دانلود و خرید کتاب ابله فوریو بوردون ترجمه علیرضا زارعی
تصویر جلد کتاب ابله

کتاب ابله

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ابله

کتاب ابله نمایشنامه‌ای نوشتهٔ فوریو بوردون و ترجمهٔ علیرضا زارعی است و انتشارات شرکت کتاب هرمس آن را منتشر کرده است. این کتاب براساس رمان ابله فئودور داستایفسکی نوشته شده است.

درباره کتاب ابله

کتاب ابله نمایشنامه‌ای برپایه طرح نمایشی داویدماریا تورولدو و براساس رمانِ فئودور داستایفسکی است. ابله داستان پرنس میشکین، تنها بازمانده یک خاندان اشرافی ورشکسته است. او در نوجوانی، تحت سرپرستی خویشاوندی خیّر برای معالجه افسردگی عصبی‌اش به سوئیس می‌رود. داستان زمانی آغاز می‌شود که او در کوپه قطار، پس از مدتی طولانی و در حال بازگشت به وطن، با دو مسافرِ دیگر کوپه آشنا می‌شود. راگوژین، همسفر جوان و تندخو و سرسخت او، در راه سفر، سفره دل خود را پیش میشکین می‌گشاید و داستان عشق آتشین خود به ناستازیا فیلیپونیا را بازمی‌گوید. پرنس میشکین و راگوژین چون به سن پترزبورگ می‌رسند، از یکدیگر جدا می‌شوند و پرنس نزد ژنرال یپانچین، شوهر یکی از خویشاوندان دور خود، می‌رود به این امید که در زندگی تازه‌ای که می‌خواهد آغاز کند پشتیبانش باشد... .

فوریو بوردون از این داستان اقتباس کرده و نمایشنامه‌ای نوشته است.

خواندن کتاب ابله را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران نمایشنامه پیشنهاد می‌کنیم. اگر می‌خواهید رمان ابله را به شکل نمایشنامه بخوانید حتما این کتاب را بخوانید.

بخشی از کتاب ابله

«گانیا با عجله وارد می‌شود، مثل کسی که خیلی سرش شلوغ است.: شاهزاده لِف نیکلایویچ میشکین ... درست می‌گم؟

میشکین با تعجب سرش را تکان می‌دهد و تصدیق می‌کند.

گانیا: من گاوریلا آردالیونوویچ، منشی ویژه ژنرال اپانچین هستم. چند لحظه مکث می‌کند. شما یک سال پیش، یک نامه از سوییس برای ... فکر می‌کنم ... خانم ژنرال، لیزاوتا پروکوفوونا فرستادید؟

میشکین: بله، دقیقاً خودم بودم.

گانیا: دراین صورت، خواهش می‌کنم لطف بفرمایید چند لحظه منتظر باشید. خارج می‌شود. بعد از چند ثانیه اپانچین و به دنبالش گانیا با عجله وارد می‌شوند.

اپانچین: در چه مورد می‌تونم مفید واقع بشم شاهزاده؟

میشکین: من، حقیقتشو بخواین، هیچ مشکل اضطراری ندارم؛ فقط اومدم با شما آشنا بشم.

اپانچین: من معمولا برای شناختن افراد جدید وقت ندارم، اما به‌نظر میاد که شما با یک هدفی به اینجا اومدید. خواهش می‌کنم به طور خلاصه اونو ابراز کنید.

میشکین: نه، هیچ هدفی ندارم. مطمئن باشید. فقط اینکه همون‌طور که می‌دونید، من سالها از روسیه دور بوده‌ام و در شرایطی از وطن دور شدم که تقریباً دیوانه بودم. اون زمان، هیچ‌کسی رو اینجا نمی‌شناختم و امروز همون‌طور که ملاحظه می‌کنید، کمتر از همیشه کسی رو می‌شناسم. به دوست احتیاج دارم. فقط همین. به این خاطر، به خودم گفتم که با خانواده اپانچین تقریباً قوم وخویشم. قبل از هرکس دیگه، به اونا مراجعه خواهم کرد.

اپانچین: از اینکه یاد ما کردید از شما سپاسگزارم، اما شاهزاده، اجازه بفرمایید که به یک نتیجه‌گیری منطقی از این ملاقاتمون برسیم. از آنجایی که شما بیش از هرکس دیگه قبول دارید که بین ما فقط یک «رابطه تقریباً قوم وخویشی» وجود داره، نه یک پیوند غیرقابل انکار خانوادگی ... که مطمئن باشید اگر بدین گونه بود مایه خشنودی این‌جانب بود ... معتقدم که اقدام لازم ...

میشکین بدون هیچ‌گونه ناراحتی: که اقدام لازم این باشه که من گورمو گم کنم. با یک لبخند و قسم می‌خورم ژنرال، با اینکه به رفتار و مناسبات اجتماعی این شهر چندان آگاهی ندارم، باور کنید پیش‌بینی کرده بودم که موضوع بین ما این‌جوری خاتمه پیدا می‌کنه. علاوه براین، نامه من هم بدون جواب مونده بود. شاید این‌جوری بهتره. افرادی هستیم که با هم خیلی اختلاف سلیقه داریم. این‌طور نیست؟ از قیافه‌هامون می‌شه فهمید و بنابراین به‌سختی می‌تونیم دیدگاههای مشترک داشته باشیم. چند لحظه مکث اما می‌دونین، من به این قاعده قابل قبول هم اعتقاد ندارم. می‌خوام بگم که فکر نمی‌کنم افرادی که بینشون اختلاف سلیقه وجود داره، نتونن همدیگه رو درک کنن. پلهای ارتباط وجود دارن و تعدادشون هم زیاده؛ باید دید که ما چقدر تنبلیم. اگه نتونیم پیداشون کنیم، واقعاً خیلی مسخره‌ست. چراکه سوءظن خیلی خسته‌کننده‌تر و مشکلتره از اعتماد، و بدخواهی سخت‌تره از لطف و مهربونی ...! اما من مثل همیشه زیاد حرف می‌زنم. خدانگهدار ژنرال و از اینکه مزاحمتون شدم، منو ببخشید. می‌خواهد خارج شود.

اپانچین: صبر کنید شاهزاده! تشریف داشته باشید! مکث کوتاه اگر باطن شما هم مثل ظاهر شما باشه، شکی ندارم که همسرم از آشنایی‌تون خوشحال می‌شه. به گانیا گانیا، برو و ورود شاهزاده رو به لیزاوتا پروکوفیونا اطلاع بده. گانیا با احترام کمر خم می‌کند. ژنرال یک نامه را بررسی می‌کند. در نامه سال پیشتون، این طور نوشته که مرحوم پاولیشف عهده‌دارِ ... چطوری بگم ... اوضاع شما بوده‌اند ...

میشکین: دلیلش رو می‌پرسین؟

اپانچین: همین‌طوره.

میشکین: این سؤال برای خود من هم بارها پیش اومده. به این نتیجه رسیدم که تنها دلیلش خوبی او و دوستی صمیمانه‌اش با پدرم بوده. وقتی که والدینم از دنیا رفتن، من هنوز بچه بودم و اگر پاولیشف نبود، من تنهای تنها می‌موندم و هیچ‌کس نبود که تربیت منو به عهده بگیره.

اپانچین: بنابراین علی‌رغم بیماری‌تون، موفق شدین درس هم بخونین؟

میشکین: بله. دکتر اشنایدر خواست که من درس بخونم. هرچند به مدت کوتاه و بی‌قاعده. بیشتر از هرچیز، تعداد زیادی کتاب روسی خوندم.

اپانچین: پس فکر می‌کنین که بتونین کار دفتری بکنین؟

میشکین: بله، بدون شک می‌تونم.

اپانچین: خطّتون خوبه؟

میشکین: بله، خیلی خوش‌خطّم. اگه اجازه بدین، فوراً بهِتون نشون می‌دم ...»


A lover book
۱۴۰۳/۰۵/۱۴

میشکین چه خوب بودد، همه یکی مثل اونو توی زندگی نیاز دارن به نظرم:) مشتاق شدم داستان اصلی رو بخونم، واقعا برام جالب بود.

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۲۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۱۲۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۱۲,۰۰۰
تومان