کتاب محاوره ای در هویت شخصی و جاودانگی
معرفی کتاب محاوره ای در هویت شخصی و جاودانگی
کتاب محاوره ای در هویت شخصی و جاودانگی نوشتهٔ جان پری و ترجمهٔ کاوه لاجوردی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. این کتابْ گزارشی است از گفتوگوهای گرِچِن وایروب، معلمِ فلسفه در کالج کوچکی در یکی از ایالتهای میانه در غرب امریکا و دو تن از دوستانش. گفتوگوها در سه شب در اتاق وایروب در بیمارستان انجام شده، پیش از مرگِ او بر اثر جراحاتِ وارده در تصادفِ موتورسیکلت. سَم میلِر کشیش و یک دوست قدیمیِ وایروب است؛ دِیو کوئِن یک دانشجوی سابقِ وایروب است.
درباره کتاب محاوره ای در هویت شخصی و جاودانگی
محاورهای در هویّت شخصی و جاودانگی (انتشاراتِ هَکِت، ۱۹۷۸) سالها است که در بسیاری از دانشگاههای انگلیسیزبان به عنوان یکی از متونِ نخستین درسِ فلسفه ـ برای مخاطبانی که قبلاً هرگز فلسفه نخواندهاند ـ تدریس میشود. کتاب، در قالب گفتوگویی بین سه شخصیتِ خیالی (که یکیشان در حال مرگ است)، به موضوع امکانِ بقا بعد از مرگ میپردازد. کتاب را که تمام میکنیم، با بعضی از مهمترین مفاهیم مربوط به هویّت ـ از جمله نظرهای لاک و باتلـر و برخی از معاصران ـ آشنا هستیم. شاید بشود این کتاب را نسخهٔ امروزیِ محاورهٔ مشهور فایدون افلاطون دانست.
دیوید روزنتال، استاد دانشگاه شهر نیویورک دربارهٔ این کتاب میگوید: «محاورهٔ عالیِ پِری مبحثی را، بدون قربانیکردن دقت و جامعیت آکادمیک، دسترسپذیر میکند. فیلسوفانِ حرفهای احاطهٔ این اثر بر موضوعات و نیز عمق استـدلال را تحسین میکنند، و دانشجویـان درمییابند که علاقه و تخیلشان را برمیانگیزد.»
جان پِری (متولد ۱۹۴۳) استاد بازنشستهٔ دانشگاه استنفرد و صاحب مقالههای پژوهشی مهمی در هوّیتِ شخصی و در فلسفهٔ زبان، و نیز مؤلف چند متن آموزشی است.
خواندن کتاب محاوره ای در هویت شخصی و جاودانگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به علاقهمندان به فلسفه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب محاوره ای در هویت شخصی و جاودانگی
«کوئن: گرچن، سخت است چیزی را که میگویی باور کنم. تو هشیار هستی و بهنظر نمیرسد دردِ شدیدی داشته باشی. ولی داری میگویی اوضاع ناامیدکننده است؟
وایروب: این دستگاهها میتوانند مرا برای یک یا نهایتاً دو روزِ دیگر زنده نگه دارند. بعضی اندامهای حیاتیام خیلی بیشتر از آن صدمه دیدهاند که پزشکان بدانند چطور مرمتشان کنند (غیر از اقداماتِ نسبتاً شدیدی که قبول نکردهام). دردِ خیلی زیادی ندارم. اما، آنطور که میفهمم، این نشانهٔ خیلی خوبی نیست. مغزم صدمه ندیده و حدس میزنم به این علّت باشد که هشیاریام مثل همیشه است. متأسفام که کلِّ وضعیت تا حدی مأیوسکننده است. اما سم میلر اینجا است. شاید او بداند چطور سرحالام بیاورد.
میلر: عصر به خیر گرچن. سلام دِیو. گرچن، حدس میزنم که حاشیهرفتن موردی نداشته باشد؛ دکترها میگویند که رفتنی هستی. کمکی هست که از من بر بیاید؟
وایروب: مردهشور ببردت، سم! تو هر روز با مردن سروکار داری. چیزی برای گفتن نداری تسلّابخشتر از اینکه "متأسفام که میشنوم رفتنی هستی"؟
میلر: خب، راستاش را بگویم، تا حدی اینطور است که نمیدانم به تو چه بگویم. بیشترِ کسانی که با آنان سروکار دارم کسانی هستند که مثلِ خودم ایمان دارند. دربارهٔ چشماندازهای بقاء صحبت میکنیم. اطمینان میدهم که خداوند، که عادل و مهربان است، به چنین امرِ مضحکی رضایت نخواهد داد که زندگیِ کوتاهِ ما روی این زمین پایانِ همه چیز باشد. اما تو و من سالها در موضوعاتِ دینی و فلسفی صحبت کردهایم. هرگز نتوانستهام در تو کمترین تمایلی به ایمان به خداوند بیابم؛ در واقع، بهندرت پیش میآید روزی که مطمئن باشی دوستانات ذهن دارند، یا اینکه میتوانی دستِ خودت را در مقابلِ صورتات ببینی، یا اینکه دلیلی هست که باور داشته باشی خورشید فردا طلوع میکند. چطور میتوانم امید داشته باشم که با چشماندازی از زندگیِ بعد از مرگ تسلّایت بدهم، وقتی که میدانم به نظرت اصلاً هیچ احتمالی نخواهد داشت؟
وایروب: اینقدر هم تسلّای زیادی نمیخواهم، سم. در وضعیتهایی، حتی امکانِ چیزی بسیار نامحتمل هم میتواند تسلّابخش باشد. وقتهایی که تنیس بازی میکردیم، از هر بیست بار حداکثر یک بار تو را میبُردم. اما این کافی بود برای اثباتِ اینکه در هر موقعیتِ مفروضی امکانِ بردنِ تو هست، و با تمرکز بر صِرفِ این امکان، اشتیاقام برای بازی حفظ میشد. در زندانِ محکمی اگر محصور باشیم، و فکر کنیم که وضعیتمان کاملاً ناامیدکننده است، طورِ وصفناپذیری خوشحال میشویم از این اطلاع که، در نهایت، امکانی ــ حتی بسیار اندک ــ برای فرار هست. امیدْ تسلّا میدهد، و امید همیشه محتاجِ احتمال نیست. اما باید باور داشته باشیم که چیزی که به آن امید داریم دستکم ممکن است. پس من تکلیف سادهتری برایت تعیین میکنم. صرفاً مجابام کن که بقاءِ من بعد از مرگِ این بدن ممکن است، و قول میدهم تسلّا بیابم. خواه موفق بشوی خواه نه، تلاشهایت باعثِ مشغولیت میشود، چرا که میدانی که صحبتِ فلسفی را بیشتر از هر چیزی دوست دارم.»
حجم
۵۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۵۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
نظرات کاربران
اولش بسیار جالب بود ولی آخرهاش کمی گیج کننده بود