یوگنی زامیاتین | زندگینامه، دانلود و خرید کتاب‌های الکترونیکی و صوتی

یوگنی زامیاتین

درباره زندگی و کتاب‌های یوگنی زامیاتین

یوگنی ایوانویچ زامیاتین (Yevgeny Zamyatin) ۱ فوریه ۱۸۸۴ در استان تامبوف، شهر لبدیان در سیصد کیلومتری روسیه به دنیا آمد. پدرش، ایوان دمیتریویچ زامیاتین، کشیش ارتدکس و مدیر مدرسه و مادرش ماریا الکساندرونا، نوازنده‌ی پیانو بود. خانواده‌ی زامیاتین صاحب املاک بودند و او در رفاه رشد کرد. کودکی او در تنهایی و بدون داشتن همراهانی هم‌سن در املاک خانوادگی گذشت. آنچه او را بر سر شوق می‌آورد مطالعه بود و گوش‌سپردن به نوازندگی مادرش؛ به‌ویژه وقتی شوپن می‌نواخت. در دوران تحصیل، استعدادش بیش از هر چیز در ادبیات و ریاضی مشهود بود. او سال‌های تحصیل خود را از ۱۸۹۶ تا ۱۹۰۲ در مؤسسه‌ی ورونژ با موفقیت گذراند و از ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۸ در انستیتوی پلی‌تکنیک سن پترزبورگ در رشته‌ی مهندسی نیروی دریایی تحصیل کرد.

دوران دانشجویی و تبعید؛ آغاز نویسندگی

در همین دوران دانشجویی بود که با وجود پیشینه‌ی خانوادگی مذهبی، دست از مسیحیت کشید و به حزب بلشویک پیوست. او بعدها از انقلاب ۱۹۰۵ روسیه این‌گونه یاد کرد: «در آن سال‌ها، بلشویک بودن به معنای پیروی از خط بزرگ‌ترین مقاومت بود و من در آن زمان بلشویک بودم.» در همین سال ۱۹۰۵، در تظاهرات دانشجویی علیه تزار نیکلای دوم شرکت کرد و دستگیر و به سیبری تبعید شد. در بهار ۱۹۰۶ آزاد شد و در استان زادگاهش تامبوف به تبعید فرستاده شد. بعدها نوشت که نمی‌توانست زندگی در میان دهقانان ارتدکس روسیه را در لبدیان تحمل کند؛ بنابراین فرار کرد و به سن پترزبورگ بازگشت و قبل از نقل‌مکان به هلسینکی، در دوک‌نشین فنلاند، غیرقانونی در آنجا زندگی کرد.

او در ۱۹۰۸ به‌عنوان مهندس نیروی دریایی فارغ‌التحصیل شد و در بخش معماری دریایی نیروی دریایی امپراتوری روسیه در سن پترزبورگ مشغول به کار شد. از همین زمان نیز نویسندگی را آغاز و آن را با حرفه‌ی علمی خود ترکیب کرد. اولین داستان کوتاهش را با نام تنها در ۱۹۰۸ براساس تجربه‌‌‌اش از ماه‌ها انفرادی در زندان نوشت. این داستان به‌همراه داستان خدمتکار (۱۹۰۹) در مجلات سن پترزبورگ منتشر شدند. در ۱۹۱۱ بار دیگر دستگیر و به کارخانه‌ی کشتی‌سازی نیکولایف تبعید شد؛ اما در ۱۹۱۳، به‌عنوان بخشی از جشن‌های سیصدساله‌ی حکومت خاندان رومانوف عفو شد و حق بازگشت به سن پترزبورگ را به وی اعطا کردند. در همین سال، کتاب قصه‌ی استانی را نوشت که زندگی در یک شهر کوچک روسیه را به طنز کشید و درجه‌ای از شهرت را برایش به ارمغان آورد. این داستان ستایش ماکسیم گورکی و دیگر شخصیت‌های مهم ادبی آن زمان را برانگیخت. بعد از آن داستان در انتهای جهان (۱۹۱۳) را نوشت که طنزی درباره‌ی ارتش امپراتوری روسیه و حمله‌ به زندگی یک نظامی بود. این داستان را هیئت نظارت و سانسور محکوم کرد، زامیاتین به محاکمه کشیده شد؛ اما تبرئه شد. بعد از آن مدتی نوشتن را متوقف کرد، به کار حرفه‌ای خود ادامه داد و چندین مقاله در مورد ساخت کشتی نوشت. در میانه‌ی جنگ جهانی اول (۱۹۱۶) به بریتانیا فرستاده شد و در کارخانه‌های کشتی‌سازی آنجا بر ساخت یخ‌شکن‌های روسی نظارت می‌کرد. او در آنجا مسئول طراحی و ساخت بزرگ‌ترین یخ‌شکن روسی به نام «سنت الکساندر نوسکی» بود که پس از انقلاب روسیه به یخ‌شکن لنین تغییر نام داد. در بریتانیا داستان جزیره‌‌نشینان (۱۹۱۷) را نوشت و آنچه را پستی و سرکوب عاطفی زندگی انگلیسی می‌دید، با طعنه تحریر کرد.

زامیاتین با پیروزی بلشویک‌ها در ۱۹۱۷ به روسیه بازگشت و درباره‌ی این دوره نوشت: «در انگلیس کشتی‌هایی ساختم، به قلعه‌های ویران نگاه کردم، به صدای بمب‌های زپلین‌های آلمانی گوش دادم و جزیره‌نشینان را نوشتم. متأسفم که انقلاب فوریه را ندیدم و فقط انقلاب اکتبر را درک کردم.»

بازگشت به روسیه؛ فعالیت در دوره‌ی کمونیسم

پس از بازگشت، ماکسیم گورکی برای او شغلی ادبی دست‌وپا کرد. او در اولین اقدام، رمان ممنوعه‌ی خود در دوره‌ی امپراتوری به نام «در انتهای جهان» را بار دیگر منتشر کرد. در سال‌های ابتدایی انقلاب اکتبر، ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۵، با نویسنده‌های مطرح روسیه در آن زمان، مانند ماکسیم گورکی، الکساندر بلاک و نیکولای گومیلوف در پروژه‌ای با عنوان «ادبیات جهان» همکاری کرد و کتاب‌هایی از نویسنده‌های بزرگ دنیا مانند جک لندن و اُ. هنری را ترجمه و ویرایش کرد. یکی از فعالیت‌های تشکیلاتی او در حوزه‌ی ادبیات، همکاری در پاگرفتن انجمن نویسندگان برادران سراپیون در ۱۹۲۱ بود. او در این انجمن با نویسندگانی مانند میخائیل زوشچنکو، کنستانتین فدین، یوری اولشا، نیکولای تیخونوف و دیگران در ارتباط بود. در همین حال، سیاست‌های رژیم انقلابی او را به‌تدریج از حزب جدا کرد. با ادامه‌ی جنگ داخلی روسیه بین ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳، نوشته‌ها و اظهارات زامیاتین درباره‌ی حزب بلشویک نیز به‌طور فزاینده‌ به طنز و انتقاد تبدیل و در تعدادی از داستان‌های کوتاهش منعکس شد.

او رمان «ما» را در واکنش به وخامت زندگی پس از انقلاب نوشت؛ اما اتحاد جماهیر شوروی آن را «تهمتی بدخواهانه به سوسیالیسم» تلقی کرد. شگفت آنکه اولین کتاب ممنوعه در اتحاد جماهیر شوروی، متعلق به همین بلشویک ادیب بود. زامیاتین با اینکه به‌عنوان بلشویک انقلاب را پذیرفت؛ اما به‌عنوان نویسنده معتقد بود که گفتار و اندیشه‌ی مستقل برای هر جامعه لازم است و با سرکوب روزافزون آزادی بیان و سانسور ادبیات و رسانه‌ها به دست حزب مخالف بود.

در مقاله‌ای با نام من می‌ترسم (۱۹۲۱) با انتقاد از شاعرانی که بی‌قیدوشرط دولت جدید شوروی را ستایش می‌کردند، آن‌ها را با شاعران درباری در دوره‌ی خاندان رومانوف و خاندان بوربن فرانسه مقایسه کرد و نوشت: «من می‌ترسم که تنها آینده‌ی ممکن برای ادبیات روسیه گذشته‌ی آن باشد.» او که در همین سال شورای سانسور، رمانش را ممنوع اعلام کرده بود، نوشت: «ادبیات واقعی تنها زمانی می‌تواند وجود داشته باشد که نه مقامات کوشا و قابل‌اعتماد که دیوانگان، گوشه‌نشینان، بدعت‌گذاران، رؤیاپردازان، شورشیان و شکاکان آن را خلق کنند.»

درنهایت، او کتابش را برای انتشار به غرب فرستاد. در جولای ۱۹۲۲ نام او در فهرست نامزدهای اخراج اجباری از روسیه قرار گرفت با برچسب «روشنفکر روس». در کنار نام خانوادگی او نوشته بودند «گارد سفید مخفی» که اشاره به روس‌های سفید دارد. در این مقطع اما او اخراج نشد و به کارش ادامه داد. در ۱۹۲۴ رمان «ما» با ترجمه‌ی گریگوری زیلبورگ به زبان انگلیسی در نیویورک منتشر شد. در ۱۹۲۷، بسیار فراتر رفت و متن اصلی نوشته‌های روسی خود را برای مارک لوویچ اسلونیم که در آن زمان سردبیر یک نشریه و انتشارات روسی مهاجر مستقر در پراگ بود، به‌صورت قاچاقی فرستاد و بریده‌هایی از رمان با نام «اراده روسیه» در آن چاپ شد. این کار خشم دولت را برانگیخت. ارتباط زامیاتین با ناشران غربی باعث حمله‌ی گسترده‌ی دولت شوروی علیه او شد. درنتیجه، برای انتشار هر چیزی در سرزمین خود در فهرست سیاه قرار گرفت.

تبعید ابدی

یوگنی زامیاتین نه‌تنها در روسیه تحت فشار قرار گرفت، بلکه در خارج از کشور نیز از سوی نویسندگان هوادار اتحاد جماهیر شوروی طرد و انتشار نوشته‌ها و نمایشنامه‌هایش تحریم شد. او از امرارمعاش محروم بود. این وضعیت او را از نظر مالی و روانی در تنگنایی سخت قرار داد و باعث افسردگی‌اش شد. انزوا و افسردگی‌ ناشی از فشارهای حکومت و طردشدن از سوی روشنفکران کمونیست یک دهه طول کشید. او بعد از یک دهه مستقیماً به جوزف استالین نامه نوشت و اجازه‌ی خروج از اتحاد جماهیر شوروی را از او خواست. زامیاتین در نامه‌‌اش به استالین نوشت: «نمی‌خواهم کتمان کنم که دلیل اصلی درخواست اجازه برای رفتن به خارج از کشور با همسرم، موقعیت ناامیدکننده‌ام در اینجا به‌عنوان نویسنده و حکم اعدامی‌ است که برای من صادر شده است. [خانه‌نشینی]» با پادرمیانی ماکسیم گورکی، استالین تصمیم گرفت به درخواست زامیاتین پاسخ دهد. در ۱۹۳۱ او و همسرش، لیودمیلا اوسووا، بلافاصله روسیه شوروی را به مقصد پاریس ترک کردند و دیگر هیچ‌گاه به روسیه بازنگشتند.

زندگی در تبعید

زامیاتین در پاریس همچنان خود را نویسنده‌ی اهل شوروی می‌دانست و همیشه امید داشت روزی رژیم به او اجازه‌ی بازگشتن و نوشتن بدهد. در پاریس هم در انزوا زندگی می‌کرد. به‌جز چند بار نادر که یکی ارتباط با ایوان بونین، نویسنده‌ی روسی و دیگری، شرکت در کنگره‌ی ضدفاشیسم (۱۹۳۵-۱۹۳۶) بود، فعالیت اجتماعی و گروهی دیگری در پاریس نداشت. او تلاش‌هایی هم برای نویسندگی کرد؛ از جمله نوشتن فیلم‌نامه‌ی آنا کارنینا، همکاری با ژان رنوار کارگردان فرانسوی در اقتباس از نمایشنامه‌ی «در اعماق اجتماع» نوشته‌ی گورکی، تبدیل نمایشنامه‌ی ممنوعه‌ی قبلی خود به نام آتیلا به رمان «مصوبه خدا» (۱۹۳۸) که پس از مرگش منتشر شد. اما انزوای ده‌ساله در شوروی چنان آثار ناخوشایندی بر این نویسنده گذاشته بود که حتی خروج از روسیه و اقامت در فرانسه نیز باعث بهبود حالش نشد.

او در ۱۰ مارس ۱۹۳۷ بر اثر سکته‌ی قلبی درگذشت و در گورستان تیاس در نزدیکی پاریس به خاک سپرده شد. تنها گروه کوچکی از دوستان برای خاک‌سپاری او حضور داشتند. یکی از عزاداران، ناشر روسی‌زبان او مارک اسلونیم بود. مطبوعات شوروی مرگ او را اعلام نکردند. پس از مرگش، نوشته‌هایش جزو ادبیات زیرزمینی موسوم به «سامیزدات» بود و الهام‌بخش چندین نسل از مخالفان شوروی شد. نیم‌قرن بعد از مرگ او، اتحاد جماهیر شوروی نیز فرو پاشید و جهان با او و آثارش بیشتر آشنا شد. البته در ۱۹۸۸ و طی سیاست‌های اصلاح‌طلبانه‌ی میخائیل گورباچف، «ما» برای اولین بار در روسیه مجاز و منتشر شد. زامیاتین، نویسنده‌ای انقلابی و برابری‌طلب بود که سرنوشتی همچون دیگر هم‌مسلکانش داشت. ادیبانی ایدئالیست و انقلابی که در هر دو رژیم مغضوب شدند، به انزوا رفتند و در عزلت از دنیا رفتند؛ با این تفاوت که او چیزی را پیش‌بینی کرد که بسیاری دیگر از آن ناتوان بودند.

میراث ادبی یوگنی زامیاتین

عمده‌ی نوشته‌های زامیاتین داستان‌ها و نمایشنامه‌های طنز، سیاسی و علمی تخیلی بودند. او را در نوشتن، متأثر از اچ. جی ولز نویسنده‌ی انگلیسی می‌دانند. زامیاتین خالق ژانری منحصربه‌فرد در ادبیات به نام پادآرمان‌شهر یا ویران‌شهر (دیستوپیا) بود که سال‌ها قبل از معروف‌ترین رمان‌های شناخته‌شده‌ی جهان در این ژانر، کتاب «ما» را نوشت. کتابی که نگاهی بیمناک به آینده دارد. رمان‌نویسی او بر نویسندگان بزرگ ژانر پادآرمان‌شهر بعدی تأثیر گذاشت. رمان‌هایی چون ۱۹۸۴ جرج اورول، سرود آین رند، دنیای شگفت‌انگیز نو آلدوس هاکسلی، فارنهایت ۴۵۱ ری بردبری همگی بعد از «ما» و با الهام از آن نوشته شدند. به‌علاوه، زامیاتین پیشگام کسانی بود که در دوره‌ی شوروی خطر کردند و نوشته‌های خود را برای انتشار به خارج از کشور فرستادند؛ سال‌ها قبل از آنکه بوریس پاسترناک رمان دکتر ژیواگو و الکساندر سولژنیتسین کتاب مجمع‌الجزایر گولاگ را مخفیانه در غرب منتشر کنند.