بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب رنج های ورتر جوان | طاقچه
تصویر جلد کتاب رنج های ورتر جوان

بریده‌هایی از کتاب رنج های ورتر جوان

۳٫۲
(۱۹)
من بارها مست کرده‌ام، احساس عشق، مرا نیز به وادی دیوانگی کشانده است و از هر دو این کارها هیچ شرم نمی‌کنم، زیرا به سهم خویش آموخته و دریافته‌ام تمام انسان‌های خارق العاده‌ای که کاری بزرگ و به ظاهر ناممکن را به انجام رسانده‌اند، از مرز مستی و دیوانگی گذشته‌اند.
نارون
بدیهی است که مردن آسان‌تر از تحمل زندگی پررنج است.»
نارون
هر بار که خورشید در سحرگاهان طلوع می‌کند و وعده روزی نیک را می‌دهد، هرگز از یاد نمی‌برم که با صدای بلند بگویم: باز هم موهبتی الهی نصیب شما شد تا دگرباره آن را هدر دهید.
ویماند
دل خویش را تمسخر می‌کنم، ولی به میل آن عمل خواهم کرد.
ت ت
«ما انسان‌ها اغلب از کوتاهی عمر شِکوه و شکایت می‌کنیم و می‌گوییم روزهای خوش زندگی اندک و تلخ‌کامی‌ها بسیار است. این کار به نظر من نادرست می‌آید. اگر پیوسته گشاده‌دل و پذیرای نعمت‌هایی بودیم که پروردگار به ما ارزانی کرده است، نیروی کافی برای تحمل پلیدی‌ها را، اگر پیش می‌آمد، داشتیم.»
یك رهگذر
کیست که بتواند تمام نام‌ها را به‌خاطر بسپارد؟
نارون
خوب، دوست عزیز، اجازه بده این موضوع را از نظر عقلی بررسی کنیم. انسان را با محدودیت‌هایش ببین که عوامل بیرونی بر او تحمیل می‌کنند، اندیشه‌هایش را تثبیت می‌کنند و سر آخر اندک اندک تمام آرامش ذهنی او را بر هم می‌زنند و نابودش می‌کنند.
نارون
می‌گفت چرا چنین پرسوز و گداز به هر موضوعی می‌اندیشم و با این کار بی‌تردید خویشتن را نابود خواهم کرد! باید مراقب خود می‌بودم! آه، ای فرشته! به خاطر تو هم که شده، باید زنده بمانم!
hiro
ای نیکوترین یار، تردید نیست که حق با توست و انسان‌ها رنج کمتری می‌بردند اگر ـ دلیل این رفتار را خدا می‌داند ـ با این همه جدیت ذهن خویش را به‌نابخردی‌های گذشته نمی‌آلودند و بیشتر به‌لحظه بی‌تفاوت اکنون عنایت می‌کردند.
نارون
دیگر نمی‌خواهم کسی مرا ارشاد کند، دل مرا شاد گرداند و شوری در وجودم برانگیزد
نارون
ای یار مهربان، چنان احساس نیک‌بختی می‌کنم و غرق در این حس آرامش‌بخش زندگی شده‌ام که کارهای هنری را به فراموشی سپرده‌ام. دیگر نمی‌توانم طراحی کنم، حتی خطی بکشم و هرگز به‌اندازه این لحظه‌ها احساس نکرده‌ام که نقاشی بزرگ هستم
نارون
اگر می‌پرسی که مردم اینجا چگونه‌اند، ناگزیر پاسخ خواهم داد: مثل مردم همه جا! نوع بشر همه جا یکسان است. بسیاری بیشتر عمر خود را کار می‌کنند تا زنده بمانند و همان اندک مجالی که از کار فراغت می‌یابند، چنان برای آنان هراس‌انگیز است که می‌خواهند به‌هر بهایی از آن بگریزند. آه، این تقدیر بشر است!
ویماند
تنها طبیعت است که غنایی بی‌پایان دارد و هنرمند بزرگ را پدید می‌آورد.
ویماند
آه، ولی می‌دانم که پروردگار در پاسخ به تمناهای بی‌انتهای ما باران و آفتاب را نازل نمی‌کند.
ویماند
از زمانی که او مرا دوست می‌دارد، وجود خودم را بسیار عزیز می‌دانم!
ت ت
تمام دنیا بدون عشق هیچ نخواهد بود! درست به فانوسی خیالی می‌ماند که نوری در آن نیست! همین که فانوس را روشن می‌کنی، تصویرهای رنگارنگی بر دیوار سپید نقش خواهد بست! حتی اگر این تصاویر جز اشباحی گذرا نباشند،
ت ت
آری، من آواره‌ای، زایری در این جهانم! آیا شما بیش از این هستید؟
ت ت
آه، عشق، شادکامی، مهربانی و شادی، اگر در وجودم نباشد، نمی‌توانم آنها را به دیگران عطا کنم
ت ت
آدمی‌چیست جز، نیم خدایی ستایش شده!
ت ت
عشق و وفاداری، این زیباترین احساس‌های انسانی، بدل به خشونت و جنایت شده بود.
ت ت
پیوسته، پیوسته سخنان زرّین آموزگار بشریت، مسیح (ع) را، تکرار می‌کنم: «بدا به‌حال شما، اگر بدل به‌کودکان نشوید!»
یك رهگذر
«بدا به حال کسانی که از قدرت خویش بهره می‌جویند تا شادی را از دلی بربایند که مطیع آنان و سرچشمه همه شادی‌هاست. تمام نعمت‌ها و موهبت‌های جهان، حتی برای لحظه‌ای جایگزین آن شادمانی نمی‌شود که ستمگری با حسد خویش آن را زائل کرده باشد.»
یك رهگذر
بدیهی است که مردن آسان‌تر از تحمل زندگی پررنج است.
یك رهگذر
من از هیچ چیزی بیش از این ناراحت نمی‌شوم که انسان‌ها یکدیگر را آزار دهند، به خصوص جوانان در عنفوان جوانی، زیرا می‌توانند پذیرای تمامی‌شادکامی‌ها شوند و در مقابل با چهره‌های عبوس خویش روزهای خوش زندگی را به هدر می‌دهند و دیرهنگام پیامد این زیان جبران ناپذیر را درمی‌یابند.
hiro
چشمان لوته گشتم. آه، از یکی به دیگری می‌نگریست! اما به من، به من، به من که سرخورده آنجا ایستاده بودم، نگاه نمی‌کرد! در دل هزار بار او را وداع گفتم! به من نمی‌نگریست!
hiro
بسیار شادمانم که از آنجا رفته‌ام! ای نیکوترین یار، دل آدمی بس غریب است! تو را که بسیار دوست داشتم و جدایی‌ات برایم ناممکن بود، ترک گفتم و اکنون شادمانم! می‌دانم که این احساس را بر من می‌بخشی. آیا دیگر دوستی‌های من نیز از سر تقدیر نبود تا دلی همچون دل مرا به‌هراس اندازد؟
نارون
زندگی انسان به‌رویا می‌ماند
نارون
آن تفریحات گذشته اندک اندک برایش بی‌معنی می‌شود تا این که با مردی آشنا می‌شود و احساس غریبی او را یکسره به سمت مرد می‌کشاند. مرد همه امیدهایش می‌شود، جهان اطراف خود را فراموش می‌کند، هیچ نمی‌بیند جز همین مرد و تنها آرزوی دیدار او را دارد! دختر که تنها لذت‌های پوچ حاصل از خودپسندی گاه و بی‌گاه فاسدش نکرده است، غرق شوق و اشتیاق می‌خواهد به همسری آن مرد درآید و با پیوندی ابدی به همه نیک‌بختی‌هایی برسد که خود آنها را ندارد و از تمام شادکامی‌هایی لذت برد که در اشتیاق آنها می‌سوزد
نارون
می‌خواستم یکی جرأت کند و مرا به دلیل رفتارم سرزنش کند تا با دشنه‌ای بدنش را سوراخ سوراخ کنم، تنها با خونریزی، حالم دوباره خوب می‌شود. آه، صد بار دست بردم و کاردی برداشتم تا سینه‌ام را بشکافم و این دل محنت کشیده را رهایی بخشم. شنیده‌ام اسبی اصیل است که هر بار گرمش می‌شود و عرصه بر او تنگ، از سر غریزه رگی را با دندان پاره می‌کند و به این گونه بهتر می‌تواند نفس بکشد. من نیز چنین احساسی دارم و می‌خواهم رگ خود را بزنم تا آزادی جاوید را برای خویش فراهم کنم.
نارون
‫نمی‌توانم چنین دعایی کنم: «خدایا، او را به من ارزانی کن!» با این همه، اغلب فکر می‌کنم که لوته از آن من است. نمی‌توانم دعا کنم: «او را به من واگذار!» زیرا او متعلق به فردی دیگر است. با درد و رنج‌های خویش پیوسته سر می‌کنم و هر بار که این رنج فرصتی به من می‌دهد تا نفسی تازه کنم، سخنم یکسره پرتناقض است.
نارون

حجم

۱۲۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱۲۳٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان