دانلود و خرید کتاب احتمالاً گم شده‌ام سارا سالار
تصویر جلد کتاب احتمالاً گم شده‌ام

کتاب احتمالاً گم شده‌ام

نویسنده:سارا سالار
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۸۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب احتمالاً گم شده‌ام

«احتمالا گم شده‌ام» نخستین رمان «سارا سالار» و برنده‌ی جایزه‌ی گلشیری است.

احتمالا گم شده‌ام اینگونه تمام می‌شود: «من با یک روح عشق‌‌بازی می‌کنم...»

داستان از زبان زنی روایت می‌شود که در طول یک روز، میان خیال و واقعیت در رفت‌و‌آمد است. او در خلال آشفتگی‌های ذهنی‌اش با یادآوری خاطرات‌، رویدادهای چشمگیر زندگی‌‌اش را بازمی‌گوید.

سارا سالار، روایتی متفاوت از زندگی زنی را به تصویر می‌کشد که بیشترین دغدغه‌اش رابطه‌ با دختری به نام گندم است. این موضوع در طول داستان مخاطب را به نقطه‌ایی می‌رساند که احتمال می‌دهد گندم و راوی یکی شده یا یکی باشند.

سیّد جواد
۱۳۹۸/۱۰/۲۵

کتاب ۲۱۰ کتابخانه همگانی، کتاب جالب و متفاوتی بود. راوی داستان بعد از ۳۵ سال هنوز در گذشته گیر کرده و داره باهاش زندگی می کنه. پی نوشت : کاش میشد به گذشته فکر نکرد !!!!!!

نیتا
۱۳۹۸/۰۱/۱۹

به نسبت خیلی از رمان های ایرانی، این کتاب در جایگاه بسیار بالاتری قرار داره. نحوه نگارش و داستان پردازی کتاب اونقدر برای من جذاب بود که کل کتاب رو در یک شب خوندم. امیدوارم بخوانید و لذت ببرید.

bahareh zolfaghar
۱۳۹۹/۰۹/۱۴

دوستش داشتم قلم روا و زیبا ولی کلیت داستان گنگ بود و نتیجه گیری نتونستم بکنم

الناز
۱۳۹۸/۰۸/۲۸

متن داستان اونقدری کشش داشت که بخوام زودتر تا تهش رو بخونم ولی واقعا تا آخرش نفهمیدم بالاخره گندم واقعی بود یا تخیلی! خود راوی بود یا واقعا دوستش بود! هرجا میخواستم در این مورد به قطعیت برسم یه جمله

- بیشتر
i._.shayan
۱۳۹۷/۰۶/۰۳

خدا رو شکر بالاخره کتاب های نشر چشمه دوباره دارن میان طاقچه که بشه زیرشون نظر گذاشت چون من معمولا کتابا رو چاپی میخرم و از طاقچه بیشتر برای نظر گذاشتن استفاده میکنم این کتاب هم تو برنامه خوندنم در یک

- بیشتر
حسینی
۱۳۹۸/۱۱/۱۰

نویسنده قلم جالبی داره ولی موضوع یک زن روان پریش میتونه بهتر کار بشه که گره های ذهن خواننده هم باز بشه

Mahi
۱۴۰۱/۰۲/۲۷

/اسپویل/ کتاب رو همین الان تموم کردم و می خواستم نظرمو بنویسم و بگم چقدر کتاب نامفهوم و گنگی بود و چیز خاصی هم نداشت بجز در گیری های ذهنی و احساسات راوی داستان اما چشمم خورد به نظر یکی از

- بیشتر
mahnaz57
۱۳۹۹/۰۲/۲۷

عالی بود. ساده روان و پر از مفهوم. ممنون از نویسنده

زهرا۵۸
۱۳۹۸/۰۶/۲۱

داستان درگیریهای ذهنی و سر و صداهای درونی بود

نگین
۱۳۹۷/۰۹/۰۱

این کتاب تکه گمشده من بود تا وقتی که خوندم و پیداش کردم وقتی خوندم خیلی شوکه شدم . خیلی شخصیت هامون شبیه هم بود . خیلی درگیری های ذهنی مشابهی داشتیم خود خواهرم شخصا سه بار خونددددد

من به گذشته فکر می‌کنم و می‌دانم نباید به گذشته فکر کنم و باز هم به گذشته فکر می‌کنم.
بابونه
لازم نیست فرزندی به‌دنیا بیاوری تا احساس مادری کنی، به‌هر حال وقتی زنی، فی‌النفسه مادری...
زهرا۵۸
خودم بهم می‌گوید: «شاید در این لحظه مهم‌ترین چیز روی کرهٔ زمین من باشد.»
تئاتر
فکر می‌کنم انگار خسته‌ام، انگار این خستگی مال امروز و دیروز نیست، انگار این خستگی مال امسال و پارسال نیست...
دردونه
«فکر، فکر، فکر، همیشه فکر یک چیز بیشتر از خود آن چیز آزارم می‌دهد.
Mahi
توی دلم می‌گویم تغییر می‌دهم، تغییر می‌دهم، حتا اگر این تغییر هم تقدیر باشد.
aware consciousness
یک‌هو می‌ایستم، و زل می‌زنم به خودم توی آن آینهٔ فلان‌فلان‌شده، و زل می‌زنم به این آدمی که گم شده است، گم شده است توی آن آسمان سیاه پرستاره...
.ً..
دست‌های کوچکش را حلقه می‌کند دور گردنم، سرم را فرو می‌کنم توی گودی گردنش، بوی جان می‌دهد...
ن. عادل
فکر می‌کنم کاش می‌شد گذشته را با یک نفس عمیق قورت داد و برای همیشه خوردش...
Zahra_HA
دکتر پرسید: «چرا با ترس‌هات این‌قدر سر جنگ داری؟ چرا ترس‌هات را نمی‌پذیری و باهاشان به صلح نمی‌رسی؟ آن‌وقت شاید کمی دست از سرت بردارند.» دلم می‌خواست دهانم را کج کنم و سؤال خودش را تکرار کنم، چرا ترس‌هات را نمی‌پذیری و باهاشان به صلح نمی‌رسی... چرا؟ چرا؟ چرا؟ اگر می‌دانستم چرا که دیگر این‌جا چه غلطی می‌کردم؟
منکسر
گفتم: «آخر دوتا دختر تنها...» گفت: «اگر دوتا هستیم که دیگر تنها نیستیم.»
کتابخوار
زن‌ها وقتی می‌فهمند دارند پیر می‌شوند که زن‌های جوان‌تر از خودشان را می‌بینند.
Zahra_HA
چه‌قدر دلم نمی‌خواهد کسی را ببینم، حتا برای یک دقیقه، حتا برای نیم‌دقیقه، حتا برای...
شِیداتَرین
خوشحالم که بچه‌ام پسر است و دختر نیست. خوشحالم که نمی‌خواهد سیندرلا یا زیبای خفته باشد، نمی‌خواهد منتظر باشد تا شاهزاده‌ای روی اسب سفیدش بیاید و نجاتش بدهد. پسرم می‌خواهد سوپرمن باشد یا اسپایدرمن، می‌خواهد شجاع و قوی باشد، می‌خواهد پرواز کند و با قدرتش دنیا را از دست دشمن‌ها و آدم‌های بد نجات بدهد.
زهرا۵۸
دکتر گفت: «نباید این‌قدر به گذشته فکر کنی.» نباید، نباید، بی‌خود نبود که کم‌کم داشتم به این نتیجه می‌رسیدم این دکترهای روان‌شناس یا فکر می‌کنند آدم هیچی نمی‌داند یا فکر می‌کنند اگر می‌داند خب پس باید کارهاش دست خودش باشد. مثلا اگر می‌دانی نباید این‌قدر به گذشته فکر کنی، فکر نکن دیگر، و اگر نمی‌دانی نباید این‌قدر به گذشته فکر کنی، بدان و بعد فکر نکن دیگر. به‌همین راحتی. یکی نیست بگوید آقا من به گذشته فکر می‌کنم و می‌دانم نباید به گذشته فکر کنم و باز هم به گذشته فکر می‌کنم.
Mahi
تصور این‌که کسی آن‌جا دارد دنبالم می‌گردد قشنگ‌تر از این است که پیدام کرده باشد...
Ailin_y
دکتر گفت: «نگران نباشید، آدم‌های درون‌گرا بیشتر کلیات بیرون از خودشان را می‌بینند نه جزئیات را.»
تئاتر
فکر می‌کنم دارد خوش می‌گذرد، مهم نیست که کوتاه است، مهم این است که دارد خوش می‌گذرد، کافی است آدم‌ها با آدم‌ها کمی راحت باشند، کافی است آدم‌ها با آدم‌ها کمی خودشان باشند تا خوش بگذرد
SaNaZ
همیشه بودنش بهتر از نبودنش بود، بودنش با تمام عذابی که از دستش می‌کشیدم و شاید با تمام عذابی که از دست خودم می‌کشیدم...
دردونه
تغییر می‌دهم، تغییر می‌دهم، حتا اگر این تغییر هم تقدیر باشد.
زهرا۵۸

حجم

۹۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

حجم

۹۲٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۴۳ صفحه

قیمت:
۳۴,۰۰۰
۱۷,۰۰۰
۵۰%
تومان