کتاب اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می زیست
معرفی کتاب اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می زیست
کتاب اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می زیست نوشتهٔ چارلز بوکوفسکی و ترجمهٔ شهرزاد لولاچی است. نشر افق این داستان کوتاه را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می زیست
کتاب اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می زیست، حاوی یکی از داستانهای کوتاه چارلز بوکوفسکی است. سبک خاص او در این داستان بهخوبی قابلتشخیص است. او این کتاب را به سبک رئالیسم کثیف نوشته و به آوارگیها و دربهدریهای یک مرد عصبی پرداخته است. درونمایهٔ اصلی کتاب حاضر را پوچی انسان معاصر دانستهاند. این کتاب در مجموعهٔ شاهکارهای ۵ دقیقهای که مجموعهای در نشر افق است، منتشر شده است. چارلز بوکوفسکی دغدغههای همیشگی بشر را به بازی میگیرد و از غم، فقر، تنهایی و یأس سخن میگوید. کتاب حاضر از همین قاعده پیروی میکند. این کتاب از ۹ بخش تشکیل شده و شخصیت اصلی آن، همان راوی است. هر کدام از این بخش ها لحظات و تجربههای مختلفی از زندگی شخصیت اصلی را روایت میکند. بوکوفسکی در کتاب «اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات میزیست»، با زبان کنایه با مخاطب صحبت میکند. جملههای خاص او که با طنز نیز آمیخته شده، این اثر را تبدیل به داستان کوتاه بسیار جذابی کرده است. کتاب حاضر، ساده و روان است و چارلز بوکوفسکی بهخوبی از پس فضاسازی آن بر آمده است.
خواندن کتاب اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می زیست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره چارلز بوکفسکی
هاینریش چارلز بوکوفسکی، شاعر و داستاننویس آمریکایی متولد آلمان بود. از او اغلب بهعنوان نویسندهٔ تأثیرگذارِ معاصر نام برده میشود و سبک او بارها موردتقلید قرار گرفته است. هنری چارلز بوکوفسکی دو سال بعد از پایان جنگ جهانی اول در آلمان متولد شد؛ در سال ۱۹۲۰، از مادری آلمانی و پدری آمریکایی و سرباز. پدر و مادر «هنری» صدایش میکردند. دوساله بود که خانوادهاش برای همیشه به آمریکا مهاجرت کرد و در کالیفرنیا، نزدیک خانوادهٔ پدر بوکوفسکی ساکن شد. کمی پس از پیوستن آمریکا به جنگ جهانی و اعلان جنگ علیه امپراطوری ژاپن، بوکوفسکی لسآنجلس را بهقصد سفر به شهرهای مختلف ترک کرد و بیشتر وقت خود را در فیلادلفیا و نیواورلئان گذراند. در سال ۱۹۴۷، درحالیکه ۲۷ساله بود، دوباره به لسآنجلس رفت و باقی عمر خود را آنجا گذراند. در اوایل دههٔ ۱۹۵۰ میلادی بود که مدتی را در ادارهٔ پست مشغول به کار شد. این کار را بعد از مدتی رها کرد و چند سال بعد دوباره به آن برگشت.
زبان آثار بوکوفسکی بیپرده و صریح است. فضای اجتماعی آثارش برآمده از مناطق محروم و حومهٔ شهرهاست و شخصیتها غالباً الکلی و عصبیاند و بهراحتی از کلمات رکیک استفاده میکنند و دقیقاً با همین ویژگیهاست که آثارش چهرهٔ عریان زندگی را نمایان میسازد. بوکوفسکی ۲۴ساله بود که نخستین داستان کوتاهش به نام «در جاده» در مجلهای منتشر شد. در این دوره او بیشتر داستانهای کوتاه مینوشت و گهگاهی هم شعر میسرود. یک دهه بعد اما سبک و سیاق این نویسنده تغییر کرد و تصمیم گرفت بیش از داستاننویس، شاعر باشد. به نظر میرسد این تصمیم پس از خونریزی داخلی بوکوفسکی و گذراندن دوران درمان در بیمارستان در سال ۱۹۵۴ گرفته شد. او شروع به نوشتن شعر کرد و بهسرعت به یکی از تأثیرگذارترین و کمنظیرترین شاعران قرن بیستم آمریکا بدل شد.
داستانهای کوتاه و رمانهای بوکوفسکی واقعگرایانه و اغلب طنز هستند. بخش بسیاری از شهرت او را میتوان در رمانهایش دانست تا شعرهایش؛ رمانهایی چون «اداره پست» (۱۹۷۱)، «ساندویچ ژامبون» (۱۹۸۲)، «هزارپیشه (۱۹۷۵):»، «حکایتهایی از دیوانگیهای روزمره (۱۹۸۳)»، «هالیوود (۱۹۸۹)» و...، اما در همین زمان هم او علاوه بر نوشتن رمان به خلق شعر و داستان کوتاه هم مشغول بود. او تا زمان مرگش در سال ۱۹۹۴ بیش از ۵۳۰۰ شعر و داستان خلق کرده بود؛ البته به نظر میرسد آثاری که پس از مرگ بوکوفسکی جمعآوری و منتشر شده، با کمی دستکاری و ویرایشی آسیبزننده همراه است و گویی کمتر از آثار اصلی این نویسنده و شاعر است. از کتابهای شعر او میتوان به «از چند قدمی یک تیمارستان» (۱۹۹۲)، «عشق سگی است دربان جهنم» (۱۹۷۷) و «سوختن در آب، غرق شدن در آتش» (۱۹۷۴) نام برد. بوکوفسکی و آثارش به شدت مورد توجه منتقدان دانشگاهی آمریکایی قرار گرفت و نه تنها در آمریکا که در کشورهای مختلف اروپایی همچون زادگاهش، آلمان و انگلیس هم شهرت یافت. روی سنگ قبر چارلز بوکفسکی یک جمله نوشته شده است: «تلاش نکنید». چارلز بوکوفسکی پس از اتمام آخرین رمان خود، «عامهپسند»، در سال ۱۹۹۴ بر اثر ابتلا به بیماری سرطان خون در ۷۳سالگی درگذشت.
بخشی از کتاب اعترافات مردی چنان دیوانه که با حیوانات می زیست
«کانی از پلهها دوید بالا و از او استقبال کرد. پیرمرد لبخندزنان آمد پایین، به روی خودش نیاورد که چه گفته و همه نشستیم به صحبت و خنده و او از یک قطعه اپرا تعریف کرد که میخواست برای ارگ بنویسد، امپراتور سانفرانسیسکو. من به او قول دادم که برای موسیقیِ اپرا شعر مینویسم و آن شب برگشتیم به دوران قدیم بگو بخند و خوشگذرانی. اولین سفر تقریباً الگوی سفرهای بعدی بود. یک شب پیرمرد ریق رحمت را سر کشید و همهمان دوباره آوارهٔ خیابان شدیم، همهمان. پیرمرد خواهری در ساحل شرقی داشت که تا شاهی آخر اموالش را به ارث برد و من هم برگشتم سر کار در کارخانهٔ تهیهٔ غذای حیوانات.»
حجم
۳۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
حجم
۳۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۶۴ صفحه
نظرات کاربران
بوکوفسکی دنیا رو همیشه همونطور که هست دیده و سعی نکرده خودشو گول بزنه. دنیا پر است از پوچی و بیهودگی و کثافت... ما هم یه مشت موجودی هستیم که توی این مزخرف دست و پا میزنیم تا بمیریم. دلیلی