کتاب نگران نباش داستایفسکی
معرفی کتاب نگران نباش داستایفسکی
کتاب الکترونیکی «نگران نباش داستایفسکی» نوشتهٔ چارلز بوکوفسکی با ترجمهٔ سینا کمالآبادی در نشر مشکی چاپ شده است. این کتاب گزیده شعرهای چارلز بوکوفسکی، شاعر و داستان نویس آمریکایی است که نخستین بار در سال ۲۰۰۵ به انتشار رسید.
درباره کتاب نگران نباش داستایفسکی
بوکوفسکی بعد از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان لس آنجلس، دو سال را در دانشگاه شهر لس آنجلس گذراند و در دوره های هنر، روزنامه نگاری و ادبیات شرکت کرد. او در ۲۳ سالگی، اولین داستان کوتاه خود را در مجله ای به چاپ رساند. این مجموعه از چارلز بوکوفسکی که بعد از درگذشت او منتشر شد، مانند بقیهٔ مجموعه آثار او انتظارات طرفداران پرتعدادش را برآورده کرد. موضوعاتی که در این اثر به آنها پرداخته موضوعاتی است که همیشه برای او محم و پردغدغه بوده است. موضوعاتی چون زنان و مردان غیرقابلاطمینان، معاشقه و فراز و فرودهای آن، روشهای بازیافتن اعتماد به نفس برای افراد شکست خورده و رویارویی درست با شهرت.
کتاب نگران نباش داستایفسکی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به شعر جهان پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب نگران نباش داستایفسکی
ستایش جهنم یک زن
بعضی سگها که شبها میخوابند
حتما خواب استخوان میبینند
من استخوانهای تو را خواب میبینم
وسط گوشت
و در بهترین شکلشان
داخل آن لباس سبز تیره
و آن کفشهای پاشنه بلند سیاه براق،
همیشه وقتی مست میشدی
بد و بیراه میگفتی،
موهایت که دور و برت میریخت
دلت میخواست منفجر شوی
و خلاص شوی از چیزهایی که اطرافت را گرفته بود:
خاطرات پوسیدۀ گذشتهای پوسیده،
و دست آخر مُردی
و خلاص شدی،
مرا با اکنونِ پوسیده
رها کردی؛
۲۸ سال است که مردهای
اما هنوز
تو را بهتر از دیگران
به یاد میآورم؛
تو تنها آدمی بودی
که بیهودگی برنامههای زندگی را
میفهمیدی
دیگران همه فقط از چیزهای ناچیز
ناراضی بودند
مزخرف میگفتند و از چیزهای بیمعنی
مینالیدند؛
جین، زیاد دانستن
تو را کشت.
به سلامتی استخوانهای تو
که این سگ
هنوز هم خوابشان را میبیند.
...
گزارش آب و هوا
فکر میکنم همین الان
هوای یکی از شهرهای اسپانیایی زبان بارانی است
وقتی حالم اینقدر بد است
دلم میخواهد اینطور فکر کنم.
بیا به یکی از روستاهای مکزیک برویم ---
فکر خوبی است:
وقتی حالم اینقدر بد است
و دیوارها پیر و زرد شدهاند ---
هوای بارانی آنجا.
خوکی توی آغل وول میخورد
باران اعصابش را خراب کرده
چشمهای کوچکش مثل ته سیگار
و دُم کوفتیاش:
میبینی؟
من نمیتوانم آدمها را تصور کنم.
تصور آدمها برایم سخت است.
شاید الان حالِ آنها هم مثل من خراب باشد
شاید به همین خرابی.
نمیدانم وقتی حالشان خراب میشود چه کار میکنند؟
شاید حرفش را هم نمیزنند.
میگویند:
«ببین، بارون میآد.
حرف نداره.»
حجم
۲۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۸ صفحه
حجم
۲۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۸ صفحه
نظرات کاربران
سرتاسر این کتاب، بوی مرگ میدهد. تمام کلمات ابتدا مرگ را منتقل میکنند و سپس معنای خودشان را. واقعا لذتبخش بود. سادگی و روان بودن و در عین حال صادقانه بودن، از علت های اصلی زیبایی این شعرهاست. در فضایی آرام، با موسیقی
... شعر پرنده ی آبی و ماهی قرمزش رو از ته ته قلبم دوستش دارم ، انگار که بوکوفسکی دقیقا داره حرفای دل منو میزنه ، قلمش تلخه اما به همون اندازه شیرینه ...
این سبک شعر رو فقط به اونایی که بوکوفسکی رو دوست دارن پیشنهاد میکنم چون هرکسی نمیتونه باهاش ارتباط بگیره. این مرد اسطوره س
ساده و روان و بغضی که در این عصر بهاری در گلویم مانده.
سبک شعری خیلی متفاوتی بود و از همون اول به شدت به دلم نشست و سرشار از مفاهیم عمیق 🙌🏿✨
بوکوفسکی شخصیت خیلی جالبه داشته. این کتاب به من حس خیلی خوبی داد. بخونیدش
فوق العاده.
بسیار ساده،عمیق،زیبا ،و دردناک...
سلام طاقچه جان برخی شعر ها نیمه کاره رها شده اند. انگار کامل اسکن نشده اند. به طور مثال شعر صفحه ۲۰
خیلی موده