دانلود و خرید کتاب مرثیه ای برای آرژانتین پاتریسیو پرون ترجمه بهمن یغمایی
تصویر جلد کتاب مرثیه ای برای آرژانتین

کتاب مرثیه ای برای آرژانتین

انتشارات:انتشارات نگاه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۳از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مرثیه ای برای آرژانتین

کتاب مرثیه‌ ای برای آرژانتین؛ روح پدرم در باران صعود می‌کند، داستانی از پاتریسیو پرون با ترجمه بهمن یغمایی است. داستانی از زندگی خانواده‌ای که نیمی از وجودشان در تبعید و نیم دیگر در زندان گرفتار است...

درباره کتاب مرثیه‌ ای برای آرژانتین

مرثیه‌ ای برای آرژانتین داستانی تلخ از مهاجرت و تبعید است که به دلیل حضور نیروهای نظامی در آمریکای لاتین رقم می‌خورد. 

داستان درباره خانواده‌ای است که به دلیل محدودیت‌های زندگی در وطنشان مجبور به مهاجرت می‌شوند. مادر و دختر به فرانسه می‌روند و پدر در زندان است. برای مادر و دختر محدودیت‌های زیادی وجود دارد. آشنایی با محیط جدید، دگرگونی‌های جسمی دختر و ... همه و همه زندگی را بر آن‌ها سخت می‌کند و مخاطبان را با ستم و محدودیت‌های سیاسی آشنا می‌کند که در زندگی روزمره انسان‌های گرفتار یک حکومت دیکتاتوری و مهاجران جریان دارد. 

حالا که پدر بیمار شده و از زندان درآمده است، دختر به محل زندگی‌اش برمی‌گردد و این سفر فرصتی به دستش می‌دهد تا رابطه خودش با پدرش را واکاوی کند و به رازهایی درباره سرزمینش، آرژانتین و گذشته‌اش، پی ببرد.

کتاب مرثیه‌ ای برای آرژانتین را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

مرثیه ای برای آرژانتین داستان زیبایی است که همه مخاطبان ادبیات داستانی دنیا از خواندنش لذت می‌برند و با تمام وجود، درکش می‌کنند. 

درباره پاتریسیو پرون 

پاتریسیو پرون (Patricio Pron) نهم دسامبر ۱۹۷۵ به دنیا آمد. او نویسنده و منتقد آرژانتینی است که کارهایش به زبان‌های مختلف از جمله انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و ایتالیایی ترجمه می‌شود. در سال ۲۰۱۰ مجله گرانتا پرون را به عنوان یکی از ۲۲ نویسنده برتر جوان اسپانیایی انتخاب کرد. او برای یکی از کتاب‌هایش در سال ۲۰۱۹ بیست و دومین جایزه رمان آلفاگوارا را از آن خود کرد.

بخشی از کتاب مرثیه‌ ای برای آرژانتین

خواهرم اصرار داشت شب در بیمارستان بماند. من با مادر و برادرم به خانه برگشتیم و مدتی به تماشای فیلمی در تلویزیون پرداختیم. در فیلم، مردی در طوفان برف در جاده‌ای یخ‌زده می‌دوید که ظاهراً بی‌انتها بود؛ برف روی صورت و کتش می‌افتاد و گاهی به نظر می‌رسید که مانع دید مرد برای آن‌چه که دنبالش می‌رفت می‌شود. امّا مرد به دویدن ادامه می‌داد زیرا که زندگی‌اش به رسیدن به هواپیمایی که در جلویش بود بستگی داشت. زنی که از دریچه باز هواپیما ظاهر شده بود فریاد می‌زد ژانی! ژانی! به نظر می‌رسید هواپیما هر لحظه آماده پرواز است. هنگامی که مرد درست در آن لحظه داشت به دستِ زن که دراز شده بود می‌رسید، هواپیما پرواز کرد و مرد دیگری با خشونت، زن را به کناری زد و حتی به مردی که «ژانی» می‌گفتند «قبل از اینکه هواپیما کاملاً در طوفان برف ناپدید شود» یک یا دو بار شلیک کرد. برادرم درست قبل از اینکه شخصی که اسمش «ژانی» بود روی زمین پوشیده از برف بیفتد گفت این پیک قیصر است. تصویر مرد در حالی که نفس نفس می‌زد؛ به آهستگی روی پرده به سیاهی رفت و ناپدید شد و روی پرده کلمه پایان ظاهر شد. من جواب دادم در دوره قیصر هواپیمایی وجود نداشت، امّا برادرم نگاهی به من انداخت که انگار چیزی نمی‌دانم.

**

آن شب نتوانستم بخوابم، برای خودم لیوانی آب در تاریکی آشپزخانه ریختم و اندکی در آنجا ایستادم، آب را می‌خوردم و سعی می‌کردم به هیچ چیز فکر نکنم. هنگامی که آب را تمام کردم، به اتاقم برگشتم، یک قرص خواب‌آور برداشته و آن را با عجله بلعیدم. در حالی که منتظر اثرش بودم، شروع به پرسه زدن در حول‌وحوش خانه کردم، می‌کوشیدم تصویری از خانه داشته باشم که آیا خانه عوض شده یا همان است که در آن زندگی می‌کردم، امّا نتوانستم بفهمم. شاید، به زبان ساده، این، آن خانه نبود امّا قوه ادراک من تغییر یافته بود، و این تغییر ادراک – که در اثر مسافرت یا موقعیت پدرم یا مصرف قرص برایم پیش آمده بود – تغییری را در این احساس به وجود آورده، گویی، برای اینکه بدانم آیا خانه تغییر کرده است می‌بایستی قادر به این باشم تا دیدگاهم را در آن لحظه با دیدگاهی که قبل از ترک اینجا و شروع زندگی در آلمان و مصرف قرص‌ها، و قبل از مریضی پدرم و بازگشت به این شهر را داشتم مقایسه کنم که چنین کاری امکان نداشت. زیر نوری که از پنجره خیابان می‌تابید نگاهی به کتاب‌هایی که در طبقات اتاق نشیمن چیده شده بود انداختم و سعی کردم توجه خودم را منحرف کنم، کتاب‌ها متعلق به دوران جوانی پدر و مادرم بود. هرچند آن کتاب‌ها را خوب می‌شناختم، شاید احساسی به من دست داده بود که در چشمانم این‌ها کتاب‌های جدیدی هستند، باز هم نمی‌دانستم از زمانی که از اینجا رفته‌ام تا این لحظه واقعاً چه چیزی عوض شده است. درحالی که بدون کنجکاوی و با کمی ترس و بیم زیر نوری که از خارج می‌تابید به کتاب‌ها نگاه می‌کردم به نتیجه‌ای نرسیدم. کمی دیگر در آنجا توقف کردم، روی کف سرد اتاق نشیمن ایستاده بودم و به آن کتاب‌ها می‌نگریستم. صدای اتوبوسِ در حال عبوری را شنیدم و سپس اتومبیل‌های اولین کسانی را که برای کار می‌رفتند، فکر می‌کردم شهر به زودی دوباره به حرکت درمی‌آید، نمی‌خواستم آنجا بمانم تا آن را ببینم. به اتاقم رفتم و دو قرص دیگر خوردم، در تخت دراز کشیده و منتظر ماندم تا اثر کند؛ امّا، مثل همیشه، واقعاً توجهی به مدت زمان آن نداشتم، زیرا اوّل پاهایم کرخت می‌شد و سپس دیگر نمی‌توانستم دست‌هایم را حرکت دهم و فقط قادر بودم درباره چیزهایی فکر کنم که آرام آرام به شکل قطعات درمی‌آمد و تنها راهی بود که خواب را به ارمغان می‌آورد. قبل از خواب رفتن به خود گفتم باید فهرست همه چیزهایی را که دیده‌ام بردارم، که باید از همه اشیایی که در خانه والدینم دیده بودم صورت‌برداری کنم تا آنها را دوباره فراموش نکنم، و سپس به خواب رفتم.

مهیار
۱۴۰۳/۰۶/۰۳

ترجمه از نظر روان بودن مشکلی نداشت ولی متن انسجام معنایی نداشت یا اینکه ایراد از نویسنده بود که پراکنده حرف زده بود یا مترجم سعی کرده بود به جای ترجمه مستقیم جملات ، برداشت کلی خودش از متن رو

- بیشتر
یونا
۱۴۰۰/۰۹/۰۳

ترجمه بد از همین صفحات آغازین رهایش می‌کنم!

ادبیات دشمن طبیعی همه دیکتاتوری‌هاست ماریو بارگاس یوسا
عبدالله قهری
آهای آیندگان! شما که از دل گردابی بیرون می‌جهید که ما را بلعیده است، وقتی از ضعف‌های ما حرف می‌زنید؛ از زمانه سخت ما هم چیزی بگوئید. برتولت برشت
عبدالله قهری

حجم

۱۴۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۰۷ صفحه

حجم

۱۴۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۰۷ صفحه

قیمت:
۱۱۲,۰۰۰
تومان