کتاب حقایق
معرفی کتاب حقایق
کتاب حقایق نوشتهٔ مؤلفی ناشناس و حاصل تصحیح سیروس شمیسا است. نشر قطره این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی حاوی متنی از قرن پنجم یا ششم هجری قمری.
درباره کتاب حقایق
نسخ کتاب حقایق در چین بود. هر چند کتاب به موضوعاتی همچون احکام و اخلاق شرعی میپردازد، ارزش ویژهٔ آن در قدمت زبان و استفاده از لغات نادر است. این کتاب حاوی اصطلاحات کهن زبان پارسی است که در ماوراءالنهر و منطقهٔ سغد مرسوم بوده است. سیروس شمیسا این متن را بر مبنای هر سه نسخهٔ موجود تصحیح کرده است. او مقدمهای مفصل در باب معانی لغات كهن و مسائل سبکشناسی زبان کهن فارسی در ابتدای این کتاب نگاشته است.
خواندن کتاب حقایق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعهٔ متون کهن پیشنهاد میکنیم.
درباره سیروس شمیسا
سیروس شمیسا زادهٔ ۲۹ فروردین ۱۳۲۷ در رشت، استاد ادبیات فارسی و نویسندهٔ پرکار ایرانی است. او که تاکنون بیش از ۴۰ اثر خلق کرده است. شمیسا تحصیلات عالی خود را در دانشگاه شیراز آغاز کرد و چند سالی پزشکی خواند، ولی پس از مدتی تغییر رشته داد و در همانجا مدرک کارشناسی خود را در رشتهٔ ادبیات فارسی گرفت. او سپس وارد دورهٔ دکتری ادبیات فارسی دانشگاه تهران شد و در سال ۱۳۵۷ از رسالهٔ خود به راهنمایی دکتر «خانلری» دفاع کرد. شمیسا در سال ۱۳۸۰ یکی از چهرههای ماندگار ایران لقب گرفت. کتابهای او در بسیاری از دانشگاههای ایران تدریس میشوند. «جادوی زبان»، «شاهنامهها»، «سبکشناسی نثر»، «سبکشناسی شعر»، «نگاهی تازه به بدیع»، «معانی»، «مکتبهای ادبی»، «مصطلحاتالشعرا»، «فرهنگ عروضی» و «فرهنگ تلمیحات» از جمله کتابهای منتشرشدهٔ این نویسنده هستند.
بخشی از کتاب حقایق
«و دیگر آفت وعده آن است که آن مال از دست تو بشود و یا بمیری و آن خیر مینتوانی کرد و آن ڨام در ﯖردن تو بماند. نهبینی درین خبر اَلعِدَۀُ دَینٌ، معنی چنان باشد که هرکه کسی را وعده کرد آن در ﯖردن وی ڨام است. و سیدیگر آن باشد که آن درویش را در آن وعدۀ تو دل مشغول باشد و همه دنیا به مشغول دل مؤمن نیرزد که دو رکعت نماز کند و همه دلش آنجا باشد و این طریق کریمان نبود. نهبینی که در حکایت میآید از امیرالمؤمنین علی رض که مردی بعد از نماز شام به نزدیک وی درآمد و گفت چیزی در کار من کن که درویشم. گفت درآی، به نزدیک وی درآمد. بفرمود تا چراغ بکشتند. چون درویش درآمد هزار درم آورده بود از غنیمت، همچنان برداشتی بدو داد و بسیاری عذر خواست و گُسَیل کرد. چون درویش برفت او را گفتند این چه کردی؟ مردمان را کسی در خانه آید چراغ نباشد بیفروزند، تو چراغ بکشتی و خانه تاریک کردی و خالی کردی. گفت چراغ از آن کشتم تا مرا اگر وقتی دیگر بیند شرمش نیاید و خانه از آن خالی کردم تا مگر سخنی دیگر که دارد بیحجاب بگوید تا کسی دیگر نشنود.
و هم از علی رض عنه روایت کنند، گفت من حق سه گروه مردم ندانم شناخت، یکی حق کسی که مرا در مسجد در صف اول جای دهد، دیگر حق کسی که عیب من نپوشد تا پیش من بگوید. سدیگر حق کسی که همه جهان را یله کند و از من چیزی خواهد و حاجت به من برگیرد. و چند تفاوت باشد از چنین کسی تا کسی که گوید همه جهان را یله کردی و بر من آمدی. از اینجاست که چون دوستان خدای تعالی دنیا را بشناختند خوار گرفتند و به چشمشان نیامد، چه در حکایت میآید که یکی از مردمان سَره بیامد به نزدیک خواجه ابویزید بسطامی قدس الله روحه العزیز او را گفت ای خواجه فرزند خود را سنّت کردهام و مهمانی ساختهام. یکی ازین درویشان که پیش تو نشستهاند به خانهٔ من فرست تا قدم او در خانه ما آید آن شادی بر ما تمام گردد. خواجه ابویزید در آن درویشان درنگریست در روی یکی اثر گرسنگی بدید که سه روز بود تا چیزی نخورده بود. او را گفت برخیز و آن مسلمان را کرامتی کن و نان وی بخور. آن درویش برخاست به فرمان شیخ به خانهٔ آن مرد رفت. او را در خانه آورد، خوانی سخت نیکو نهاده بود و مردمان بسیار نشانده، در پیشگاه برد آن درویش را و در صدر بنشاند و خود میان دربست و کوزهٔ آب برداشت و پیش او بایستاد و لطفها و خدمتها بسیار میکرد. این درویش ابتدا کرد و لقمه برداشت تا بخورد. بر زبان مَضِیف رفت که من در همه عمر درین آرزو بودم تا چون تویی لقمهیی نان خورد در خانهٔ من، آن بر من دوستر و عزیزتر که ده هزار درم یافته باشم. چون درویش این سخن بشنید لقمه همانجا بنهاد و برفت. میزبان پسِ او دوان آمد، رنج دل گشته پیش شیخ بنشست. او را گفت: خواجه مرا فرمودی تا کرامتی کنید، تمام نکرد، لقمه برداشت، بنهاد و نخورد و برفت و آن دعوت بر ما منغّض کرد. شیخ دانست که او آن از بهر کاری کرده است. گفت چرا چنان کردی؟ گفت زیرا چه او همّت نداشت. گفت: چه دیدی از وی گفت: نیَازی تمام دیدم، مرا بسیار خدمت کرد و مرا از وی شادی همی آید و دعا میکردم و در سِتر او را چیزی میخواستم که بهتر است از هشت بهشت، بود او به ده هزار درم فرود آید، دانستم که همت ندارد، نان او را از آن نخوردم.»
حجم
۴۷۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۵۴ صفحه
حجم
۴۷۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۵۴ صفحه