دانلود و خرید کتاب مسافر آینه نزار قبانی ترجمه صالح بوعذار
تصویر جلد کتاب مسافر آینه

کتاب مسافر آینه

نویسنده:نزار قبانی
انتشارات:نشر روزگار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۱۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مسافر آینه

کتاب مسافر آینه سرودهٔ نزار قبانی و ترجمهٔ صالح بوعذار است. نشر روزگار این مجموعه شعر معاصر عرب را منتشر کرده است.

درباره کتاب مسافر آینه

کتاب مسافر آینه یک مجموعه شعر معاصر را در بر گرفته است. عنوان برخی از شعرهای کتاب حاضر عبارت است از «زندگی‌نامۀ شمشیرزنی عربی»، «داستانِ اختلاف‌هامان»، «زن می‌بارد آسمان»، «دقایقی دگر نواخته می‌شود ساعتِ دوازده» و «به دوست‌بانوی جدید». می‌دانیم که شعر عرصه‌های گوناگونی را درنوردیده است. در طول قرن‌ها هر کسی از ظن خود یار شعر شده است و بر گمان خود تعریفی از شعر به‌دست داده است. حضور شعر در همهٔ عرصه‌ها از رزم و بزم گرفته تا مدرسه و مسجد و خانقاه و دیر و مجلس وعظ، همه و همه گویای این مطلب است که شعر، بی‌محابا، زمان، مکان و جغرافیا را درنوردیده و در هفت‌اقلیم جان و جهان به دلبری پرداخته است. آمیختگی شعر با فرهنگ مردم و اندیشه‌های اجتماعی، این هنر را زبان گویای جوامع بشری ساخته است؛ بدان‌گونه که هیچ جامعه‌ای از این زبان بارز، برای انتقال اندیشه‌هایش بی‌نیاز نبوده است. گاهی شعری انقلابی به پا کرده است و گاه انقلابی، شعری پویا را سامان داده است.

خواندن کتاب مسافر آینه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران شعر معاصر سوریه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره نزار قبانی

نزار قبانی در ۲۱ مارس ۱۹۲۳ در دمشق، پایتخت سوریه به دنیا آمد. او را می‌توان پرنفوذترین شاعر عرب و از سرآمدان ادبیات ملل دانست. او را «شاعر زن و عشق» لقب داده‌اند. شعرهای نزار قبانی اغلب ساده، روان و مربوط به عشق زمینی هستند. او شعرهایی با درون‌مایه‌های سیاسی - اجتماعی نیز سروده است. بخشی از آثار نزار قبانی عبارت‌اند از «مسافر آینه»، «باران یعنی تو برمی‌گردی» (۱۳۸۴)، «بیروت، عشق و باران» (۱۳۸۴)، «عشق پشت چراغ قرمز نمی‌ماند» (۱۳۸۶)، «نزار قبانی، عاشقانه‌سرای بی‌همتا» (۱۳۹۳)، «داستان من و شعر» (۱۳۵۶)، «بلقیس و عاشقانه‌های دیگر» (۱۳۸۰)، «در بندر آبی چشمانت» (۱۳۸۳)، «تا سبز شوم از عشق» (۱۳۸۴)، «صد نامه‌ی عاشقانه» (۱۳۸۸)، «گنجشک‌ها ویزا نمی‌خواهند» (۱۳۹۲)، «ماهرانه بازی کردم؛ این هم کلیدهایم» (۱۳۹۳)، «عشق ما روی آب راه می‌رود» (۱۳۹۴)، «کوچ پنجره‌ها» (۱۳۹۷)، «به بیروت با عشق» (۱۳۹۷)، «قصاید خشم‌‌برانگیز و دمشق» (۱۳۸۴)، «دوستت دارم امضای من است» (۱۳۹۸). از مترجمان آثار این شاعر معاصر می‌توان به حمید رحمانی، مهدی سرحدی، موسی بیدج، یغما گلرویی، اصغر علی کرمی، رضا طاهری، موسی اسوار، رضا عامری، احمد پوری، ایاد فیلی اشاره کرد. نزار قبانی در ۳۰ اوریل ۱۹۹۸ درگذشت.

بخشی از کتاب مسافر آینه

«به‌رغم اختلافات‌مان

به‌رغم تمام وعده‌هامان

که باز نگردیم دگر

به‌رغم دشمنی وُ جفاها

به‌رغم سردی‌ها

به‌رغم خموشیِ خنده‌هامان

به‌رغم پژمردگی گفتگوهامان

لیک رازی‌ست ژرف؛

که سرنوشت ما یگانه می‌گرداند وُ

نزدیک می‌کند گام‌هایمان...

فانی می‌گردانَدَت در من وُ

می‌گدازد آتشِ دستانت در لهیبِ دستانم

به‌رغم تمامِ اختلافات‌مان

به‌رغم تفاوت حال وُ هوای‌مان

به‌رغم بارش باران

به‌رغم پس فرستادنِ تمامِ هدیه‌ها وُ عکس‌ها

به‌رغم آن ظرف نگارینی که گفتی شکست

به‌رغم یکنواختی ساعت‌هامان

به‌رغم ملال

ایمان دارم هنوز، سرنوشت

می‌کوشد تا پاره‌هامان گردآورد وُ

انکار می‌کند تمام اتهاماتمان

به‌رغم پاییز عشق‌مان

به‌رغم خونریزیِ ژرفاژرف ما وُ

اصرارمان بر پایانِ شوربختی‌مان

به‌هر بهایی؛

به‌رغم تمامِ ادعاهامان

که من هرگز...

و تو هرگز...

لیک من به شکّم که بتوانیم

چراکه به‌رغم اختلاف‌هامان؛

ناتوانیم برابرِ سرنوشت‌مان

ما شبیه یکدگریم در تمام بود وُ نبودمان:

دفترهامان/ رنگِ برگه‌هامان/ خطوط دستان‌مان/ اندیشه‌هامان

حتّی نقش پرده‌ها وُ موسیقی‌هامان؛

برهانی‌ست خود،

که هر دو یارِ یک سرنوشت وُ یک طریقیم؛

به‌رغم تمام حماقت‌هامان.»

معرفی نویسنده
عکس نزار قبانی
نزار قبانی
سوریه‌ای | تولد ۱۹۲۳ - درگذشت ۱۹۹۸

نزار قبانی در ۲۱ مارس سال ۱۹۲۳ در شهر دمشق، پایتخت سوریه، چشم به جهان گشود. نزار دومین فرزند از یک خانواده‌ی پرجمعیت، با پدری فلسطینی‌الاصل و مادری سوری بود. او که تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه‌ی ملی علمی دمشق گذرانده بود، پس از کسب گواهی‌نامه‌ی اول ادبی آن مدرسه در سن هجده ‌سالگی، تحصیلات خود را در رشته‌ی حقوق دانشگاه دمشق آغاز کرد و با این‌که علاقه چندانی به رشته‌ی حقوق نداشت، اما به‌ناچار آن را با اخذ درجه‌ی کارشناسی به پایان رساند. او پس از اتمام تحصیلات، به جای پرداختن به حرفه‌ی وکالت، برآن شد تا به هیأت دیپلماتیک سفارت سوریه در قاهره بپیوندد و در پی این تصمیم، چندین سال در سفارتخانه‌ها‌ی کشورش در ترکیه، انگلیس، لبنان و اسپانیا مشغول به کار شد. 

نظری برای کتاب ثبت نشده است
تو را سپاس ای بانویی که، ‪آموختی مرا ‪جنونِ عشق ‪جنونِ سفر ‪تو را سپاس ‪بنامِ تمامِ درویشان وُ فقیران ‪چراکه، ‪از گندمزارانِ سینه‌های تو ‪نان می‌خورند نیمی از مردمان!
samangheidi
تو میکدۀ منی ‫چو ستم روا دارد روزگار بر من/ ‫به جام‌هایت بیابم آسایش و رهایی را...
samangheidi
‫و هرگز نبوده زنی بر زمین مگر تو؟ ‫دوستت دارم ‫دوستت دارم حتّی به‌گاه حبیب بودن دگری ‫و نوشیدنِ شرابت ‫حتّی به گاهِ معاشرت با زنِ دگری ‫حتّی به‌گاه بند آمدنِ زبانم ‫باز نام تو را می‌برم ‫حتّی اگر نامش برم؛ ‫و در میانۀ غذا، می‌سنجم ‫خطوط دستانش را با خط‌های دستانت
samangheidi
مرا بگوی اَیا شاعر! چرا «شعر» به گاهِ پیر گشتن؛ دشنۀ خویش برنمی‌کشد وُ خویشتن نمی‌کشد؟!
ali73
دوست می‌دارم پرندگانِ پاییز را ‫دوست می‌دارم ‫گم شوم گاه‌به‌گاه به‌سانِ پرندگانِ پاییزی. ‫می‌خواهم وطنی بیابم ‫وطنی نو ‫بی هیچ دیّاری وُ خدایی که تعقیب‌ام کند ‫و سرزمینی که برنخیزد به دشمنی‌ام. ‫می‌خواهم بگریزم، ‫از پوستِ خویش/ صدایم/ از زبانم ‫می‌خواهم بگریزم، ‫به‌سانِ شمیمِ بستان‌ها ‫می‌خواهم بگریزم از سایۀ خویش/ نشانی‌ام. ‫می‌خواهم بگریزم از شرقِ خرافه‌ها و ماران. ‫خُلفا، ‫از تمامی پادشاهان.
samangheidi
بگذار تا بُنیان نهم دولتِ عشق وُ ‪تو باشی شهبانویش، ‪و من بزرگترینِ عاشقان باشم در آن... ‪بگذار رهبرِ کودتایی باشم که استوار می‌سازد ‪سلطنتِ چشم‌هایت در میانِ مردمان... ‪بگذار از رهگذر عشق، ‪دگرگون سازم سیمای تمدّن... ‪آه محبوب من! ‪تمدّن تویی... ‪فرهنگ وُ میراث کهن تویی، ‪میراثی که از هزاران هزار سال پیش/ ‪شکل گرفته در عمیق زمین...
samangheidi
گم کرده مرا رَهَم/ نامم/ رهنامه‌ام/ تاریخم مرا نیست تاریخی/ من فراموشیِ فراموشی‌ام لنگری هستم پهلو نگرفته جراحتی، به هیئت انسان
ali73
بانو! ‪آغاز می‌گردد تاریخِ رودِ فرات ‪با چشم‌های تو ‪و می‌آغازد نیز اندوهِ زیبای من ‪آن اندوه که سخن می‌گوید به هفت زبان وُ ‪شروع می‌شود عشقِ سترگ من ‪آن عشق که، ‪بالا می‌رود از دیواره‌های سینه‌های تو، ‪چو پیچکی... ‪و آغاز می‌گردد روزگاری از «شعر» ‪که شبیه نیایش می‌شود شعر در آن ‪و از آن نخلستان‌هایی می‌رویند وُ ‪ می‌جوشند از آن فوّارهایی ‪و از تو می‌تراود شراب وُ ‪می‌روُید: گندم وُ پنبه وُ انبه... ‪و تجلّی می‌کند از نافت ‪معجزه‌ها!
samangheidi
مرد را لحظه‌ای نیاز است ‫تا بزید زنی را... ‫و نیاز بایدش روزگارانی/ ‫برای فراموشی...‌
samangheidi
‪چو عاشق گوید به معشوقۀ خویش: ‪«من می‌پرستمت» ‪براستی بی‌آنکه بداند، ‪فریاد برمی‌آورد: ‪ کیشِ دگری‌ست «عشق»!
samangheidi
نگارم چو خندد؛ ‫سرشار می‌کندش از سروشِ شیرین وُ زنانگی... ‫سرانگشتانِ خنده‌هایت/ ‫فرو می‌خلند در من وُ شرحه‌شرحه می‌کُنندم ‫آی نازنین زرّین دهان، ‫ببار بر شب نغمه‌های خویش...
samangheidi
آوار ‪ می‌شوم ‪ بر ماسۀ سینه‌ات ‪-خسته- ‪بسان کودکی که نخسبیده؛ ‪از زادروزش...
samangheidi
اگر می‌دانستند مشتریان قهوه‌خانه‌ها ‫دستانت هر روز مسافر قهوه‌خانه‌اند ‫فنجان قهوۀ خویش ترک می‌گفتند وُ ‫ می‌نوشیدند دستان تو را.
samangheidi
چرا عشق در جهان نمی‌گردد ‫از آنِ تمامی مردمان ‫از آنِ تمامی مردمان ‫مثالِ پرتو سپیده؟
samangheidi

حجم

۱۳۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

حجم

۱۳۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۶۰ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
تومان