دانلود و خرید کتاب رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته ترجمه س‍ع‍ی‍د ف‍ی‍روزآب‍ادی‌
تصویر جلد کتاب رنج های ورتر جوان

کتاب رنج های ورتر جوان

معرفی کتاب رنج های ورتر جوان

کتاب رنج های ورتر جوان نوشتهٔ یوهان ولفگانگ فون گوته و ترجمهٔ س‍ع‍ی‍د ف‍ی‍روزآب‍ادی‌ است و انتشارات جامی آن را منتشر کرده است. موضوع اصلی رنج‌های ورتر جوان عشق و مرگ است. عشق به‌زنی سرشار از نبوغ، ورتر جوان را به‌سوی خودکشی سوق می‌دهد و در نهایت به‌همان سرنوشت عشق ممنوع اُدیپ اسطوره‌ای می‌کشاند. در رابطه سه گونه چنین عشقی ناگزیر یکی باید خود را قربانی کند و سعادت و نیک‌بختی دیگران را فراهم آورد. همین موضوع ساختاری‌تراژیک به این اثر گوته می‌دهد و ورتر، اسیر در چنگال سرنوشت، تسلیم این تقدیر می‌شود. در عین حال رفتار ورتر در نهایت نشان از شوق جاودانگی دارد.

درباره کتاب رنج های ورتر جوان

رنج‌های ورتر جوان از دیدگاه تاریخی دومین اثر گوته است. این کتاب را گوته در سال ۱۷۷۴ برای نخستین بار نگاشت و چهار سال بعد بازنگری کرد. بخش نخست رمان رنج‌های ورتر جوان که بحق آن را سرآغاز رمان‌های مدرن ادبیات آلمانی می‌دانند، در قالب نامه است و بخش دوم ترکیبی از نامه‌ها و گزارش گردآورنده این نامه‌ها. این اثر پس از گذشت بیش از دو قرن هنوز هم از محبوب‌ترین آثار ادبیات جهان است، زیرا نویسنده در آن، روح عصیانگر دوره ادبی طوفان و طغیان را به‌خوبی نشان می‌دهد. اشاره‌های فراوان به‌نبوغ و تأکید و پافشاری بر احساس آدمی، ویژگی اصلی این دوره است و گوته نیز که خود از پیشگامان این جنبش ادبی است، بارها در همین اثر از خردورزی‌های صِرف عصر روشن‌نگری انتقاد می‌کند و می‌کوشد قید و بندهای مرسوم اجتماع را بگسلد.

شگرد و شیوه داستان‌سرایی گوته در این اثر من ـ راوی است و در قالب نامه‌های مختلف به‌دوستی صمیمی اندیشه‌ها و احساسات شخصیت اصلی، ورتر را، شرح می‌دهد. این زاویه دید و شیوه روایت به گوته فرصت می‌دهد تا سرمشق بسیاری از نویسندگان و اندیشمندان پس از خود باشد. می‌گویند ناپلئون بارها این اثر را خوانده و در زمان لشکرکشی به‌روسیه، کتاب را همراهش داشته است. نیچه نیز که احترام فراوانی برای گوته قائل است، از رنج‌های ورتر جوان بسیار تأثیر پذیرفته و مفاهیمی همچون آواره و جان آزاده را در همین نوشته یافته است. در هر حال پس از انتشار این اثر در آلمان موجی از علاقه‌مندان به‌ورتر و یا به اصطلاح مرسوم، تبِ ورتر پدید آمد و به‌دلیل حال و هوای سیاسی و استبدادی آن روزگار جوانان بسیاری، ورتر را سرمشق زندگی خود کردند، لباس‌هایی مشابه او پوشیدند و در جست و جوی لوته واقعی و مزار ورتر به‌شهرهای محل زندگی گوته شتافتند.

بسیاری از مفسران آثار گوته نیز این اثر را گوشه‌ای از زندگی خود او می‌دانند و باور دارند که عشق گوته به شارلوته بوف شالوده اصلی این رمان بوده است. حتی توماس مان، نویسنده مشهور قرن بیستم آلمان، بر اساس سرگذشت واقعی شارلوته بوف رمانی با عنوان «لوته در وایمار» نوشته است. این تأثیر و علاقه به‌رنج‌های ورتر جوان تا امروز هم ادامه داشته است و شاید بهترین نمونه‌اش نمایشنامه‌ای با عنوان «رنج‌های جدید ورتر جوان» (۱۹۷۲) باشد که پلنزدورف آن را نگاشته است و هنوز هم در آلمان اجرا می‌شود.

خواندن کتاب رنج های ورتر جوان را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران شاهکارهای ادبیات آلمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره یوهان ولفگانگ فون گوته

یوهان ولفگانگ فون گوته در سال ۱۷۴۹ در فرانکفورت آلمان به دنیا آمد. او شاعر، ادیب، نویسنده، نقاش، محقق، انسان‌شناس، فیلسوف و سیاست‌مدار آلمانی بود. او یکی از کلیدهای اصلی ادبیات آلمانی و جنبش وایمار کلاسیک و همچنین رمانتیسیسم به‌شمار می‌رود. وی یکی از مردان بزرگ فرهنگی قرون ۱۸ و ۱۹ اروپا و یکی از افراد برجستۀ ادبیات جهان محسوب می‌شود.

او بین سال‌های ۱۷۶۵-۱۷۶۸ در لایپزیگ به تحصیل حقوق پرداخت و در آنجا به اشعار کریستیان فورشتگت گلرت علاقه پیدا کرد. پس از سال ۱۷۶۸، گوته به زادگاهش بازگشت و مدتی نیز در دارمشتات بود. گوته در سال ۱۸۳۲ بر اثر نارسایی قلبی در شهر وایمار درگذشت و در همان‌جا به خاک سپرده شد.

بخشی از کتاب رنج های ورتر جوان

«بسیار شادمانم که از آنجا رفته‌ام! ای نیکوترین یار، دل آدمی بس غریب است! تو را که بسیار دوست داشتم و جدایی‌ات برایم ناممکن بود، ترک گفتم و اکنون شادمانم! می‌دانم که این احساس را بر من می‌بخشی. آیا دیگر دوستی‌های من نیز از سر تقدیر نبود تا دلی همچون دل مرا به‌هراس اندازد؟ لئونوره بیچاره! با این حال من هیچ تقصیری نداشتم. آن زمان که خواهرش با طنازی‌های لجوجانه خود اسباب سرگرمی دلنشینی را برای من فراهم آورده بود، عشق در دل دخترک بیچاره بیدار می‌شد و من کاری از دستم برنمی‌آمد! با این حال، آیا من هیچ تقصیری ندارم؟ آیا احساسات او را تحریک نکرده‌ام؟ آیا من آن نشان حقیقی طبیعت را که بارها مایه خنده ما شده بود و اصلاً خنده‌دار نبود، تمسخر نکرده‌ام؟ آه، این انسان عجب گلایه‌هایی از خویشتن می‌تواند بکند! ای نیکوترین یار، می‌خواهم ... سوگند می‌خورم که می‌خواهم خویشتن را اصلاح کنم و از این پس مرتکب همان اندک نابخردی‌ها هم نشوم که تقدیر بر سر راه ما می‌نهد. می‌خواهم دَم را غنیمت شمارم و گذشته‌ها را به‌فراموشی بسپارم. ای نیکوترین یار، تردید نیست که حق با توست و انسان‌ها رنج کمتری می‌بردند اگر ـ دلیل این رفتار را خدا می‌داند ـ با این همه جدیت ذهن خویش را به‌نابخردی‌های گذشته نمی‌آلودند و بیشتر به‌لحظه بی‌تفاوت اکنون عنایت می‌کردند.

لطف کن و به‌مادرم بگو، سفارش او را به‌بهترین شکل انجام می‌دهم و به زودی خبرش را به‌او می‌رسانم. با عمه‌ام صحبت کردم و هیچ نشانی از خباثتی نیافتم که آن همه درباره‌اش برای ما می‌گفتند. زنی شاد و پرشور و بسی نیکدل است. برایش ماجرای رنجش مادرم از سهم باقیمانده ارث را تعریف کردم و او نیز علت‌ها، دلایل و شرایطی را شرح داد که پس از تحقق آنها حاضر خواهد بود همه سهم ارث، و حتی بیش از آن را پرداخت کند. خلاصه، نمی‌خواهم اکنون در این باره مطلبی بنویسم، به مادرم بگو، کارها روبه راه خواهد شد. یار مهربان، هنگام انجام این کار دریافتم که کژفهمی‌ها و سستی‌ها شاید بیش از نیرنگ‌ها و خباثت‌ها، سبب گمراهی در جهان می‌شود. دست کم این دو ویژگی واپسین، بی‌تردید کم اثرتر از دو علت نخستین نیست.

راستی، حال من اینجا خوب است. تنهایی مرهمی شفابخش برای دل من در این سرزمین بهشتی است و اغلب بهار جوانی دل لرزان مرا یکسره می‌آکند. هر درختی، هر پرچینی به‌دسته گلی می‌ماند و آدمی‌دوست دارد به شکل پروانه‌ای درآید و در این دریای عطرها شناور شود و طعام خویش را بجوید و بیابد.

خود شهر چندان گیرا نیست، برعکس، زیبایی طبیعت اطراف آن وصف ناپذیر است. همین زیبایی سبب شد مرحوم اشراف زاده فون م باغی بر یکی از تپه‌ها بنا نهد. این تپه‌ها هر یک با رنگی به‌نهایت زیبا به‌هم می‌رسند و درّه‌ای بس زیبا را پدید می‌آورند. باغ بی‌آلایش است و در بدو ورود بی‌درنگ حس می‌کنی که آفریده دست باغبانی دانشمند نیست، بلکه دلی لبریز از عشق طراحی‌اش کرده و مقصودی جز لذت خویش نداشته است. در اتاق کوچک و ویرانی که مورد علاقه او بوده است و من نیز دوستش دارم، چند قطره اشکی از دیدگانم روان شد. دیری نمی‌پاید که من ارباب این باغ خواهم شد. باغبان هم در همین چند روزی که به اینجا آمده‌ام، به‌من علاقه‌مند شده است و در آینده نیز هیچ‌نگرانی نخواهد داشت.»

معرفی نویسنده
عکس یوهان ولفگانگ فون گوته
یوهان ولفگانگ فون گوته
آلمانی | تولد ۱۷۵۵ - درگذشت ۱۸۳۲

یوهان ولفگانگ فون گوته ۲۸ آگوست ۱۷۴۹ در فرانکفورت آلمان در خانواده‌ای سرشناس و ثروتمند به دنیا آمد. او را امروزه به عنوان فیلسوف، نویسنده، نقاش، شاعر، ادیب، انسان‌شناس و سیاستمدار می‌شناسند. او با کمک و همراهی پدر و معلم خصوصی‌اش زبان‌های لاتین، یونانی، عبری، فرانسوی و انگلیسی را فرا گرفت. در لایپزیک آلمان به تحصیل در رشته حقوق مشغول شد و آنجا بود که با اشعار یکی از شاعران آلمانی آشنا و به آن علاقه‌مند شد. پس از پایان تحصیلاتش در سال ۱۷۶۸ به زادگاهش برگشت. کمی بعد به دارمشتات آلمان رفت و در سال ۱۷۷۵ به وایمار رفت. او در فاصله بین سال‌های ۱۷۷۶ تا ۱۷۸۶ در وایمار به عنوان وزیر حکومت فعالیت کرد.

کاكتوس
۱۴۰۲/۱۱/۱۲

این کتاب به توصیف زیبایی از عشق میپردازد و در جملاتی موفق به لمس قلب شما خواهد شد، ترجمه عالی بود.

من بارها مست کرده‌ام، احساس عشق، مرا نیز به وادی دیوانگی کشانده است و از هر دو این کارها هیچ شرم نمی‌کنم، زیرا به سهم خویش آموخته و دریافته‌ام تمام انسان‌های خارق العاده‌ای که کاری بزرگ و به ظاهر ناممکن را به انجام رسانده‌اند، از مرز مستی و دیوانگی گذشته‌اند.
نارون
بدیهی است که مردن آسان‌تر از تحمل زندگی پررنج است.»
نارون
هر بار که خورشید در سحرگاهان طلوع می‌کند و وعده روزی نیک را می‌دهد، هرگز از یاد نمی‌برم که با صدای بلند بگویم: باز هم موهبتی الهی نصیب شما شد تا دگرباره آن را هدر دهید.
عرفان
خوب، دوست عزیز، اجازه بده این موضوع را از نظر عقلی بررسی کنیم. انسان را با محدودیت‌هایش ببین که عوامل بیرونی بر او تحمیل می‌کنند، اندیشه‌هایش را تثبیت می‌کنند و سر آخر اندک اندک تمام آرامش ذهنی او را بر هم می‌زنند و نابودش می‌کنند.
نارون
کیست که بتواند تمام نام‌ها را به‌خاطر بسپارد؟
نارون
آه، ولی می‌دانم که پروردگار در پاسخ به تمناهای بی‌انتهای ما باران و آفتاب را نازل نمی‌کند.
عرفان
اگر می‌پرسی که مردم اینجا چگونه‌اند، ناگزیر پاسخ خواهم داد: مثل مردم همه جا! نوع بشر همه جا یکسان است. بسیاری بیشتر عمر خود را کار می‌کنند تا زنده بمانند و همان اندک مجالی که از کار فراغت می‌یابند، چنان برای آنان هراس‌انگیز است که می‌خواهند به‌هر بهایی از آن بگریزند. آه، این تقدیر بشر است!
عرفان
ای یار مهربان، چنان احساس نیک‌بختی می‌کنم و غرق در این حس آرامش‌بخش زندگی شده‌ام که کارهای هنری را به فراموشی سپرده‌ام. دیگر نمی‌توانم طراحی کنم، حتی خطی بکشم و هرگز به‌اندازه این لحظه‌ها احساس نکرده‌ام که نقاشی بزرگ هستم
نارون
دیگر نمی‌خواهم کسی مرا ارشاد کند، دل مرا شاد گرداند و شوری در وجودم برانگیزد
نارون
ای نیکوترین یار، تردید نیست که حق با توست و انسان‌ها رنج کمتری می‌بردند اگر ـ دلیل این رفتار را خدا می‌داند ـ با این همه جدیت ذهن خویش را به‌نابخردی‌های گذشته نمی‌آلودند و بیشتر به‌لحظه بی‌تفاوت اکنون عنایت می‌کردند.
نارون
بدا به حال من! به حقیقت حس می‌کنم که تمام این ماجرا تقصیر خودم است و نه فقط تقصیر! سرچشمه همه این درماندگی‌ها در وجود خودم است، درست همچون گذشته‌ها که سرچشمه نیک‌بختی بودم.
عرفان
خدا شاهد است که بارها به هنگام رفتن به بستر آرزو می‌کنم دیگر بیدار نشوم و صبح که چشم می‌گشایم و خورشید را می‌بینم، درمانده می‌شوم! آه، دلیل این خلق و خوی متغیر من شاید آب و هوا، کسی دیگر یا کاری نادرست باشد، ولی نیمی از رنج تحمل‌ناپذیر این بی‌ارادگی بی‌تردید خودم هستم.
عرفان
منظورم همان شغلی است که تو می‌گفتی بی‌تردید مرا برای آن خواهند پذیرفت. خودم نیز همین نکته را باور دارم. وزیر از مدت‌ها پیش به من محبت فراوانی دارد و بارها به من پیشنهاد کرده است که سرگرم کاری شوم و گاهی نیز واقعاً می‌خواهم چنین کنم. بعد هر بار که به این موضوع می‌اندیشم و داستان اسبی به یادم می‌آید که به خاطر آزادی خویش اجازه می‌دهد زینی بر او بگذراند و افساری بر دهانش زنند و از او تا سر حد مرگ سواری بگیرند، نمی‌دانم چکار باید کنم.
عرفان
می‌گویی مادرم دوست دارد که من شغلی داشته باشم و فعالیتی کنم. این گفته مرا به خنده می‌اندازد. آیا اکنون نیز کاری نمی‌کنم؟ آیا فرقی هم می‌کند که من سرگرم این گونه کارهای مسخره شوم؟ همه کار جهان بیهوده است و هر انسانی که به خاطر دیگران و بدون عشق و علاقه و نیاز، برای کسب پول یا شهرت تن به کاری دهد، ابلهی بیش نیست.
عرفان
تنها طبیعت است که غنایی بی‌پایان دارد و هنرمند بزرگ را پدید می‌آورد.
عرفان
از دیدگاه من کاملا مشخص است که بزرگسالان نیز همانند کودکان، در این عالم افتان و خیزان ره می‌پویند و از مبدأ و مقصد خویش هیچ نمی‌دانند و برای نیل به‌اهداف حقیقی نمی‌کوشند و با آب‌نبات، شیرینی و ترکه بر آنان حکومت می‌کنند.
عرفان
آن تفریحات گذشته اندک اندک برایش بی‌معنی می‌شود تا این که با مردی آشنا می‌شود و احساس غریبی او را یکسره به سمت مرد می‌کشاند. مرد همه امیدهایش می‌شود، جهان اطراف خود را فراموش می‌کند، هیچ نمی‌بیند جز همین مرد و تنها آرزوی دیدار او را دارد! دختر که تنها لذت‌های پوچ حاصل از خودپسندی گاه و بی‌گاه فاسدش نکرده است، غرق شوق و اشتیاق می‌خواهد به همسری آن مرد درآید و با پیوندی ابدی به همه نیک‌بختی‌هایی برسد که خود آنها را ندارد و از تمام شادکامی‌هایی لذت برد که در اشتیاق آنها می‌سوزد
نارون
زندگی انسان به‌رویا می‌ماند
نارون
می‌گفت چرا چنین پرسوز و گداز به هر موضوعی می‌اندیشم و با این کار بی‌تردید خویشتن را نابود خواهم کرد! باید مراقب خود می‌بودم! آه، ای فرشته! به خاطر تو هم که شده، باید زنده بمانم!
hiro
من از هیچ چیزی بیش از این ناراحت نمی‌شوم که انسان‌ها یکدیگر را آزار دهند، به خصوص جوانان در عنفوان جوانی، زیرا می‌توانند پذیرای تمامی‌شادکامی‌ها شوند و در مقابل با چهره‌های عبوس خویش روزهای خوش زندگی را به هدر می‌دهند و دیرهنگام پیامد این زیان جبران ناپذیر را درمی‌یابند.
hiro

حجم

۱۲۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۲۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان