دانلود و خرید کتاب عامه‌پسند چارلز بوکوفسکی ترجمه محمدصادق سبط‌الشیخ
تصویر جلد کتاب عامه‌پسند

کتاب عامه‌پسند

معرفی کتاب عامه‌پسند

«عامه‌پسند» رمانی از چارلز بوکوفسکی(۱۹۹۴-۱۹۲۰)، شاعر و نویسنده آمریکایی است. این کتاب، آخرین نوشته وی پیش از مرگ به شمار می‌رود.

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

«باران می‌آمد. سقف هم که نشتی داشت و آب از آن می‌چکید و چک‌چک صدا می‌داد.

ساکی گرمم می‌کرد. ولی چه گرمایی؟ گرمای صفر درجه، چقدر مسخره است پنجاه و پنج سالم است و حتی یک کاسه ندارم که بگذارم زیر آبی که از سقف چکه می‌کند.

پدرم قبلاً به من گفته بود که بالاخره یک روز کارم به جایی می‌رسد که در حیاط پشتی یک غریبه در آرکانزاس مثل یک بی‌مصرف می‌افتم. ولی من با خودم می‌گفتم که هنوز باید امیدوارم باشم.

مسابقات سگ دوانی هم هر روز برگزار می‌شد ولی اتوبوس‌سواری افسرده‌ام می‌کرد و همیشه هم از شانس بدم یک انگلیسی کنارم می‌نشست که ریشش بوی گند می‌داد، تازه خرخر هم می‌کرد.

با خودم فکر کردم که بهتر است به دنبال قضیه سلین و پرونده او بروم تا به جای دیگر.

با خودم گفتم آیا واقعاً سلین، همان سلین معروف بود که آن زن به دنبالش می‌گشت یا اینکه یک نفر خودش را به جای او جا زده بود؟ راستش خودم هم بعضی وقت‌ها به خودم می‌گم اصلاً خودم هم نمی‌دانم کی هستم.

با خودم گفتم خیلی خوب بابا، معلومه که من نیکی بلان هستم و باز به خودم نهیب می‌زدم که خیلی هم مطمئن نباش. ممکن است همین الان یک نفر توی خیابان داد بزند «هی هری، هری مارتل! و من هم احتمالاً جواب خواهم داد: «چیه؟ چی شده؟ که اینطور صدایم می‌کند شاید هم اینطور تصور می‌کردم که آدم می‌تواند هر کسی باشد اصلاً چه فرقی می‌کند؟ اسم چه اهمیتی دارد؟»

معرفی نویسنده
عکس چارلز بوکوفسکی
چارلز بوکوفسکی
آمریکایی | تولد ۱۹۲۰ - درگذشت ۱۹۹۴

هاینریش چارلز بوکوفسکی، شاعر و داستان‌نویس آمریکایی متولد آلمان بود. از او اغلب به عنوان نویسنده تأثیرگذارِ معاصر نام برده می‌شود و سبک او بارها مورد تقلید قرار گرفته است. هنری چارلز بوکوفسکی دو سال بعد از پایان جنگ جهانی اول در آلمان متولد شد؛ در سال ۱۹۲۰، از مادری آلمانی و پدری آمریکایی و سرباز. پدر و مادر او، هنری صدایش می‌کردند.

Shirin Rassam
۱۳۹۸/۰۹/۰۳

*این دو ستاره برای ترجمه ی غیر روان، سانسور بسیار زیاد، حذفیات و عدم ویراستاریه که به شدت توی ذوق میزنه* خود کتاب با ته مایه ی خیالی در رابطه با یک کاراگاه خصوصیه که درگیر ماجراهای عجیبی میشه و موقعیت

- بیشتر
hamed_rtz
۱۳۹۹/۰۱/۱۰

خواندن این کتاب با این ترجمه و ویراستاری وحشتناک توهین به بوکوفسکیه اگر متن اصلی کتاب رو کپی میکردن تو گوگل ترنسلیت خروجیش از این بهتر می‌شد

مهدی عبدالهی
۱۳۹۸/۰۱/۱۴

من نسخه چاپی را خواندم . اولا اینو بگم که هرچیزی که مینویسم، صرفا نظر من در مورد این کتاب است و هیچ قضاوتی درمورد کتاب و یا نویسنده انجام نمیدم. به نظرم این رمان، کاملا متمایز از کتابهای پلیسی

- بیشتر
سبحان بابائی | Sobhan Babaei
۱۳۹۸/۱۱/۲۵

خودِ کتاب: پنج ستاره ترجمه و ویراستاریش: یک ستاره :)

lily
۱۳۹۸/۰۵/۲۴

نسخه‌ای که توی طاقچه گذاشتند غلط املایی داره و بعضی از فصل‌هاش هم حذف شده. فصل‌های ۹ و ۱۷ و ۲۲ و ۲۴ و ۲۵ و ۳۱ و ۳۶ و ۳۷ و ۳۹ و ۴۰ و ۴۴ و ۵۰ حذف

- بیشتر
Meysam frj
۱۳۹۷/۰۶/۱۸

وقتی سلین میخونم،یا همینگوی و یا بوکوفسکی،یه حس ناشناخته برام ایجاد میشه،شبیه اینکه همه‌چیز مسخره بنظر بیاد،یکجور کلافگی.قهرمانهایی که از ابتدای داستان تو بن بستن...که البته بیشتر ضدقهرمانن...پیروزی‌های شکست خورده...شکست‌های پیروزمندانه...این کتای

shfa
۱۳۹۶/۰۸/۰۱

در کل کتاب جالبی نبود،اخلاق ،اخلاق،اخلاق!ترجمه هم دلچسب نبود متاسفانه که نارضایتی آدم رو دو چندان می کنه! راستی دوستان،خواستم یادآوری کنم خیلی زیبا می شه اگر به جای حمله به عقاید دیگران راجع به خود کتاب نظر بدیم! متاسفانه مشاهده کردم

- بیشتر
farnaz Pursmaily
۱۳۹۸/۱۲/۲۷

رمان [عامه پسند] آخرین رمان بوکوفسکیه، من این رمان رو بعد از کتاب [ناخدا برای ناهار رفته و ملوانان کشتی را تسخیر کرده اند] خوندم، که نوشته های روزمره ی بوکوفسکیه در همون روزهای آخر عمرش و این باعث شد

- بیشتر
m.norouzi
۱۳۹۶/۱۱/۱۳

این کتاب برای کسانی که دم از اخلاق و مذهب میزنند نوشته نشده. تازه با کلی سانسور چاپ شده.

alireza derakhshan
۱۳۹۶/۰۸/۱۰

داستان جالبی بود شاید ترجمه هم رو جالبیش تاثیر بگذاره با انواع و اقسام مشروبات الکلی و فحش ها آشنا شدیم

همیشه کسی پیدا می‌شود که روز آدم را خراب کند. البته اگر قصد نداشته باشد کل زندگیت را نابود کند.
Pardis
جمله‌ای کوتاه از اریک کوتس را زیر لب نجوا می‌کرد «جهنم چیزی است که خودت خلقش می‌کنی»
Pardis
بعضی وقت‌ها به دست‌هایم نگاه که می‌کردم با خودم می‌گفتم که من می‌توانستم پیانیست بزرگی شوم. یا چیزی شبیه این. ولی دست‌هایم چه گناهی کرده‌اند؟ یا جایی از بدنم را با آن خارانده بودم یا چک نوشته‌ است، بند کفش بسته‌، سیفون کشیده‌ام. با خودم گفتم هم دست‌هایم را حرام کردم هم استعدادم را.
Pardis
مدت‌ها صبر کردیم و انتظار کشیدیم. این دکتر نمی‌داند همین انتظار کشیدن یکی از چیزهایی است که آدم را دیوانه می‌کند؟ مردم دائماً انتظار می‌کشند در صف پول، در انتظار ازدواج، انتظار می‌کشند تا باران بیاید و بعد منتظر می‌مانند تا بند بیاید. منتظر غذا می‌مانند تا آماده شود پس از خوردن منتظرند تا سیر شوند و بعد انتظار می‌کشند تا دوباره گرسنه شوند. توی مطب روان‌پزشک با بقیه دیوانه‌ها انتظار می‌کشی و نمی‌دانی که تو هم جزئی از این روانی‌ها هستی یا نه؟
farjad88
مردم دائماً انتظار می‌کشند در صف پول، در انتظار ازدواج، انتظار می‌کشند تا باران بیاید و بعد منتظر می‌مانند تا بند بیاید. منتظر غذا می‌مانند تا آماده شود پس از خوردن منتظرند تا سیر شوند و بعد انتظار می‌کشند تا دوباره گرسنه شوند.
farnaz Pursmaily
شب‌ها در خیابان نمی‌خوابیدم خانه‌ای داشتم و تخت‌خوابی که در آن می‌خوابیدم. البته آدم‌های خوب زیادی بودند که در خیابان می‌خوابیدند. آن‌ها آدم‌های احمقی نبودند فقط مناسب سیستم این دنیا نبودند. در این دنیا اگر می‌توانستی در رختخواب خودت بخوابی شاهکار کرده بودی.
Omid Souri
این دکتر نمی‌داند همین انتظار کشیدن یکی از چیزهایی است که آدم را دیوانه می‌کند؟ مردم دائماً انتظار می‌کشند در صف پول، در انتظار ازدواج، انتظار می‌کشند تا باران بیاید و بعد منتظر می‌مانند تا بند بیاید. منتظر غذا می‌مانند تا آماده شود پس از خوردن منتظرند تا سیر شوند و بعد انتظار می‌کشند تا دوباره گرسنه شوند. توی مطب روان‌پزشک با بقیه دیوانه‌ها انتظار می‌کشی و نمی‌دانی که تو هم جزئی از این روانی‌ها هستی یا نه؟
Shirin Rassam
در حالی که حس می‌کردم سه چهارمم مرده تلویزیون را روشن کردم
farnaz Pursmaily
پدرم به من یاد داده بود جایی بروم که اول پول می‌دهند بعد امید به بازگشت پول. این یعنی بیمه واقعی. دو چیز محرک است. طمع و ترس و یک چیز محرک توست. فرصت. ظاهراً نصیحت خوبی بود اما پدرم وقتی مرد یک ورشکسته بود.
Pardis
ترجیح دادم با خود مزخرفم تنها باشم بهتر از بودن با آدم‌های حقیری است که مدام سر هم کلاه می‌گذارند. پتو را تا گردنم بالا کشیده و چشمانم را بستم.
farnaz Pursmaily
فردای آن روز به دفترم رفتم. حالم از همه چیز به هم می‌خورد. احساس پوچی می‌کردم. نه من قرار بود کاری انجام دهم نه همه دنیا. همه فقط ول می‌گشتیم تا زمانی که بمیریم. در این میان تا زمان مردن کارهای جزئی و کوچکی هم می‌کردیم. بعضی‌ها که حتی این کارهای کوچک را هم نمی‌کردند یک زندگی نباتی به تمام معنا. من هم جز این گروه بودم فقط نمی‌دانم چه گیاهی بودم شاید شلغم بودم.
سعید

حجم

۸۷۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۲۱ صفحه

حجم

۸۷۴٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۲۱ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان