دانلود و خرید کتاب ببر سفید آراویند آدیگا ترجمه ابوالفضل رئوف
تصویر جلد کتاب ببر سفید

کتاب ببر سفید

انتشارات:نشر روزگار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۴۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ببر سفید

رمان «ببر سفید» کتاب برنده جایزه بوکر ۲۰۰۸، نوشته آراویند آدیگا (-۱۹۴۷) نویسنده هندی- استرالیایی است. آدیگا دانش آموخته‌ی کالج کلمبیا و دانشگاه آکسفورد در رشته‌ی ادبیات انگلیسی است و قبل از اینکه به داستان‌نویسی روی بیاورد،‌ در مجله تایم خبر‌نگار بوده است. شخصیت اصلی و راوی کتاب ببر سفید، بالرام هالوای است. داستان طنز تلخی در مورد اختلاف‌های طبقات و قبیله‌های مختلف در هند مدرن دارد. اما در عین حال نگرشی رو به گذشته و بحث درباره‌ی نابرابری‌های اجتماعی و اقتصادی در سال‌های دور هند نیز دارد. آدیگا از خانواده‌ی مرفه و تحصیل‌کرده‌ای است و سابقه‌ی تحصیلی و کاری درخشانی دارد. وی در پاسخ به این سوال که با توجه به شرایطش چطور توانسته راجع به شخصیتی بنویسد که با فقر و فساد دست و پنجه نرم می‌کند؛ می‌گوید: فکر نمی‌کنم یک رمان‌نویس صرفاً باید راجع به تجربیات شخصی خودش بنویسد و این هنر یک نویسنده است که بتواند از انسان‌هایی بنویسد که شبیه خودش نیستند. آدیگا کتاب ببر سفید را تأثیرپذیرفته از کتاب مرد نامرئی نوشته‌ی رالف الیسون می‌داند. گزیده‌ای از داستان: مجبور بودم هجده ساله باشم. همه‌ی ما در قهوه‌خانه مجبور بودیم هجده ساله باشیم. این، سن قانونی رأی دادن بود. انتخاباتی در شرف انجام بود و قهوه‌خانه‌دار، پیشتر، ما را فروخته بود. اثر انگشت ما را فروخته بود. اثر انگشت جوهری که شخص بی‌سواد روی برگۀ رأی می‌گذارد تا رأی خود را مشخص کند. من این را از یک مشتری استراق سمع کرده بودم. به نظر می‌رسید انتخاباتی در راه است و او برای هر یک از ما پول خوبی از حزب سوسیالیست بزرگ گرفته بود. تا هنگام برگزاری آن انتخابات، ده سال بود که سوسیالیست بزرگ بر ظلمت حکومت می‌کرد. علامت حزب او (یک جفت دست در حال از هم گسستن زنجیرها، به نشانه‌ی آنکه فقرا خود را از سیطره‌ی اغنیا می‌رهانند) منقوش بر کاغذ استنسیل سیاه رنگ، زینت‌بخش دیوارهای تمامی ادارات دولتی در سراسر ظلمت بود. بعضی مشتری‌های قهوه‌خانه می‌گفتند که سوسیالیست بزرگ، در آغاز راه، انسان نیکی بوده است. آمده بود تا با تباهی‌ها مبارزه کند، اما لجن مادر گنگ او را در خود فرو بلعیده بود.
غزاله بادپا
۱۴۰۰/۰۲/۲۰

(کتاب را با ترجمه‌ی دیگری خواندم ) کتاب را با ذهنیت این که یک طنز تلخ است ،شروع کردم اما ته دلم منتظر یک اتفاق شاد ،مثل تمام فیلم های هندی بودم که با وجود فقر زیاد باز هم از رقصیدن

- بیشتر
ayda
۱۳۹۹/۰۱/۲۳

بنظرم جای تأسف داره کار به این خوبی کمتر بین کتابخوان ها شناخته شده، خیلی بی پرده نشون میده داشتن و نداشتن پول از آدما چی میسازه اطلاعات زیادی هم از واقعیت جامعه هند به خواننده میده

Sharareh Haghgooei
۱۳۹۹/۰۵/۲۶

کتاب در مورد نوکری باهوش است که از نادیده گرفته شدن نیازهای ابتدایی طبقه خودش خسته شده . و برای فرار از این موقعیت هیچ چاره ای به جز دزدی و قتل و ... نمی بیند.طنز سیاهی دارد و بسیار

- بیشتر
امینه
۱۳۹۸/۰۱/۰۷

کتاب خیلی قشنگی بود. به نظرم موضوع نوشته های هندی خیلی به مشکلات کشور ما نزدیک هست و بخاطر همین ملموس تر و قابل درک تر هستتد. البته کتاب خیلی روان بود و خواننده رو خیلی خوب با خودش همراه

- بیشتر
کاوه
۱۳۹۶/۰۹/۲۸

یک کتاب فوق العاده عالی درباره شرایط زندگی یک نوجوان که او را به سوی بزرگترین خلافکار هند شدن،هدایت میکنه.بسیار خواندنی و قابل تامله.

کتاب خورالدوله
۱۴۰۰/۰۱/۰۸

یه داستان جذاب که دربطنش اوضاع اجتماعی وسیاسی هند روتوضیح میده و استعاره ای از استعمار هند وقیام مردمش هست.همه به دنبال کتاب هایی میگردیم که خیلی معروف هستن درحالیکه باخوندنشون چیزخاصی عایدمون نمیشه داستان های جذابی هم ندارن،اماکتاب های این

- بیشتر
Afsaneh Habibi
۱۴۰۳/۰۱/۱۷

کتاب روایت زندگی یک انسان از کودکی تا بزرگسالی در هندوستان است. روایتی که خیلی تلخ است و جای تامل دارد. این کتاب تاثیر زیادی روی من گذشت. بارزترین پیامی که از این کتاب توی صورت من خورد این بود

- بیشتر
setareh
۱۴۰۳/۰۵/۱۵

کتاب بسیار جالبی بود و ترجمه خوبی داشت. کشش داستانی قوی داشت

آنی در جست و جوی اینگلساید
۱۴۰۳/۰۱/۳۱

در بعضی کشورها اختلاف طبقاتی به حدی زیاده که هیچ راهی برای پیشرفت وجود نداره جز ورود مستقیم به یکی از خانواده های ثروتمند که نویسنده خیلی خوب این اتفاق رو در جامعه ی هند نشون داده. دغدغه ی خانواده

- بیشتر
حبیب هوشیار
۱۴۰۱/۰۷/۱۷

انتخاب این مخاطب خاص که نویسنده انتخاب کرده برای داستانی که داره توی کتاب تعریف میشه بسیار ایده هوشمندانه‌ای بوده ضمن اینکه تصویری اگرچه تلخ اما بسیار واضح از نوع زندگی و روابط اجتماعی در کشوری به پهناوری هند بدست

- بیشتر
یکی از واقعیتهای هندوستان آن است که شما می‌توانید تقریباً هر آنچه را که درباره‌ی این کشور از زبان نخست وزیر می‌شنوید وارونه کنید و آنگاه، حقیقت را درخصوص آن مطلب درخواهید یافت.
Johnny
رؤیاهای اغنیا و رؤیاهای فقرا: این دو، هیچ وجه اشتراکی با هم ندارند، اینطور نیست؟ ببینید، فقرا، در تمام طول عمر، این رؤیا را در سر می‌پرورانند که غذای کافی بخورند و شبیه اغنیا شوند. و اغنیا چه رؤیایی به سر دارند؟ کم کردن وزن و شبیه شدن به فقرا.
Johnny
جناب جیابائو. قربان. به اینجا که بیایید، به شما خواهند گفت که همه چیز را، از اینترنت گرفته تا تخم‌مرغ آب پز و سفینه‌های فضایی، ما هندی‌ها اختراع کرده‌ایم و سپس، انگلیسی‌ها، همه را از ما دزدیده‌اند. یاوه می‌گویند. مهم‌ترین چیزی که از این کشور، طی ده هزار سال تاریخ آن، حاصل آمده، قفس مرغ و خروس است.
Johnny
در درگاه خانه‌مان، مهمترین عضو خانواده‌ام را خواهید دید. گاومیش. او، چاقترین عضو خانواده‌ی ما بود و این در مورد هر خانه‌ی دیگری در روستا صدق می‌کرد. در تمام طول روز، زنها مداوماً به او علف تازه می‌خوراندند. تیمار او مشغله‌ی اصلی زندگی‌شان بود.
Johnny
یک ماه پیش از شروع بارندگی‌ها، مردها، نحیف‌تر، سیه‌چرده‌تر و برآشفته‌تر اما با جیبهای پرپول از دانباد، دهلی و کلکته بازمی‌گشتند. زنان چشم به راهشان بودند. پشت در پنهان می‌شدند و به مجرد آنکه مردها پایشان را داخل خانه می‌گذاشتند، همچون گربه‌های وحشی که روی تکه‌ای گوشت می‌جهند، یورش می‌آورند. عرصه، عرصۀ پیکار بود و شیون و فریاد. عموهایم پایداری می‌کردند و موفق می‌شدند که مقداری از پولشان را برای خود نگه دارند، اما پدرم، هر بار، پوست می‌انداخت و لخت می‌شد. کنج اتاق کز می‌کرد و می‌گفت «از شهر جون سالم به دربردم، امّا از دست زنای خونه‌ی خودم نتونستم جون به‌درببرم». زنان، غذای او را بعد از غذای گاومیش می‌دادند.
Johnny
ممکن است پدرم ریکشاران– یعنی یک حیوان بارکش انسان نما– بوده باشد، اما او مردی با برنامه بود.
Afsaneh Habibi
بازرس عصایش را به سمت من نشانه رفت. «تو، مرد جوون، وسط این اراذل سفیه، بچه‌ی باهوش و درستکار و بانشاطی هستی. نادرترین حیوون هر جنگل کدومه، موجودی که تو هر نسل فقط یه دونه ازش به دنیا می‌آد؟» فکری کردم و گفتم: «ببر سفید.»
mah_s
روزی برهمن زیرکی که می‌خواست سربه سر بودا بگذارد از او پرسید: «استاد، شما خود را انسان می‌دانید یا الهه؟» بودا تبسمی کرد و گفت: «هیچکدام. من فقط کسی هستم که بیدارشده است، درحالیکه الباقی شما کماکان در خوابید.»
کاربر ۳۵۸۲۱۸۳
گشت و گذاردرمیان کتابها، حتی کتابهایی که به زبان خارجی اند، حسی به انسان می‌دهد که گویی نوعی الکتریسیته، وز وز کنان به سمت اوجریان می‌یابد.
mah_s
روزی برهمن زیرکی که می‌خواست سربه سر بودا بگذارد از او پرسید: «استاد، شما خود را انسان می‌دانید یا الهه؟» بودا تبسمی کرد و گفت: «هیچکدام. من فقط کسی هستم که بیدارشده است، درحالیکه الباقی شما کماکان در خوابید.»
sumit
در این کشور، مشتی آدم، ۹۹/۹ درصد الباقی مردم را– که با هر مقیاسی، به همان اندازه نیرومند، به همان اندازه مستعد و به همان اندازه باهوش‌اند– به نحوی بارآورده‌اند که در بندگی ابدی زندگی کنند، بندگی‌یی چنان مستحکم که ممکن است کلید آزادی کسی را کف دستش بگذارید و او آن را، با ناسزایی بر لب، به صورتتان پرت کند.
وحید
قفس عظیم مرغ و خروس هندوستان. شما هم چیزی نظیر این در چین دارید؟ تردید دارم، جناب جیابائو. اگر نه، نیازی به حزب کمونیست نمی‌داشتید که به مردم تیراندازی کند و، چنانکه شنیده‌ام، یک پلیس مخفی که شب‌ها داخل خانه‌های مردم بریزد و آنها را به زندان افکند. اینجا در هند، ما دیکتاتوری نداریم. پلیس مخفی هم نداریم. علت آن است که قفس مرغ و خروس داریم
وحید
خروس‌های درون قفس بوی خون را بالای سر خود حس می‌کنند. اعضاء بدن برادرهایشان را می‌بینند که در اطرافشان پخش و پلا است. می‌دانند که بعدِ این، نوبت خود آنها است. با این وجود طغیان نمی‌کنند. نمی‌کوشند که از قفس بیرون آیند. این، درست همان معامله‌ای است که در این کشور با انسانها می‌کنند.
وحید
مردم در این کشور، هنوز چشم انتظار آنند که نبرد آزادیبخش شان از جای دیگری بیاید: از جنگلها، از کوهها، از چین، از پاکستان. چنین اتفاقی هرگز رخ نخواهد داد. هر انسانی می‌بایست، خود، بنارس خویش را بنیان نهد.
mah_s
شما هم چیزی نظیر این در چین دارید؟ تردید دارم، جناب جیابائو. اگر نه، نیازی به حزب کمونیست نمی‌داشتید که به مردم تیراندازی کند و، چنانکه شنیده‌ام، یک پلیس مخفی که شب‌ها داخل خانه‌های مردم بریزد و آنها را به زندان افکند. اینجا در هند، ما دیکتاتوری نداریم. پلیس مخفی هم نداریم. علت آن است که قفس مرغ و خروس داریم.
sumit
خیره نگاهم کرد: «مونّا؟ این که نشد اسم.» او درست می‌گفت: مونّا فقط یعنی "پسر". گفتم: «اسم دیگه‌ای نداریم، آقا.» راست می‌گفتم. هرگز کسی برایم اسم نگذاشته بود. «مادرت برات اسم نذاشته؟» «اون خیلی مریضه، آقا. تو رختخوابش می‌خوابه و خون بالا میاره. وقت نکرده رومون اسم بذاره.» «بابات چی؟» «بابامون ریکشا رونه، آقا. وقت نکرده رومون اسم بذاره.»
کتاب خورالدوله
فقرا، در تمام طول عمر، این رؤیا را در سر می‌پرورانند که غذای کافی بخورند و شبیه اغنیا شوند. و اغنیا چه رؤیایی به سر دارند؟ کم کردن وزن و شبیه شدن به فقرا.
Mary gholami
اقبال، آن شاعربزرگ، چقدر خوب گفته است: به مجرد درک زیبایی های این جهان، دیگرتن به بردگی نخواهید داد. مرده شور ناگزالها و تفنگهایشان را ببرد که از چین می‌آیند. اگر به هر پسربچۀ فقیری، نقاشی کردن را می‌آموختید، روزگارِ دولت اغنیا در هند به پایان می‌رسید.
Sharareh Haghgooei
جناب نخست وزیر، اگربگویم که تاریخ جهان، داستان ده هزارسال جنگ فکری میان اغنیاء و فقرا است، سخن تازه ای نگفته ام.
■delibal■
آه اگر می‌شد که انسان، گذشته‌اش را نیز به همین سادگی تف کند
■delibal■

حجم

۲۸۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۳۴ صفحه

حجم

۲۸۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۳۳۴ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان