دانلود و خرید کتاب خاطرات آبله رو میخائیل نعیمه ترجمه صالح بوعذار
تصویر جلد کتاب خاطرات آبله رو

کتاب خاطرات آبله رو

انتشارات:نشر حکمت کلمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خاطرات آبله رو

کتاب خاطرات آبله‌ رو اثری عمیق و تاثیرگذار از میخائیل نعیمه با ترجمه صالح بوعذار است که در نشر حکمت‌ کلمه منتشر شده است. این کتاب خاطرات آبله رویی است که از زندگی، جهان پیرامونش و هستی و مسیر تعالی نوشته است. 

درباره کتاب خاطرات آبله‌ رو

خاطرات آبله رو، داستان مردی است که در یک روز بارانی، برای یافتن سرپناه به یک قهوه‌خانه عربی در نیویورک می‌رود و آنجا با قهوه‌چی گرم می‌گیرد و باب صحبت آغاز می‌شود. او از آبله رویی می‌گوید که درست مانند خودش، در یک شب بارانی به آنجا پناه آورده است و مشغول به کار و زندگی در همان قهوه‌خانه شده است. از او که حالا رفته، تنها دفترچه خاطراتش به جا مانده است .که نصیب این رهگذر می‌شود و بعد از سال‌ها، او این خاطرات را منتشر می‌کند. خودش می‌گوید به این امید که دیگران هم، همان آرامشی را از این نوشته‌ها بگیرند که من گرفته‌ام. 

میخائیل نعیمه در کتاب خاطرات آبله رو، با نگاهی که اندیشه‌های صوفیانه در آن موج می‌زند که به جهان هستی می‌نگرد و سفری درونی آغاز می‌کند. سفری که به امید تعالی و پیشرفت شروع شده است. آبله رو، که در تمام خاطراتش، حدیث نفس می‌کند و خودش را خطاب قرار می‌دهد از همه چیز صحبت می‌کند: انسان‌ها، جهان و رخدادهایش، دردهایی که هرکس تجربه می‌کند و هزاران هزار چیز دیگر.

کتاب خاطرات آبله‌ رو را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب خاطرات آبله رو را به تمام علاقه‌مندان به مطالعات داستان‌های عمیق با درونمایه فلسفی پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره میخائیل نعمیه 

میخائیل نعمیه، نویسنده، اندیشمند، ناقد و شاعر لبنانی، ۱۷ اکتبر ۱۸۸۹ در بسکنتا، متن، جبل لبنان به دنیا آورد و ۲۸ فوریه ۱۹۸۸ در سن ۹۸ سالگی در بیروت از دنیا رفت. او در دانشگاه واشنگتن تحصیل کرد و تا به حال کتاب‌های بسیاری از او منتشر شده است. 

بخشی از کتاب خاطرات آبله‌ رو

جسمم مانند روباتی است که پیچ و مهره‌اش ازهم گسیخته. دستانم در لرزش‌اند. دندان‌هایم به هم فشرده می‌شوند و زمام هیچ عضله‌ای از عضلاتم را در اختیار ندارم. در قلبم کوبه‌هایی است و ریه‌هایم مانند بادزن آهنگری هستند. قلم در دستانم آرام و قرار ندارد. چه عبث و بیهوده است سعی و تلاشم برای نوشتن.

آن بانو کیست؟ و چرا؟ بهتر است...

نه. نه. این فراتر از تحمّل من است. این بانو کسیت؟ از من چه می‌خواهد؟ از دست او، از آرژانتین گریختم. چگونه دریافت که در نیویورک به سر می‌برم و چه کسی او را به صومعه‌ام راهنمایی کرد؟ بعد از آنکه تمام مشتریان در ساعت سه بعد از نصف شب پراکنده شدند؛ نشستم تا بنویسم. چراغ را روشن کردم و قلم را در دست گرفتم امّا دستم بی حس شد. فورا احساس کردم که تنها نیستم. لرزه بر اندامم افتاد. موهای سرم سیخ شدند. تلاش کردم که به عقب نگاه کنم امّا نمی‌توانستم. به چپ و راست، باز هم نمی‌توانستم. خونم در رگ هایم خشکید. ضربان قلبم کاهش یافت؛ حتی نزدیک بود که ضربان قلبم قطع شود. سعی کردم که برخیزم امّا باز هم نتوانستم. می‌خواستم دهان باز کنم اما باز هم نتوانستم. مانند سنگ منجمد شدم. در آخر به سمت راست نگاه کردم و او را دیدم. بار دیگر لرزه براندامم افتاد. انگشتانم دیگر در اختیارم نبودند. بهتر است آرام گیرم.

اوست. اوست. از اوّلین باری که بر من ظاهر شد هیچ تغییری نکرده است. آن زخم عمیق روی گلویش هنوز بهبود نیافته و خون همچنان از آن فوران می‌کند. آن اندوه ژرف و منجمد در چشمان بزرگش همچنان ژرف و منجمد و ترسناک است. موی سیاه و بلندش، همچنان بر شانه‌هایش جاری است. سینه‌اش هنوز زیر لباس سفید و شفافش برجسته است و دست چپ خود را هنوز هم، گویی که بخواهد فوران خون را مهار کند، بر روی زخم عمیق گردنش نهاده است. چهره‌اش مثل عاج تهی از زندگی است امّا چشمانش... نگاهم را به چشم‌هایش دوختم. احساس کردم که تمام اندوه بشریت از پس مژه‌هایش به من خیره شده است. چشمانش جامد و بی‌حرکت بودند؛ امّا ژرف‌تر از گرداب‌ها. در آنها هیچ اثری از انتقام، طغیان و تلخی نبود. چشم‌هایش سراسر اندوهی بی‌پایان، سرشار از پرسش و خواهش و تمنّا بودند امّا او چرا مرا التماس کند؟ و من چه می‌توانستم برایش انجام دهم؟

اندوه ژرف خاموش چه دهشتناک است! این زن، الههٔ سکوت و اندوه است. گمان می‌کنم اگر لبانش را از هم بگشاید، همانا که غم و اندوه از چشم‌هایش چون سیلی توفنده منفجر خواهد شد. من در آن هنگام بر خویش مسلط بودم. او آرام بود و سکوتش مرا می‌ترساند. من هم، ساکت و آرامم. اما سکوتم دیگران را به وحشت نمی‌اندازد. سکوتش، سراسر وحشت و پریشانی است.

پهلویم ایستاد. نمی‌دانم لحظه‌ای درنگ کرد یا روزگاری بس دراز. همان‌طور که در یک چشم بر هم زدنی ظاهر شد، دوباره ناپدید شد و مرا در حالی که پریشان و درهم شکسته بودم، ترک کرد. گویی که از چنگال عقابی در دل آسمان رها شده باشم. رخدادی بس عجیب و شگفت است. هر بار که این بانو به دیدنم می‌آید، گویی که مهی غلیظ، اندیشه‌ام را فرا می‌گیرد و عجیب‌تر از آن این است که هر چه بیشتر پیشم می‌ماند، احساس می‌کردم که این مه اندک اندک از اندیشه‌ام کنار می‌رود. احساس کردم که پیوند و خویشی دوری مرا به او پیوند می‌زند گویی که او را ازپیش دیده‌ام. انگار او را می‌شناسم. گویا میان من او پیوندی است. گاهی نزدیک است که به یاد بیاورم او را کجا دیده‌ام و چگونه با او آشنا شده‌ام و چه پیوندی با او دارم. هنگاهی که حجاب ها به تمامی از اندیشه‌ام زدوده می‌شوند، به سویش می‌روم اما دیگر او را نمی‌یابم.

ای آبله‌رو صبر پیشه کن. زیرا با صبر و سکوت هر چیز را به دست خواهی آورد.

کاربر 5698717
۱۴۰۱/۱۰/۱۸

عالی. امیدوارم امیدوارم کتاب رو با صدای رضا عمرانی بشنوم و لذت ببرم.

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۰۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۰۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۱۱,۷۵۰
تومان