
کتاب پاییز فصل آخر سال است
معرفی کتاب پاییز فصل آخر سال است
کتاب پاییز فصل آخر سال است اثر نویسندهی جوان نسیم مرعشی است. این کتاب زندگی سه زن را که باهم دوستند اما تفاوتهای فکری بسیاری دارند، روایت میکند، پاییز فصل آخر سال است به عنوان رمان برتر جایزه جلال آل احمد سال ۹۴ شناخته شده است.
این کتاب توسط نشر چشمه منتشر و برای خرید و دانلود در طاقچه ارائه شده است.
دربارهی کتاب پاییز فصل آخر سال است
کتاب پاییز فصل آخر سال است از زبان سه زن به نامهای شبانه، روجا و لیلا روایت میشود. هر کدام از این سه زن که شخصیتهایی خاکستری دارند و از دل همین جامعه بیرون آمدهاند، درگیریهای فکری خاص خود را دارند. شبانه نمیداند از زندگی چه میخواهد و حجمی از دلتنگی را هر روز همراه خود به این طرف و آن طرف میبرد. لیلا که هنوز به ازدواج قبلی اش چسبیده است و حاضر نیست از آن دل بکند. لیلا با اینکه خودش همیشه دوست داشته در ایران بماند، همسرش را که میخواست مهاجرت کند، راهی کرده است و روجا، دختری که انگار مامور شده است تا آرزوهای افراد خانوادهاش را برآورده کند و انگار در زندگیاش نمیتواند نفس راحتی برای خودش بکشد.
کتاب پاییز فصل آخر سال است را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب پاییز فصل آخر سال است یک روایت جذاب از زندگی است. اگر دوست دارید داستانهایی از زندگی واقعی مردم بخوانید. این کتاب را انتخاب کنید. اگر به موضوعاتی که زنان در جامعهی ایران با آن درگیرند نیز علاقه دارید، کتاب پاییز فصل آخر سال است را جذاب مییابید.
دربارهی نسیم مرعشی
نسیم مرعشی در سال ۱۳۶۲ متولد شد. در دانشگاه علم و صنعت، از رشتهی مهندسی مکانیک فارغ التحصیل شد. در سال ۱۳۸۵ شروع به روزنامهنگاری در هفتهنامهی همشهری جوان کرد. او با کتاب پاییز فصل آخر سال است مشهور شد. کتاب دیگر مرعشی، هرس نام دارد که به سالها و تاثیرات جنگ بر زندگی افراد معمولی میپردازد.
جملاتی از کتاب پاییز فصل آخر سال است
آبجوش را که میریزم توی لیوان، رگههای قهوهای دود میشوند توی آب و پیچوتاب میخورند. نخ کیسهی چای را میکشم. رگهها باهم قاطی میشوند و برایم چای فوری درست میکنند. نیستی و با خیال راحت قوری را در بالاترین کابینت قایم کردهام و فقط چای فوری میخورم. باید چای بخورم تا سرحال شوم. باید سرحال بروم سر کار. دارم میروم سر کاری که همیشه دوست داشتهام. کاری که خوشحالم میکرد. باید باز هم دوستاش داشته باشم. چرا ندارم؟ چرا هیچچیزِ این روزها دیگر مرا نمیخنداند؟ به خاطر بیکاری است حتماً. باید چیزی داشته باشم که مرا فرو ببرد توی خودش و نگذارد بفهمم کجا هستم. باید روزهایم را بگذراند. باید حواسم را پرت کند از همهچیز. حواسم که به چیزی پرت نمیشود، فکرها پیدایشان میشود. خودم را ول میکنم روی مبل قرمز و هزار ساعت هم که بنشینم حوصلهام سر نمیرود بس که فکر میدود توی سرم. فکر خودم، تو، سمیرا، زندگی شبانه و ماهان. فکر اینکه چرا به اینجا رسیدیم. کجا را اشتباه کردیم. کجای خلقت و با کدام فشار شالودهمان ترک خورد که بدون اینکه بدانیم برای چه، با یک باد، طوری آوار شدیم روی خودمان که دیگر نمیتوانیم از جایمان بلند شویم. نمیتوانیم خودمان را بتکانیم و دوباره بایستیم و اگر بتوانیم، آنی نیستیم که قبل از آوار بودهایم. اشتباهِ کدام طراح بود که فشارها را درست محاسبه نکرد و سازهمان را طوری غیرمقاوم ساخت که هر روز میتواند برای شکستنمان چیزی داشته باشد؟ فکر زندگی بیخنده و بیآرزو تکهتکهام میکند.
نظرات کاربران
مشخص نیست کدوم آدمی به نویسنده های نسل جدید وحی نازل کرده که هر کس سیاه تر و مضطرب تر بنویسه، به عنوان نویسنده ی بهتر شناخته میشه. اگه اسم و توصیفات ظاهری شخصیت ها رو ازشون بگیرید، هیچ وجه
از اون کتاباییه که اگه نخونی هم چیزی از دست ندادی و اگه بخونی چیزی به دست نیاوردی.مثل بیشتر کتابای داخلی این سالها فقط بی هدف صفحه پر کرده و مثل همه جشنوارهای ها داره از سیاهی و سردرگمی و
مدام میخواهم این عکس را با یک نوشته پست کنم که این طور شروع میشود: داستان ایرانی برای پر فروش شدن به چه چیزی نیاز دارد؟ هیچ چیز جز یک ماجرای عشقی که حتما در انتها به شکست و جدایی
طی مشورتی که با یکی از کاربران کردم به جهت اینکه چاپی تهیهش کنم یا نه، ایشون فرمود خیر؛ اما کتاب رو مخصوصا برای مطالعه در آذرماه، و مخصوصا برای راه رفتن رو زرد و نارنجیا تهیه کردم😃 و به
یه کتاب بی سر و ته که آخرش اینطور تموم میشه: آدما هرچه قدر هم که تلاش کنن نمیتونن از منجلاب فکری و زندان ذهنی که برای خودشون ساختن، بیرون بیان!
کتاب آغازی فوقالعاده دارد؛ شما پرت میشوید وسط یک زندگی و همانقدر مشتاق که از آینده بدانید، همانقدر هم مشتاق دانستن گذشته خواهید بود. اما این شروع طوفانی، هرچه جلوتر میرود از شدتش کاسته میشود و در بخشهایی از کتاب
لیلا، روجا و شبانه هر سه یک نفرند. سه زن که هرکدامشان من را یاد خودم می اندازند. حرف پاییز و شغل مورد علاقه و چای فوری که میشد لیلا بودم. همانقدر در خود مانده... در درون خود نشسته... شبانه مرا
در مورد زندگی سه تا دختره که هرکدوم با مسائل و مشکلات خودشون دست و پنجه نرم میکنند.تصویرسازی و شخصیت پردازی کتاب خوبه و به وضوح میتونید درد و مشکل شخصیت های کتاب رو حس کنید.برای من از این سبک
عاشق اینم که فقط اینجا افراد کتابخون میبینم من خودم نویسنده ام و از این که کتابخون کمه ناراحتم از طاقچه ممنونم
فقط چند روز عادی از زندگی سه تا دختر رو گفته بود ،بدون اینکه اتفاق خاصی بیافته ،با سوال شروع میشه با سوال هم تموم میشه به نطرم نویسنده سعی کرده پایان باز بنویسه ،ولی به نطر من برداشتش از