم فکر کردم: «"یارو" دیگر نمیآید.» بعد فکر کردم: «نمیتوانم "یارو" صدایش کنم، شاعری است بزرگ، شاید بزرگترین شاعر قرن بیستم. سالها پیش مرده است، باید به او احترام بگذارم، احترام تمام.» دیگر حالم داشت بههم میخورد، آفتاب، آفتاب آخر ماه جولای میسوزاند. دوباره با خودم فکر کردم: «در تعطیلات هستم، چقدر در آزیتائو، در خانه ییلاقی دوستان، راحت بودم؛ اصلا چرا قبول کردم او را در بندر ملاقات کنم؟ واقعاً چه کار غیرمنطقیای.» جلوِ پا به سایهام نگاه انداختم، سایهام هم به نظرم عجیب و بیتناسب آمد، بیمعنا و کوتاه، انگار زیر آفتاب له شده بود؛ درست در آن لحظه یادم افتاد: او گفت که ساعت دوازده همدیگر را ببینیم، شاید منظورش دوازده شب بوده است، آخر ارواح در نیمهشب ظاهر میشوند. از جایم بلند شدم و از کنار اسکله به راه افتادم. هیچ رفت وآمدی نبود، تک وتوک ماشینی رد میشد، بعضیها روی باربند چترهای آفتابی داشتند. حتماً میرفتند به سواحل کاپاریکا روز داغی بود؛ با خودم فکر کردم: «من در آخرین یکشنبه ماه جولای اینجا چهکار میکنم؟» تند و سریع قدم برداشتم تا بلکه زودتر برسم به پارک سانتوس، شاید هوای آنجا خنکتر باشد.
پارک خلوت بود، فقط مرد روزنامهفروش جلوِ میز روزنامههایش ایستاده بود. نزدیکش رفتم و او لبخند زد. ذوقزده گفت: «بنفیکا برنده شد، روزنامهها را خواندهاید؟» اشاره کردم نه، هنوز روزنامه نخواندهام. مرد گفت: «در یک مسابقه شبانه در اسپانیا، در مسابقهای که جهت خیریه برگزار شده بود.» روزنامه آبولا خریدم و رفتم روی یک نیمکت نشستم.»
حجم
۹۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۹۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه