دانلود و خرید کتاب هزارپیشه چارلز بوکوفسکی ترجمه علی امیر ریاحی
تصویر جلد کتاب هزارپیشه

کتاب هزارپیشه

انتشارات:انتشارات نگاه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۲۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب هزارپیشه

در «هزار پیشه» یک ماجرای دیگر از هنری چیناسکی، شخصیت اکثر رمان‌های چارلز بوکوفسکی بخوانید. بوکوفسکی نویسنده‌ای با قلمی وحشی و رک و راست و توانایی بی‌نظیر در توصیف لحظات و جزئیات است که نگاهی متفاوت به همه‌چیز دارد. در «هزارپیشه»، هنری چیناسکی که قبلا در راه‌آهن کار می‌کرده، به دنبال شانسی تازه در زندگی به شهر نیو اورلیِنز می‌رسد. اتاقی در طبقه دوم باری می‌گیرد، شروع به پرسه زدن در شهر می‌کند تا کاری پیدا کند. او پس از مدت‌ها پرسه‌زدن و کارهای ناموفق تصمیم می‌گیرد که به خانه برگردد اما پدرش با او شرط کرده اگر بخواهد در خانه بماند باید پول جا و غذایش را بدهد اما او مدام شغل عوض می‌کند و سرگردان است. داستان در سال‌های آخر جنگ جهانی دوم رخ می‌دهد یعنی زمانی که اکثر هم ‌سن و سالان چیناسکی در جبهه‌اند تا جیب امپریالیسم بزرگ را چاق و چله‌تر کنند اما چیناسکی باوری به این اشتغال ندارد، او دوست دارد نویسنده شود و به این امید داستان‌های کوتاه می‌نویسد و برای مجله‌های مهم ادبی می‌فرستد. او زندگی کولی‌واری دارد و به رسوم رایج امریکایی بها نمی دهد. او منتظر است تا دنیای ادبیات کشفش کند. این شخصیت شاید نمادی از زندگی خود بوکوفسکی است که قهرمان این داستان و سایر داستان‌های او است.
معرفی نویسنده
عکس چارلز بوکوفسکی
چارلز بوکوفسکی
آمریکایی | تولد ۱۹۲۰ - درگذشت ۱۹۹۴

هاینریش چارلز بوکوفسکی، شاعر و داستان‌نویس آمریکایی متولد آلمان بود. از او اغلب به عنوان نویسنده تأثیرگذارِ معاصر نام برده می‌شود و سبک او بارها مورد تقلید قرار گرفته است. هنری چارلز بوکوفسکی دو سال بعد از پایان جنگ جهانی اول در آلمان متولد شد؛ در سال ۱۹۲۰، از مادری آلمانی و پدری آمریکایی و سرباز. پدر و مادر او، هنری صدایش می‌کردند.

دهقان غذاخوار
۱۳۹۸/۰۲/۰۹

یادش بخیر انگار همین دیروز بود منو چارلز (دوست خوبم چارلز بوکوفسکی) باهم این داستانهای اسلامی رو می نوشتیم... [دراعتراض به سانسور بیش از حد]

noir
۱۳۹۸/۰۶/۰۹

نخرید ، سنگین ترید! در اینترنت ترجمه کامل و بدون سانسورش وجود داره.

Amirreza Mahmoudzadeh-Sagheb
۱۳۹۹/۰۲/۲۹

به طور کلی سانسور جزء جدایی‌ناپذیر نسخه‌های رسمی کتاب‌های بوکوفسکی در ایران هست. با این حال با کمی قوه‌ی تخیل و آشنایی با زبان بوکوفسکی می‌تونید کار رو تا حدی شبیه به اصل اثر کنید. این کتاب درباره دهه سوم

- بیشتر
موش سر آشپز
۱۳۹۸/۰۲/۰۶

ایا این ترجمه هم مثل ترجمه ی ساندویچ ژامبون ، پر از سانسوره ؟ 🤔

امیرحسین
۱۳۹۹/۰۸/۰۸

خب سلام :) ببینید بوکوفسکی همینه! قلمی رها،وحشی و آزاد داره که دیگه همه میدونن. حقیقتش خب با داستان خاصی روبه رو نیستیم و البته که نباید هم باشیم، بوکوفسکی خسته تر از اونه که بخواد داستان پردازی کنه و

- بیشتر
yumi
۱۳۹۹/۰۷/۱۰

کتاب فوق العاده س اگه به بوکوفسکی و سبک رعالیسم کثیف مخصوص بهش علاقه داشته باشید . ولی باید نسخه بدون سانسورش رو‌بخونید این کتاب ترجمه شده کلا یه چیز دیگه اس

شراره
۱۳۹۹/۰۲/۰۳

سبک نویسندگی بوکوفسکی خب متفاوته و جذابیت آنچنانی برای هرکسی نداره و خب اینکه کتابهاش در ایران حدود 90 درصد سانسور میشه و بنظرتون دیگه چیزی ازش میمونه؟؟!!!!!

moony
۱۳۹۸/۱۰/۱۹

از همه‌‌ی کتاب‌های بوکوفسکی کم‌تر دوستش دارم. شاید به خاطر ترجمه‌شه و سانسور. اصل کتاب ر نخوندم که تصمیم بگیرم ولی با کلیت، اون‌قدری که از خودم در برابر بوکوفسکی انتظار داشتم، ارتباط برقرار نکردم.

vahid
۱۳۹۸/۰۲/۰۵

از خوندن این کتاب لذت خواهید برد ،طنز تلخ و فضای یکدست رمان تا پایان همراه شماست

خاک
۱۳۹۸/۱۰/۰۳

ترجمه افتضاح و پر از سانسور

امید تمام چیزی‌ست که آدم احتیاج دارد. فقدان امید است که آدم را دلسرد می‌کند.
Raya
هر روزی که تنها نبودم ضعیفم می‌شدم. به تنهایی‌ام افتخار نمی‌کردم؛ اما بهش وابسته بودم. تاریکی اتاق برای من مثل نور خورشید بود.
.
من کسی بودم که در انزوا شکوفا می‌شد
.
امید تمام چیزی‌ست که آدم احتیاج دارد. فقدان امید است که آدم را دلسرد می‌کند.
شراره
کمی همان‌جا تو ایستگاه اتوبوس نشستم اما قیافه‌ی ملت آن‌قدر حالم را بد کرد که چمدانم را برداشتم زدم بیرون و تو ای باران پیاده راه افتادم.
.
راستش، زندگی به وحشتم می‌انداخت؛ اینکه آدم فقط توانش را پیدا کند که بخورد، بخوابد، و لباس تنش باشد، مجبور است به چه کارهایی تن بدهد. برای همین توی تخت می‌ماندم و می‌نوشیدم. وقتی می‌نوشی هم دنیا کماکان آن بیرون هست، اما لحظه‌ای دست‌هاش را از روی گلویت برمی‌دارد.
SaNaZ
من کسی بودم که در انزوا شکوفا می‌شد، بدون آن شبیه کس دیگری بودم که بی‌آب و غذا مانده. هر روزی که تنها نبودم ضعیفم می‌شدم. به تنهایی‌ام افتخار نمی‌کردم؛ اما بهش وابسته بودم.
Fa
هر قطار پر از مسافری که می‌رسید چهره‌های داخلش زشت‌تر، دیوانه‌تر و بی‌رحم‌تر از قبلی بود.
.
می‌دونی که من نمی‌تونم آدم‌ها رو تحمل کنم.
پویا پانا
کمی همان‌جا تو ایستگاه اتوبوس نشستم اما قیافه‌ی ملت آن‌قدر حالم را بد کرد که چمدانم را برداشتم زدم بیرون و تو ای باران پیاده راه افتادم.
.
دنیا جای آدم‌های قویه، آدم باهاس یه حرومزاده‌ی کله‌شق باشه تا کارش پیش بره
پویا پانا
راستش، زندگی به وحشتم می‌انداخت؛ اینکه آدم فقط توانش را پیدا کند که بخورد، بخوابد، و لباس تنش باشد، مجبور است به چه کارهایی تن بدهد. برای همین توی تخت می‌ماندم و می‌نوشیدم. وقتی می‌نوشی هم دنیا کماکان آن بیرون هست، اما لحظه‌ای دست‌هاش را از روی گلویت برمی‌دارد.
پویا پانا
«این‌ها همه‌شون عوضی‌ان، عوضی! یه‌ذره هم عقل تو کله‌شون نیست! نمی‌دونن چطوری فکر کنن! از کسی که کله‌ش کار کنه می‌ترسن! مریضن! نامردن!
پویا پانا
«آدم به عشق احتیاج نداره. چیزی که احتیاج داره موفقیته، حالا به هر شکلی. می‌تونه عشق باشه ولی نه لزوماً.»
پویا پانا
تو این دنیای زشت هنوز هم آدمای خوب پیدا می‌شن.
پویا پانا
من کسی بودم که در انزوا شکوفا می‌شد، بدون آن شبیه کس دیگری بودم که بی‌آب و غذا مانده. هر روزی که تنها نبودم ضعیفم می‌شدم. به تنهایی‌ام افتخار نمی‌کردم؛ اما بهش وابسته بودم. تاریکی اتاق برای من مثل نور خورشید بود.
farnaz Pursmaily
امید تمام چیزی‌ست که آدم احتیاج دارد. فقدان امید است که آدم را دلسرد می‌کند.
پویا پانا
من کسی بودم که در انزوا شکوفا می‌شد،
حمیدرضا
من کسی بودم که در انزوا شکوفا می‌شد
پویا پانا
امید تمام چیزی‌ست که آدم احتیاج دارد. فقدان امید است که آدم را دلسرد می‌کند.
AS4438

حجم

۲۰۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۹۹ صفحه

حجم

۲۰۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۹۹ صفحه

قیمت:
۳۷,۰۰۰
تومان