مارتین هایدگر
زندگینامه و معرفی کتابهای مارتین هایدگر
مارتین هایدگر (Martin Heidegger)، فیلسوف آلمانی و از شاخصترین چهرههای فلسفهی اگزیستانسیالیسم است. آثار تأثیرگذار او در هستیشناسی (مطالعهی فلسفی بودن یا هستی) و متافیزیک، مسیر فلسفهی قرن بیستم در قارهی اروپا را تعین بخشید و توانست اثر بزرگی بر دیگر حوزههای علومانسانی، از جمله نقد ادبی، هرمنوتیک، روانشناسی و الهیات بگذارد.
بیوگرافی مارتین هایدگر
هایدگر ۲۶ سپتامبر ۱۸۸۹ در شوارزالد آلمان به دنیا آمد و پسر یکی از اعضای کلیسای کاتولیک رومی محلی در مسکیرش آلمان بود. اگرچه او در شرایط فقیرانهای بزرگ شد؛ اما استعدادهای روشنفکرانهاش باعث شد تا یک بورس تحصیلی مذهبی برای ادامهی تحصیلات متوسطه در شهر همجوار کنستانز را به چنگ بیاورد.
هایدگر در دههی ۲۰ زندگی خود در دانشگاه فرایبورگ زیر نظر هاینریش ریکرت و ادموند هوسرل تحصیل کرد. او در سال ۱۹۱۳ با پایاننامهای در زمینهی روانشناسی، با عنوان «دکترین قضاوت در روانشناسی: مشارکت انتقادی-پوزیتیو در منطق»، به اخذ درجهی دکتری در فلسفه نائل شد. در سال ۱۹۱۵، او پایاننامهی دوم خود (الزامی برای تدریس در سطح دانشگاه در آلمان) را بر روی الهیدان مدرسی جان دانز اسکاتوس به پایان رساند. در سال بعد، مطالعهی هایدگر در مورد متون کلاسیک پروتستان که توسط مارتین لوتر، جان کالوین و دیگران نوشته شده بودند، به یک بحران معنوی منجر شد که نتیجهی آن رد دین دوران جوانی خود، یعنی کاتولیک رومی بود. او در سال ۱۹۱۷ با یک لوتری به نام الفرید پتری ازدواج کرد.
هایدگر بهعنوان استاد در فرایبورگ از سال ۱۹۱۹ شروع به کار کرد و در آنجا وارث رهبری جنبشی شد که هوسرل بنیان نهاده بود، یعنی پدیدارشناسی. هدف پدیدارشناسی ارائهی دقیقترین توصیف از پدیدهها و ساختارهای تجربهی آگاهانه بدون توسل به پیشفرضهای فلسفی یا علمی در مورد ماهیت، منشأ یا علت آنها بود. هایدگر از هوسرل روش تقلیل پدیدارشناختی را آموخت که به وسیلهی آن پیش ادعاهای موروثی پدیدههای آگاهانه حذف میشوند تا ذات یا حقیقت اولیهشان آشکار شود. این روشی بود که هایدگر در «برچیدن» رویکردهای سنتی متافیزیک غربی که تقریباً همهی آنها را برای تحقق اصیل فلسفی ناکافی میدانست، بهخوبی از آن استفاده میکرد. در سال ۱۹۲۳، هایدگر به عنوان دانشیار فلسفه در دانشگاه ماربورگ منصوب شد. اگرچه او در اوایل دههی ۱۹۲۰ انتشارات بسیار کمی داشت، اما حضور مسحورکنندهاش در تریبون، شهرت افسانهای او را در میان دانشجویان جوان فلسفه در آلمان ایجاد کرد. هانا آرنت (۱۹۰۶-۱۹۷۵)، شاگرد سابق هایدگر و یکی از مهمترین فیلسوفان سیاسی قرن بیستم، در ادای احترام، شهرت زیرزمینی هایدگر را مانند «شایعهی یک پادشاه پنهان» توصیف کرد.
مراحل بعدی رشد فلسفی اولیهی هایدگر در اواخر قرن بیستم با انتشار متن سخنرانیهای او در دههی ۱۹۲۰ برای محققان روشن شد. این متون تأثیر تعدادی از متفکران و مضامین، از جمله دغدغهی سورن کیرکگارد، فیلسوف دانمارکی، در مورد منحصربهفرد بودن غیر قابل تقلیل فرد که در اگزیستانسیالیسم اولیهی هایدگر مهم بود را نشان میدهند. تصور ارسطو از خرد عملی که به هایدگر کمک کرد تا «هستی» خاص فرد انسانی را بر اساس مجموعهای از مشارکتها و تعهدات دنیوی تعریف کند و مفهوم «تاریخی» فیلسوف آلمانی ویلهلم دیلتای از موقعیت و تعین تاریخی که در دیدگاه هایدگر از زمان و تاریخ بهعنوان جنبههای اساسی انسان حیاتی شد نیز از جمله اندیشههایی است که میتوان رد آنان را در این متون سخنرانی یافت.
در سال ۱۹۶۶، او در مصاحبهای با اشپیگل تلاش کرد حمایت خود از حزب نازی را توجیه کند. طبق توافق آنها، این مصاحبه ۵ روز پس از مرگ او در سال ۱۹۷۶، با عنوان «تنها یک خدا میتواند ما را نجات دهد» منتشر شد. هایدگر ۲۶ می ۱۹۷۶ در فرایبورگ درگذشت. چند ماه قبل از مرگش، او با برنهارد ولته، کشیش کاتولیک، استاد دانشگاه فرایبورگ و خبرنگار قبلی ملاقات کرد. ماهیت دقیق گفتوگوی آنها مشخص نیست، اما آنچه مشخص است، این است که شامل صحبتهایی در مورد رابطهی هایدگر با کلیسای کاتولیک بوده است. پس از آن هایدگر در آرامگاه شهر مسکیرش به خاک سپرده میشود و کشیش مذکور در مراسم خاکسپاریاش حاضر شد.
کتاب هستی و زمان
انتشار شاهکار هایدگر، «هستی و زمان»، در سال ۱۹۲۷ سطحی از هیجان را ایجاد کرد که کمتر اثر فلسفی دیگری با آن برابری کرده است. علیرغم ابهام تقریباً غیرقابل نفوذ، این اثر باعث ارتقای هایدگر به سمت استادی کامل در ماربورگ شد و بهعنوان یکی از فیلسوفان برجستهی جهان شناخته شد. تراکم شدید متن تا حدی به دلیل پرهیز هایدگر از اصطلاحات فلسفی سنتی به نفع کلمات نو مشتق شده از زبان آلمانی محاورهای، بهویژه دازاین (که معنای تحتاللفظی آن «آنجا - بودن» است) بود. هایدگر از این تکنیک برای پیشبرد هدف خود در برچیدن نظریهها و دیدگاههای فلسفی سنتی استفاده کرد.
هستی و زمان با یک پرسش هستیشناختی سنتی آغاز شد که هایدگر آن را بهعنوان «مسئلهی هستی» صورتبندی کرد. هایدگر در مقالهای که برای اولینبار در سال ۱۹۶۳ منتشر شد، با عنوان «راه من بهسوی پدیدارشناسی»، مسئلهی هستی را چنین بیان کرد: «اگر وجود در معانی چندگانه محمول میشود، پس معنای اساسی اصلی آن چیست؟ بودن یعنی چی؟» بهعبارتدیگر، اگر اقسام وجود، یا احساسات متعددی وجود دارد که ممکن است وجود بر یک چیز محمول شود، اساسیترین نوع هستی، نوعی که ممکن است بر همه چیز محمول شود، چیست؟ برای پرداختن صحیح به این پرسش، هایدگر لازم دید که یک تحقیق پدیدارشناختی مقدماتی در مورد هستی فرد انسانی انجام دهد که او آن را دازاین نامید. در آن تلاش، او به زمینهایی سرک کشید که تا قبل از او کسی به آنجاها نرفته بود.
حداقل از زمان رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰)، یکی از مشکلات اساسی فلسفهی غرب، ایجاد پایهای مطمئن برای دانش مفروض انسان از جهان پیرامونش بر اساس پدیدهها یا تجربیاتی بود که او در مورد آنها میدانست که این پدیدهها یا تجربهها قطعی هستند. این رویکرد تصوری از فرد را بهعنوان یک سوژهی متفکر صرف (یا «جوهر متفکر») فرض میکرد که کاملاً از جهان متمایز است و بنابراین از نظر شناختی از آن جدا شده است. هایدگر این رویکرد را روی سرش ایستاند.
برای هایدگر، وجود فرد مستلزم درگیری با جهان است. شخصیت بنیادی دازاین شرطی است که از قبل «در - جهان بودن» وجود داشته باشد - از قبل گرفتار، درگیر بودن یا متعهد بودن به افراد و چیزهای دیگر؛ بنابراین، دخالتها و تعهدات عملی دازاین از نظر هستیشناختی اساسیتر از موضوع تفکر و همه انتزاعیات دکارتی است. برایناساس، هستی و زمان به مفاهیمی هستیشناختی مانند «جهان»، «روزمرگی» و «بودن با دیگران» میپردازد.
بااینحال، چارچوب هستی و زمان مملو از حسانیت - برگرفته از پروتستانیسم سکولاریزه شده - است که بر اهمیت گناه اولیه تأکید میکند. مفاهیم مملو از احساس عاطفی مانند «تشویش»، «گناه» و «سقوط» نشان میدهد که دنیاپرستی و بهطورکلی وضعیت انسانی اساساً یک نفرین است. به نظر میرسد هایدگر به طور ضمنی نقد «جامعه تودهای» را که توسط متفکران قرن نوزدهم مانند کییرکگارد و فردریش نیچه مطرح شده بود را پذیرفته بود، دیدگاهی که در اوایل قرن بیستم در طرف عمدتاً غیرلیبرال آلمان تثبیت شده بود. این موضوع در برخورد هستی و زمان از «اصالت»، یکی از مفاهیم اصلی اثر، به تصویر کشیده شده است.
به نظر میرسد دیدگاه هایدگر این است که اکثریت انسانها موجودیتی غیراصیل را رهبری میکنند. آنها بهجای مواجهه با محدودیتهای خود - که بیش از همه با اجتنابناپذیری مرگ نشان داده میشود - به دنبال حواسپرتی و فرار در روشهای غیراصولی مانند کنجکاوی، ابهام و صحبتهای بیهوده هستند. هایدگر چنین انطباق را بر اساس مفهوم انسان ناشناس - «آنها» توصیف میکند. برعکس، به نظر میرسید که امکان وجود اصیل در جهان، ظهور یک اشراف معنوی جدید را نشان میدهد. چنین افرادی قادر خواهند بود به «ندای وجدان» توجه کنند تا پتانسیل خود را برای خود بودن به انجام برسانند.
فلسفهی متأخر مارتین هایدگر
اندکی پس از اتمام «هستی و زمان»، هایدگر از رویکرد اساسی آن ناراضی شد. در واقع، قسمت دوم پیشبینیشدهی کتاب که «زمان و هستی» نامیده میشود، هرگز نوشته نشد. شکوتردید او بر مفهوم دازاین، یکی از ابداعات اصلی هستی و زمان متمرکز بود. در نگاهی به گذشته، هایدگر آن را بیش از حد برگرفته از پیشبرداشتهای ذهنی و انسانشناختی میدید که او سعی در غلبه بر آنها را داشت. از قضا، گرچه رسالهی هایدگر با طرح مسئلهی هستی، آغاز شده بود، اما رشتهی استدلالهای بعدی او هرگز نتوانسته بودند به این موضوع بازگردند.
در نوشتههای بعدی هایدگر، مسئلهی هستی بهتدریج به منصه ظهور برگشت. بااینحال، همزمان، هایدگر به طور فزایندهای نسبت به ظرفیت فلسفه برای بیان «حقیقت» هستی تردید داشت. او بیشتر و بیشتر تمایل داشت که متافیزیک غربی را بهجای اینکه بهعنوان نقطه عزیمت مفیدی بداند، مملو از اشتباهات و گامهای ناامیدکننده میدانست. در عوض، او شیفتهی قدرت شعر، بهویژه قدرت فردریش هولدرلین و راینر ماریا ریلکه برای افشای اسرار هستی شد.
در سال ۱۹۲۸، هایدگر کرسی فلسفه را در فرایبورگ که قبلاً توسط هوسرل بازنشسته شده بود، پذیرفت. او از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۳۴، بهعنوان رئیس دانشگاه خدمت کرد. از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۰، او یک سری سخنرانیهای مهم دربارهی نیچه ایراد کرد، اگرچه تا اوایل دههی ۱۹۶۰ منتشر نشد. او «مشارکتهایی در فلسفه» که در سالهای ۱۹۳۶-۱۹۳۸ سرود، اثری که تا سال ۱۹۸۹ منتشر نشد. این اثر توسط برخی از مفسران بهعنوان دنبالهای بر هستی و زمان که مدتها منتظرش بودیم تلقی میکردند. با این حال، آن اثر فاقد وضوح و قدرت نوشتههای دیگر دههی ۱۹۳۰ بود، آثاری مانند مقالهی قدرتمند «منشاء اثر هنری» (۱۹۳۶).
شاید بیان کامل فلسفهی متأخر هایدگر «نامهای دربارهی اومانیسم» (۱۹۴۶) باشد. در آن متن، دخالتهای دنیوی و عملی دازاین، خاطرهای مبهم و دور به نظر میرسد. آخرین بقایای انسانشناسی برای همیشه از بین رفته است. در عوض، هایدگر قاطعانه از موضع خود هستی که مدعی نوعی دسترسی ممتاز و مستقیم به آن است، به فلسفه میپردازد. او گزارههای پرمعنا و اسرارآمیزی را بیان میکند که برخی از آنها بهسختی قابلدرک هستند (مثلاً، «هستی لرزهی خدایی است») و عقل را بهعنوان «سرسختترین دشمن اندیشه» بدنام میکند. به نظر میرسد که آن اثر و دیگر نوشتههای متأخر، غالباً با عرفان هم مرز هستند، مانند زمانی که در «تفکر چیست؟» (۱۹۵۴)، هایدگر بهسان لکان از «چهارگانه» صحبت میکند: خدایان، انسانها، زمین و آسمانها.
موضوع اصلی دیگر نوشتههای هایدگر پس از جنگ، فناوری بود. از نظر او، فناوری بر تمام جنبههای زندگی مدرن تسلط یافته است. او در یکی از پایدارترین مراقبههایش در مورد آن موضوع، «مسئلهی مربوط به فناوری» (۱۹۴۹)، توضیح داد که چگونه در عصر مدرن، فناوری، کلیت هستی را به «چیز» صرف، «ذخیرهای پایدار» تبدیل کرده است که باید تحت سلطه قرار گیرد و توسط انسان دستکاری شود. او با تأسف میگوید: «انسان مدرن، تمام هستی را بهعنوان مادهی خام برای تولید در نظر میگیرد و تمام جهان ابژه را تابع نظم و ترتیب تولید میکند.» او استدلال کرد که از این منظر، نتیجهی جنگ جهانی دوم واقعاً اهمیتی نداشت، تا آنجا که همهی بازیگران اصلی سیاسی جهان در آن زمان - قدرتهای متفقین و همچنین آلمان و ژاپن - به طور مساوی تحتتأثیر مخرب آن چیزی قرار داشتند که او به عنوان «قاببندی» تکنولوژیکی از آن نام میبرد. شکی نیست که هایدگر با پرداختن به مشکل غلبهی تقریباً بدون چالش تکنولوژی، به یکی از دغدغههای اصلی زندگی مدرن پاسخ میدهد. بااینحال، در همان زمان، بسیاری از مفسران احساس کردند که با امتناع از تمایز بین کاربردهای سازنده و مخرب فناوری، تحلیل هایدگر در معرض خطر فروپاشی به یک تقلیل سادهانگارانه است.
میراث مارتین هایدگر
اندیشهی هایدگر به دلایل دیگری نیز مورد ایراد قرار گرفته است. برخی معتقدند که روش پدیدارشناختی او بر یک توهم بزرگ استوار است و جستوجو برای «وجود متفکر» صرفاً جستوجوی پنهانی برای نوعی اعتقاد به خدا است. در همین راستا، دیگران مدعی شدهاند که اصطلاحات ابهامآمیز هایدگر تنها نقابی است که رویکرد سنتیتر به فلسفه را پنهان میکند و رازآلود میکند. چنین ارزیابیهای منفی، اگر با تلاشی صادقانه برای پیمودن مسیر خود هایدگر از طریق نوشتههایش همراه شوند، با اندیشهی خود او ناسازگار نیستند. بههرحال، او از خوانندگانش میخواهد - یا بهتر است بگوییم، خوانندگانش را تحریک میکند - سؤال کنند، نه اینکه به پاسخها گوش دهند و آن را قبول کنند؛ بنابراین، گمراهکننده است که فلسفهی هایدگر را بهعنوان مجموعهای از نتایج کاملاً قابلدرک معرفی کنیم. استعارههای او باید بهجای اینکه به اصطلاحات فلسفی معمولی که او آن را رد کرد، ترجمه شوند همانگونه او میخواست باقی بمانند.
مروری بر دیگر آثار مارتین هایدگر
کتاب ملال
کتاب «ملال» نوشتهی مارتین هایدگر، بهعنوان یکی از احوالات بنیادین انسان، به تحلیل وضعیت ملال میپردازد که انسان را به پرسشهای اساسی وجودی میکشاند. هایدگر معتقد است که این ملال، شرایطی است که از طریق آن انسان به دغدغههای بنیادینش پاسخ میدهد و امکان فلسفهورزی از این حالت خاص به وجود میآید. این اثر، بررسی مفهومی دقیق و نو از احوال بنیادین است که بسیاری از افراد ممکن است آن را تجربه کرده باشند.
کتاب پایان فلسفه
کتاب پایان فلسفه مجموعهای است که مارتین هایدگر دستور گردآوری آن را داده است و به بررسی تاریخ فلسفه از دیدگاه وجوداندیشی تاریخی میپردازد. این اثر شامل ۴ فصل است که به تاریخ مابعدالطبیعه و تفسیر آن از افلاطون تا نیچه پرداخته و بر اساس آن، هایدگر وجود زمان خود را جزئی از تاریخ فلسفه میداند. این کتاب نشاندهندهی چهرهی متأخر هایدگر است که به غلبه بر مابعدالطبیعه اشاره دارد.
کتاب نیچه
کتاب نیچه، به بررسی فلسفهی نیچه و مفاهیم کلیدی آثار او، از جمله «اراده معطوف به قدرت» و «بازگشت جاودان» میپردازد. این اثر، درسگفتارهای هایدگر از سال ۱۹۳۷ است و تمرکز آن بر تحلیل تأثیر نیچه بر فلسفهی غرب و تاریخ اندیشهی مدرن است. هایدگر در این کتاب، نیچه را فیلسوفی معرفی میکند که مفهوم اراده معطوف به قدرت را بهعنوان پاسخ به پرسش بنیادین «وجود چیست؟» مطرح کرده است.
کتاب مفهوم زمان
کتاب مفهوم زمان، سخنرانیهای هایدگر در سال ۱۹۲۴ است که بعدها به کتاب تبدیل شد و بهعنوان مقدمهای برای بحثهای گستردهتر در هستی و زمان شناخته میشود. در کنار آن، باریکهراه مزرعه داستانوارهای است که همچنان به مفاهیم زمان و ابدیت پرداخته است. این کتاب همچنین شامل شرح دو دیدار هایدگر با اورتگا یی گاست و ترجمهای از برخی اشعار هایدگر است که برخلاف فلسفهاش، بهنوعی از آن الهام میگیرد.
کتاب معنای تفکر چیست؟
کتاب معنای تفکر چیست؟ شامل درسگفتارهای مارتین هایدگر از سال ۱۹۵۱ است که در آنها به بررسی معنای تفکر پرداخته و با طرح این پرسش آغاز میکند که «ما هنوز فکر نمیکنیم.» هایدگر در این اثر، رویکرد خاص خود به زبان و فلسفه را نمایان میکند، با استفاده از پیچیدگیهای زبانی و تحلیلهای اشتقاقشناختی، درحالیکه شکوه دارد که این آثار کمتر موردتوجه قرار گرفتهاند.
کتاب کانت و مسئلهی متافیزیک
کانت و مسئلهی متافیزیک، یکی از آثار مهم مارتین هایدگر است که در سال ۱۹۲۹ منتشر شد. این کتاب به بررسی تأثیرات کانت بر متافیزیک و همچنین تفسیرهای جدید هایدگر از مفاهیم اساسی در فلسفهی کانت پرداخته است. بسیاری از مفسران آن را بخش مهمی از تفکر اولیهی هایدگر، بهویژه مرتبط با هستی و زمان میدانند.
کتاب متافیزیک چیست
متافیزیک چیست؟ سخنرانی کوتاه مارتین هایدگر است که در ۱۹۲۹، بهعنوان سخنرانی افتتاحیه در دانشگاه فرایبورگ ارائه شد. این اثر نقطهی آغاز تفکر جدید هایدگر است که در آن به جستجوی تفکری فراتر از متافیزیک پرداخته تا اساس متافیزیک، یعنی هستی، را کشف کند. هایدگر در این اثر نشان میدهد که متافیزیک نهتنها نخستین فلسفه است، بلکه آخرین فلسفه نیست.