کتاب گفتگویی درباره خیر و شر
معرفی کتاب گفتگویی درباره خیر و شر
کتاب گفتگویی درباره خیر و شر نوشتهٔ جان پری و ترجمهٔ محدثه واضحی فرد است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب گفتگویی درباره خیر و شر
کتاب گفتگویی دربارهی خیر و شر در قالب گفتگویی است بین سه شخصیت اهل فلسفه که برساختهٔ ذهن جان پریاند. کتاب از یادداشتهایی فراهم آمده که این سه شخصیت خیالی لابهلای صفحات اعترافات آگوستین و جستاری در خصوص فاهمهٔ بشری جان لاک گذاشته بودند؛ همان آثاری که در گفتگوهایشان با هم دربارهٔ آنها بحث کردهاند.
جان پری (متولد ۱۹۴۳) استاد بازنشستهٔ دانشگاه استنفورد و صاحب مقالههای پژوهشی مهمی در هویت شخصی و در فلسفهی زبان، و متون آموزشی است.
جان پری در مورد این کتاب میگوید: «گرچن وایروب، سم میلر و دیو کوئن برساختهٔ ذهن من هستند. آنها در تصور من زندگیای فراتر از این گفتگوها دارند، و همین باعث شد که روی کاغذ بیایند. وقتی وایروب، میلر و کوئن بحث فلسفی میکردند، میلر جزئیات را یادداشت میکرد. او این یادداشتها را بدون آب و تاب مینوشت، جوری که تمرکز روی گفتگوها باشد. دیو کوئن اطلاعات زیادی از چگونگی پیشرفتنِ گفتگوها داشت، و من هم طبعاً خاطرات خودم از گرچن را به یاد میآورم. آنچه در زیر میآید منابع مورد استفادهام برای بازسازی این گفتگوها، یعنی همین گفتگو و زیرمجموعهاش، یعنی محاورهای در هویت شخصی و جاودانگی هستند.
با توجه به روش منظم سم، پراکندگی یادداشتهایش از این گفتگوها جای تعجب داشت. اما مشخص شد که یادداشتها را میان صفحات کتابهایی میگذاشته که حین گفتگو دربارهشان بحث میکردند. نوشتههای مربوط به گفتگوی دیگر را به وقت مطالعهٔ جستار لاک پیدا کردم، کتاب را بعد از مرگ سم از کتابخانهاش امانت گرفته بودم. تا چند سال پیش، یعنی تا قبل از اینکه مرتبکردن کتابخانهاش به من محول شود، اصلاً نمیدانستم سم یادداشتهای دیگر گفتگوها را هم نگه میداشته است. یادداشتهای این گفتگو را از میان کتاب اعترافات آگوستین پیدا کردم.»
خواندن کتاب گفتگویی درباره خیر و شر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به پژوهشگران حوزهٔ فلسفه و طرفداران آثار ادبی با دیدی فلسفی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب گفتگویی درباره خیر و شر
«میلر: سلام گرچن، شنیدم حالت خوب نیست گفتم سری بهت بزنم. از استارباکس برایت یک فنجان قهوه و کیک دارچینی گرفتهام.
وایروب: خیلی محبت کردی سم. آنفولانزای شدید گرفتهام، احساس بیچارگی میکنم. عطسه میکنم و آبریزش بینی دارم؛ همهٔ ماهیچههایم درد میکنند؛ سردرد دارم. میدانستم قهوه برای سردردم خوب است، اما توان اینکه بلند شوم و برای خودم درست کنم نداشتم. با مهربانیات خوشحالم کردی.
میلر: راستش، همچنین فکر کردم شاید بخواهی کمی با کسی حرف بزنی. اما اگر سردرد داری...
وایروب: اوه، نه، اصلاً. قهوه و گفتگوی خوب باعث میشود بدبختیام را فراموش کنم ــ بهتر از آسپیرین است و معده را هم اذیت نمیکند.
میلر: حدس میزدم. راستش به دیو کوئن هم پیشنهاد دادم بعد از کلاسش سری بزند ــ تا آن موقع مطمئناً وسط یک بحث جذاب خواهیم بود، نه؟
گرچن، رویم را زیاد نکردهام اگر دعا کنم زودتر خوب شوی؟
وایروب: فکر کنم از خیرش بگذرم، سم.
میلر: میدانم که تو اعتقاد راسخی به خدا نداری.
وایروب: فقط این نیست، فرض کن دارم. فرض کن به خدای مسیحی تو معتقدم. با اینحال فکر میکنی دعاکردن چه کمکی میکند؟ فکر میکنی خدا نمیداند من آنفولانزا دارم و حالم بد است؟ خدا باید بداند که حالم بد است، چون، همانطور که تو میگویی، همهچیز را میداند. درواقع، نه فقط میداند حالم بد است بلکه میداند تو میخواهی حالم بهتر شود. پس چطور ممکن است که دعاکردن کمک کند؟ تو فقط با خدا دربارهٔ چیزهایی صحبت میکنی که خودش هماکنون میداند، و اینجوری هم وقت خودت را هدر میدهی هم وقت خدا را. حالا از وقت خودم بگذریم.
میلر: متوجهم که داری به اعتقادات و ایمان قلبیام حمله میکنی. اما بهنظرم هزینهٔ کمی است اگر به بهترشدن سردردت کمک کند. بهوضوح الان بهتری، پس ممکن است به همین منوال ادامه پیدا کند.
وایروب: تو فکر میکنی اگر دعا کنی ممکن است خدا حال مرا بهتر کند. خب، خدا قطعاً میتواند کاری کند حال بهتری داشته باشم، چرا که از قرار معلوم قادر مطلق است. اما چرا تا الان این کار را نکرده؟
میلر: ارزش راستین دعاکردن به اثری است که روی ما میگذارد، نه اثری که روی خدا میگذارد. این یادمان میآورد که هرچقدر هم حالمان بد باشد، هرچقدر هم عطسه کنیم، هرچقدر هم بدنمان درد کند، هرچقدر سرمان درد کند، باز در دستان خدایی بخشنده و مهربان هستیم.
وایروب: پس لطفاً دعایت را از من دریغ کن. پذیرفتی که کمکی به خلاصی من از آنفولانزا نمیکند. و حتی اگر من باور داشته باشم که در دستانِ خدایی بخشنده و مهربان هستیم، که حقیقتاً شک دارم، قطعاً نمیخواهم آن را به من یادآوری کنند.
میلر: چرا نمیخواهی؟
وایروب: چون به این معناست که از نظر یک خدای مهربان، قادر مطلق و دانای مطلق، منطقی است که من آزار ببینم. حالا چرا باید اینجوری باشد؟ هر دلیلی که به ذهنم میرسد ناراحتکننده است. آیا دلیلاش این است که من آنقدر کوچک و بیاهمیتم که حتی یک موجودِ قادر و عالمِ مطلق هم متوجه من نمیشود؟ یا آنقدر نفرتانگیزم که حقام است اذیت شوم؟ یا اینکه آنچه خوب و بد است آنچنان برایم مبهم است که چیزی که کاملاً و ذاتاً شر بهنظر میآید ــ درواقع همهاش، از سردرد و سرگیجه تا پاهایی که خسته و دردناکاند ــ واقعاً چیز خوبی است، و شاید چیزی است که خدای تو به آن افتخار میکند؟ شاید احساس او به آنفولانزای من همانند احساس ما به یک طلوع زیباست. ممکن است بگوید «وای، چه شروع خوبی. یک طلوع آفتاب زیبا خواهیم داشت و به گرچن وایروب کوچک احمق گلودرد و آبریزشبینی و سردرد میدهم.» ببین سم، گاهی اینکه تو واقعاً به چنین هیولایی باور داری فراتر از توان فکریِ من است.»
حجم
۱۰۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۱۰۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
نظرات کاربران
این یک کتاب در باب اخلاق نیست، بلکه در الهیات است. میخواهد بگوید وجود شر در جهان با خیرمطلق بودن خداوند سازگار است. در مسیر اثبات این گزاره، چند تا مساله دیگر را هم مثل اختیار و آزادی طرح می