سیلویا پلات | بیوگرافی، دانلود و خرید کتاب‌های الکترونیکی و صوتی

سیلویا پلات

زندگینامه و معرفی کتاب‌های سیلویا پلات

سیلویا پلات (Sylvia Plath) به تاریخ ۲۷ اکتبر ۱۹۳۲ در بوستون، در ایالت ماساچوست ایالات متحده آمریکا به دنیا آمد. مادرش، اورلیا شوبر، دانشجوی کارشناسی ارشد در دانشگاه بوستون بود که با استاد زیست‌شناسی همان دانشگاه، اتو پلات در ۱۹۳۲ ازدواج کرد. سیلویا در همان سال به دنیا آمد. او صحبت‌کردن را از سن کم و زودتر از حد معمول شروع کرد، استعدادش در استفاده از واژه‌ها مشهود بود و در پنج‌سالگی شعر نوشت. برادر کوچک‌تر سیلویا، وارن، چند سال بعد در آوریل ۱۹۳۵ به دنیا آمد. در نیمه‌ی دوم دهه‌ی ۱۹۳۰ بود که اتو، پدر سیلویا بیمار شد. درمان مؤثری برای بیماری‌اش وجود نداشت و مدتی گذشت تا بفهمند او به دیابت پیشرفته مبتلاست و به علت قانقاریا یک پایش را از دست داد. مدتی بعد هم در شب ۵ نوامبر ۱۹۴۰ درگذشت. سیلویا آن زمان هشت‌ساله بود و وقتی از مرگ پدرش مطلع شد، گفت: «دیگر هرگز با خدا صحبت نخواهم کرد.» مرگ پدرش رویدادی بود که دوره‌های افسردگی او در طول زندگی را تغذیه می‌کرد.

بیوگرافی سیلویا پلات

سیلویا پلات در ۱۹۴۱ و زمانی که هنوز کودک بود، شعرش در بخش کودکان روزنامه‌ی بوستون هرالد چاپ شد. سال بعد، پس از ورود ایالات متحده به جنگ جهانی دوم، مادر سیلویا سمتی را در دانشگاه بوستون پذیرفت و خانواده به آنجا نقل‌مکان کردند. سیلویا که دو سال زودتر مدرسه را شروع کرده بود، دوباره در مدرسه‌ی محیط جدید ثبت‌نام کرد. مادرش می‌خواست با ایده‌ی مطالعه‌ی موضوعات آشنا در کنار کودکان هم‌سن خود به کاهش استرسش کمک کند؛ اما سیلویا هنوز از مرگ پدرش گیج و عصبانی بود. احساسات قوی و متناقض او از عشق، نفرت، خشم و غم ازدست‌دادن پدرش، سیلویا را تا پایان عمر تحت تأثیر قرار می‌داد.

او در دوره‌ی راهنمایی به نوشتن ادامه داد و اشعار و نقاشی‌هایش را در روزنامه‌ی مدرسه منتشر می‌کرد. در دبیرستان در کلاس یک استاد سرسخت انگلیسی ثبت‌نام کرد که توانایی‌های او را به بهترین شکل به چالش کشید. در ۱۹۴۹، پلات و یکی دیگر از دانش‌آموزان کلاس انگلیسی، پاسخی به مقاله‌ای در ماهنامه‌ی آتلانتیک با عنوان «زندگی معقول در دنیای دیوانه» نوشتند. مقاله‌ی اصلی بیان می‌کرد که انسان مدرن برای پیشبرد جامعه باید بر توانایی استدلال تکیه کند. پاسخ پلات این بود که فراتر از عقل، برای زندگی کامل باید با الوهیت و معنویت درونی ارتباط برقرار کرد و آن را در آغوش گرفت.

پلات در دوران دبیرستان خود، مداوم نمرات خوبی دریافت کرد و به‌عنوان نویسنده، هنرمند و ویراستار به رسمیت شناخته شد. در ۱۹۵۰ از مدرسه فارغ‌التحصیل شد. در طول این سال‌ها، استرس اغلب منجر به حملاتی بیمارگون می‌شد که افسردگی‌اش را تشدید می‌کرد. در پاییز ۱۹۵۰ وارد کالج اسمیت در نورث همپتون ماساچوست شد و همچنان در روزنامه‌ی کالج و در مجلات پرتیراژ مانند سون‌تین، هارپر و کریستین ساینس مانیتور می‌نوشت. در طول کالج با پسران زیادی قرار می‌گذاشت. همچنان‌که دچار حملات دوره‌ای افسردگی، بی‌خوابی و افکار خودکشی می‌شد و این را در اشعاری که در مجلات چاپ می‌کرد، نشان می‌داد: «می‌خواهم خود را بکشم، از مسئولیت فرار کنم، مفتضحانه به عقب برگردم. داخل رحم.»

به‌رغم موفقیت‌های ظاهری، او خسته و سرخورده بود و نگرانی از اینکه برای همه‌ی اطرافیانش ناامیدکننده است باعث شد تمرکز خود را به‌تدریج از دست بدهد تا جایی که نمی‌توانست بنویسد و روزهای زیادی بی‌خوابی می‌کشید: «اگر استراحت کنم، اگر به درون فکر کنم، دیوانه می‌شوم». او رفتارهای عجیب هم کم نداشت. یکی از هم‌دوره‌ای‌هایش در طول اقامت در یک هتل تعریف می‌کرد که سیلویا یک بار از او خواسته بود لباس به او قرض بدهد؛ چون تمام لباس‌هایش را از پشت‌بام هتل به پایین انداخته بود. یک روز که مادرش متوجه زخم‌های روی تنش شده بود به او اعتراف کرد که می‌خواهد بمیرد. بلافاصله او را نزد روان‌پزشک بردند و آنجا تشخیص افسردگی شدید دادند و برای او الکتروشوک درمانی تجویز کردند. این درمان باعث بی‌خوابی حاد شد تا جایی که به مدت سه هفته نخوابید. در ۲۴ اوت ۱۹۵۳ قفل جعبه‌ی داروها را شکست، قرص‌های خواب را برداشت و یادداشتی گذاشت مبنی بر اینکه برای پیاده‌روی رفته است؛ اما به زیر ایوان خانه رفت و چهل قرص را قورت داد. در همان حال خانواده دنبال او می‌گشتند. جست‌وجوی مقامات محلی و ماجرای ناپدید شدنش در صفحات اول روزنامه‌های مهم جا گرفت. تا اینکه دو روز بعد از صدای ناله‌هایش او را در انبار پیدا کردند درحالی‌که در استفراغ غرق بود؛ اما زنده مانده بود. او را در حال نیمه‌کما به بیمارستان بردند. بعد از بهبودی نسبی، در بیمارستان روانی مک کلین در بلمونت بستری شد. درمان‌های الکتروشوک تأثیرگذار شد و او بعد از ترخیص، تحصیلات خود را در کالج اسمیت دنبال کرد. اتفا‌ق‌های خوبی هم طی چند ماه بعد برایش افتاد؛ ازجمله دریافت بورس تحصیلی ۱۲۰۰ دلاری برای سال بعد در کالج اسمیت و همچنین یک بورس تحصیلی برای تحصیل آلمانی در مدرسه‌ی تابستانی هاروارد. او برنده‌ی جایزه‌ی شعر هم شد و بار دیگر نمرات عالی کسب کرد.

در طول تابستان در هاروارد، رابطه‌ی عجیبی با مردی مسن‌ داشت که ادعا کرد به او تجاوز کرده بود. این‌ها نشانه‌هایی آغازین دربار‌ه‌ی تمایل تاریک پلات به مردان آزارگر بود. سیلویا تحصیلاتش در کالج اسمیت را با موفقیت گذراند و در ۱۹۵۵ فارغ‌التحصیل شد. زمانی که در کالج اسمیت بود، از نظر علمی عملکرد عالی داشت. او خبرنگار هیئت مطبوعاتی چند روزنامه و همچنین سردبیر اسمیت ریویو، مجله‌ی ادبی کالج بود. علاوه بر این، در مؤسسه‌ی مردمی در نورث همپتون هنر تدریس می‌کرد. او برنده‌ی دو جایزه در کالج اسمیت برای شعر هم شد. پس از کالج اسمیت، در ژوئن ۱۹۵۵، کمک‌هزینه‌ی تحصیلی فولبرایت را برای تحصیل در کالج نیونهام کمبریج دریافت کرد و به انگلستان رفت.

در اوایل ۱۹۵۶، در یک مهمانی شرکت کرد و با شاعر انگلیسی، تد هیوز آشنا شد و همان سال با یکدیگر ازدواج کردند. از ۱۹۵۷ تا ۱۹۵۸، پلات به ایالات متحده بازگشت تا به‌عنوان مربی زبان و ادبیات انگلیسی در کالج اسمیت مشغول به کار شود. همسرش هم ادبیات انگلیسی و نویسندگی خلاق را در دانشگاه ماساچوست تدریس می‌کرد. پلات اگرچه از تدریس لذت می‌برد، اما در زندگی خانوادگی زمانی را برای نوشتن خود پیدا نکرد و بنابراین تدریس را رها کرد. در ۱۹۵۹ او و هیوز آمریکا را ترک کردند تا برای همیشه در بریتانیا مستقر شوند. پلات اولین کتاب شعر خود را با نام کلوسوس (۱۹۶۰) در لندن منتشر کرد که دو سال بعد در آمریکا نیز منتشر شد. در لندن اولین فرزند خود، فریدا را به دنیا آورد. دو سال بعد یعنی ۱۹۶۲ فرزند دیگرش، نیکلاس را به دنیا آورد. سیلویا پلات و تد هیوز در ۱۹۶۲ پس از خیانت و رابطه‌ی جنسی هیوز با زن دیگری از هم جدا شدند و هیوز برای زندگی با آن زن آن‌ها را ترک کرد.

ماه‌های باقی‌مانده از زندگی پلات با خلاقیت شدید و کاهش ثبات ذهنی همراه بود. در همین دوره، اولین و آخرین رمانش به نام «حباب شیشه»‌ (The Bell Jar-۱۹۶۳) را با نام مستعار ویکتوریا لوکاس منتشر کرد. این کتاب بسیار به زندگی‌ پلات نزدیک است و فروپاشی روانی و در نهایت بهبودی یک دختر جوان دانشگاهی را توصیف می‌کند که یادآور فروپاشی و بستری‌شدن خود پلات در بیمارستان در است. در آن آخرین زمستان، پلات بیشتر شعر نوشت که مشهورترینش کتاب آریل بود. او به‌سرعت به یکی از شاعران محبوب آمریکایی تبدیل شد. اما سرانجام در ۱۱ فوریه ۱۹۶۳ با نگه‌داشتن سر خود داخل فر، خودکشی کرد. عمر او سی سال بود؛ اما علاقه‌ به او و کتاب‌هایش تا قرن بیست‌و‌یکم ادامه یافت. پس از مرگ پلات، تد هیوز وارث دست‌نوشته‌های او شد؛ اما به دلیل رابطه‌ی بدش با پلات این موضوع محل بحث و جدل عمومی بود. زمانی که نوشته‌های پلات خطاب به درمانگرش پیدا شدند که در آن از آزارهای جسمی و روانی تد هیوز پرده برداشته بود، این موضوع تشدید شد و همه او را عامل اصلی خودکشی سیلویا پلات می‌دانستند؛ به‌ویژه وقتی فاش شد که هیوز آخرین دست‌نوشته‌های سیلویا قبل از خودکشی را از بین برده است.

درون‌مایه نوشته‌های سیلویا پلات

سیلویا پلات شاعری روان‌رنجور بود که بیشتر به‌خاطر شعرهایش شناخته می‌شود که با لحنی زیبا و اغواگرانه در مورد مسائلی چون عشق، انزوا، افسردگی، خودکشی و بحران‌های روانی انسانی نوشته است. او به‌خصوص در مورد تجربیات شخصی خود از افسردگی و انزوا نوشت. نوشته‌های پلات آشکارا احساس بیگانگی و خودتخریبی را بیان می‌کند که به‌شدت با تجربیات شخصی او گره خورده است. اضطراب، سردرگمی و تردیدی که او را آزار می‌داد، به آیاتی با قدرت و رقت مبدل شده بود که بارقه‌هایی از شوخ‌طبعی داشت. او را جزو اولین نویسنده‌هایی می‌دانند که نوشته‌هایش ماهیت اعتراف‌گون داشتند. پدرش و نوع رابطه‌ای که با او داشت در اشعارش وضوح داشت. شعر «بابا» و چندین شعر دیگر رابطه‌ی متناقض او با پدرش را نشان می‌دهد.

معرفی آثار و کتاب‌های سیلویا پلات

سیلویا پلات شاعری پرکار بود که بیشتر کتاب‌هایش پس از مرگش منتشر شدند. مجموعه شعر «آریل» (۱۹۶۵) که پس از مرگش منتشر شد، شامل اشعاری است که عمدتاً در ماه‌های پایانی زندگی او سروده شده‌اند. شعرهای دیگری که در دوره‌ی پایانی زندگی‌اش سروده است «در عبور از آب» (۱۹۷۱) و «درختان زمستانی» (۱۹۷۱) نام دارد. نامه‌های خانه، مجموعه‌ای از نامه‌هایی است که به مادرش نوشته بود و در ۱۹۷۵ منتشر شد. این شعرها در ۱۹۸۲ برای او جایزه‌ی پولیتزر را به ارمغان آوردند و او را تبدیل به اولین شاعری کردند که بیست سال پس از مرگ برنده‌ی این جایزه شد.

پس از رفتن هیوز از زندگی پلات، او در کمتر از دو ماه، چهل شعر با درون‌مایه‌ی خشم، ناامیدی، عشق و انتقام نوشت. استیصال و آرزوی فزاینده‌ی مرگ که با مرگ دراماتیکش همراه شد او را بیشتر مشهور و منتقدان را متوجه او کرد. ایندیپندنت در لندن مقاله‌ای منتشر کرد و کتاب آریل را به عنوان سومین کتاب برتر شعر مدرن در میان ده کتاب برتر شعر مدرن خود قرار داد. برخی در جنبش فمینیستی، پلات را «نماد زن نابغه‌ی آسیب‌دیده» معرفی کردند که خشم و اندوه زنانه‌اش صدای بسیاری زنان دیگر بود.

«کتاب خاطرات سیلویا پلات» یک زندگی‌نامه‌ی خودنوشت است و نزدیک‌ترین چهره از خود و زندگی‌اش را ترسیم کرده است. تنها رمان او یعنی «حباب شیشه» داستان دختری زیبا و باهوش به نام استر گرینوود است که به‌تدریج به قعر مشکلات فرو می‌رود. پلات با ظرافت قابل تحسینی دنیای در حال نابودی استر و رسیدن او به جنون را ترسیم و تاریک‌ترین گوشه‌های ذهن او را می‌کاود. جز این رمان، در زبان فارسی اشعار او اغلب به سلیقه‌ی مترجم گلچین و با نام‌های مختلف منتشر شده‌اند.