دانلود و خرید کتاب پس از سقوط آرتور میلر ترجمه حسن ملکی
تصویر جلد کتاب پس از سقوط

کتاب پس از سقوط

نویسنده:آرتور میلر
مترجم:حسن ملکی
انتشارات:نشر بیدگل
امتیاز:
۳.۰از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پس از سقوط

کتاب الکترونیکی پس از سقوط نوشتهٔ آرتور میلر با ترجمهٔ حسن ملکی در نشر بیدگل به چاپ رسیده است. این نمایش‌نامهٔ تک پرده‌ای دربارهٔ گروهی از بازداشت‌شدگان جنگ جهانی دوم است که در انتظار بازجویی افسران نازی به سر می‌برند. عده‌ای هم این اثر را یک اتوبیوگرافی از آرتورمیلر می‌دانند که سرگذشت او را پس از دومین ازدواج شکست‌خورده‌اش با مرلین مونرو یادآور می‌شود.

درباره کتاب پس از سقوط

پس از سقوط یکی از شخصی‌ترین نمایشنامه‌های این نویسنده محسوب می‌شود که در آن میلر به نقد ازدواج نافرجامش با مریلین مونرو پرداخته است. او در این اثر به مواضعی چون سیاست، زندگی خانوادگی و روابط خصوصی خود می‌پردازد و می‌توان آرزوها، شکست‌ها و موفقیت‌ها، شک‌ها و یقین‌ها و ضعف و قدرت‌های یک مرد میان‌سال و پخته را دید که می‌خواهد بار دیگر عشق را تجربه کند و همه در قالبی سیال و در بخش‌هایی از خاطرات او یادآوری می‌شوند. نخستین بار این نمایشنامه را الیا کازان در نیویورک در همان سال به روی صحنه برد.

آرتور میلر پس از ۹ سال دوری از تئاتر، مجدد شروع به نوشتن کرد و پس از سقوط را نوشت. او از چهره‌های مهم تئاتر آمریکا محسوب می‌شود. میلر بیش از هفت دهه فعالیت مستمر داشت و در زمان مرگش، یکی از بزرگ‌ترین نمایشنامه‌نویسان قرن بیستم محسوب می‌شد. عده‌ای او را آخرین حرفه‌ای در تئاتر آمریکا می‌دانند. با اعلام خبر مرگ آرتور میلر تمام تئاترهای برادوی چراغ‌هایشان را خاموش کردند.

کتاب پس از سقوط را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب به تمام علاقه‌مندان به نمایش و خواندن نمایشنامه پیشنهاد می‌شود.

بخشی از کتاب پس از سقوط

فلیس: دیــدم داری رد میشــی، گفتــم بیــام باهــات حــرف بزنــم، همین. من رو که یادت میآد، هان؟

 کوئنتین: (بــا نظــری به فلیس) مثلاً ماه پیش تو خیابون به یه دختری بــر خوردم؛ چند ســال پیش طلاقش رو گرفتــه بودم، من رو شــناخت. مدت‌هــا بــود بــا زنــی ارتبــاط نداشــتم، اون هم ظاهراً بدش نمی‌اومد...

فلیس: نه! من فقط می‌خواستم نزدیکت باشم. چهره‌ت رو دوست داشــتم. چهــرۀ مهربونــی داری...  یادتــه، تــو دفتــرت، وقتی شوهرم حاضر نبود اوراق رو امضا کنه؟

کوئنتین: (بــه مخاطب:) همین رو می‌گم: من به هرچی نگاه می‌کنم، یه‌جورهایی انگار مرگش رو می‌بینم. (رو به فلیس می‌کند.)

فلیس: آخــه ببیــن، اون وقتــی تنها با مــن بود خیلــی بچگانه رفتار می‌کــرد؛ عین پســربچه‌های تخس لجبــاز. وقتی تو باهاش صحبــت کردی دیدم دیگه، احســاس مردی پیدا کرد. انگار واســه خودش کســی شــده. من هم همینطور. حس می‌کــردم زن بزرگی شــده‌م. به جون خــودم، وقتی از دفترت بیــرون می‌اومد، احســاس کردم... انگار دوســتش دارم! تو خیابــون که می‌رفتیم، یه چیزی ازم خواســت. لازمه بگم؟ یا خودت میدونی؟

کوئنتین: (نومیدانــه) اصلاً فایــده‌ش چیــه، نمی‌دونم چرا این‌هــا رو...(ادامه نمی‌دهد، همچنان رو به مخاطب.)

نظری برای کتاب ثبت نشده است
قدرت یا از وجدان پاک ناشی می‌شه یا از وجدان مُرده. ندیدن پلشتی‌های خودت ـــــ قدرت می‌آره! همین‌طور حقانیت! پس وجدان رو بکُش. بکُشش.
پویا پانا
نباید ازدواج می‌کردیم. می‌دونستم. به محض اینکه ازدواج می‌کنی، همه‌چی عوض می‌شه. هر مردی رو دیده‌م از زنش متنفر بوده.
پویا پانا
حقیقت اینه که هر وقت همه‌جا تاریکه، اون مثل یه نور می‌مونه واسه‌م.
پویا پانا
... نه، عشق نیست؛ من همۀ اینها رو دوست داشتم، همه‌شون رو! و آگاهانه همه‌شون رو به ناکامی کشوندم، به مرگ کشوندم تا خودم بتونم زندگی کنم، همون‌طور که اونها من و همدیگه رو کشوندن، با یه کلام، یه نگاه، یه حقیقت، یه دروغ ـــــ همه‌شون هم با عشق!
کاربر ۶۹۶۳۰۰۷
مغز رنگی ندارد، ولی خاطره‌ها برخلاف پس‌زمینۀ خاکستری آن درخشان‌اند.
Morteza Ghaffari
کن، هنوز چیزی در وجود منه که بهم جرئت می‌ده این دنیا رو باز هم دوست داشته باشم!... یعنی همه‌ش مال اون دانستنه؟ دانستن، دانستنِ حتی شادمانۀ اینکه دوباره همدیگه رو خواهیم دید، نه دیداری آسمانی؛ نه توُ یه باغِ پُر از میوه‌های پلاستیکی و درخت‌های رنگ روغنی، همون بهشت کذایی، نه، بعدش، بعد از سقوط، بعد از کرور کرور مرگ خواهیم دید.
احسان
با این‌همه، اون بوسه می‌تونه حقیقی باشه. یا شاید هم اصلاً خیانتی در کار نیست و آدم رو نمی‌شه سرزنش‌کرد، مثل درخت‌ها و گربه‌ها و ابرها؟... آره، همینه، نظر من همینه؛ ولی اگه همۀ ما این‌جوری هستیم، چی ما رو در امان نگه خواهد داشت؟ لوئیز پدیدار می‌شود. یا سؤال احمقانه‌ایه؟ لوئیز: یه خواب دیدم. می‌خوام برات تعریفش کنم. کوئنتین: (دردمند) اصلاً در امان می‌شه بود؟
احسان
یه‌دفعه یه در دیدم که کوبۀ برنجیش کلۀ بزرگ شیر بود؛ دویدم؛ در زدم؛ مادرم در رو باز کرد. زندگیم برگشت!
احسان
فکر می‌کنم بدبختی من از روزی شروع شد که بالا رو که نگاه کردم... دیدم کرسی خالیه. قاضی‌ای دیده نمی‌شه. چی باقی موند؟ یه بگومگوی لایتناهی با خودت، اقامۀ دعوای هستی در برابر کرسی قضاوت خالی
احسان
نباید ازدواج می‌کردیم. می‌دونستم. به محض اینکه ازدواج می‌کنی، همه‌چی عوض می‌شه. هر مردی رو دیده‌م از زنش متنفر بوده.
پویا پانا

حجم

۲۶۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۲ صفحه

حجم

۲۶۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۰۲ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
۵۳,۲۰۰
۳۰%
تومان