دانلود و خرید کتاب ملک گرسنه نهال تجدد
تصویر جلد کتاب ملک گرسنه

کتاب ملک گرسنه

نویسنده:نهال تجدد
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۴از ۱۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ملک گرسنه

کتاب الکترونیکی «ملک گرسنه» از نهال تجدد در نشر چشمه چاپ شده است. این کتاب را می‌توانید از طاقچه دریافت کنید. این کتاب حکایت کودکی شمس است و ترک خانواده، جابه‌جایی و یک جا نماندن، آشنایی با مشایخ روزگار و دوری از آن‌ها و سرانجام برخورد با مولانا. نهال تجدد، با تکیه بر مقالات شمس تبریزی، بر آن شده تا این واقعه را از دید خود شمس بیان کند. این دیدار نادری که، برون از مکان و زمان، برون از عقل و منطق، برون از عاطفه و احساس، اجازه داد تا درویشی تندخو از واعظی مشهور یکی از بزرگ‌ترین شاعران و شاید بزرگ‌ترین شاعر جهان را پدید آورد. از دیگر امتیازات رمان "ملک گرسنه" که نظیر آن در رمان های تاریخی کمتر مشاهده شده، می‌توان به تعلیقات مناسب آن و اطلاعات مفیدی دربارهٔ زندگی فلاسفه، عارفان، معنای عبارات دشوار و مشخص شدن نام شهرهای ذکر شده در نقشهٔ آسیای صغیر در پایان کتاب اشاره کرد.

بی گمان «ملک گرسنه» از این منظر اثری قابل اعتناست که حاصل مطالعات بسیار نویسنده روی متون مختلف عرفانی فرهنگ و ادبیات فارسی است و محدود به آثار شمس و مولانا نمی‌شود. این مهم را از چگونگی روایت داستان «ملک گرسنه» به خوبی می‌توان دید. در میان منابع متعدد کتاب که اسامی آنها ذکر شده، «ملک گرسنه» دو منبع اصلی داشته است، مقالات خود شمس و مناقب العارفین ِ افلاکی. نهال تجدد چنانکه از هر پژوهشگر حرفه‌ای انتظار می‌رود، بخش‌هایی را که از متون دیگر آورده، با ارجاع درون‌متنی مشخص ساخته است، سبک و شیوه استفاده او نیز به گونه‌ای بوده که متنی هموار و تا حد ممکن یکدست را تحویل مخاطبی داده که مخاطب روایت زندگی شمس تبریزی است. محتوا و شیوهٔ روایت او در این اثر به دو بخش کلی تقسیم می‌شود که یک بخش حاصل قلم "نهال تجدد" و بخش دیگر منتخبی از متون دیگری است که با ارجاع درون متنی در کتاب مشخص شده‌اند. در کل، کتاب از سه قسمت اساسی تشکیل شده که مسیر اصلی آن‌ها، زندگی شمس است. نخست به اتفاقات دوران کودکی تا زمانی که وی خانوادهٔ خویش را ترک گفت پرداخته شده است. پس از آن آشنایی شمس با عارفان مختلف و معاشرت با آنان که مهم‌ترینشان معاشرتش با مولاناست قرار گرفته و نهایتا قصه ی حسد ورزیدن مریدان مولوی است که سبب جدایی اجباری این دو از یکدیگر می شود.

درباره کتاب ملک گرسنه

 نهال تجدد برای روایت زندگی شمس تبریزی از از زاویه دید خود او استفاده کرده و از این جهت ارتباط نزدیک تری با کتاب برقرار می کند. علاوه بر دو مقدمه کوتاه از نویسنده و همچنین همسرش ژان کلود کاریر، متن اصلی کتاب از سه بخش تشکیل شده است: «پیش از او»، «با او»، «پس از او». فصل اول کتاب «پیش از او»، حوادث زندگانی شمس کودکی او تا هنگام ترک خانواده‌اش را را شامل می‌شود. بخش دوم به دوران کسب علم و معرفت شمس اختصاص دارد . اگر چه مراد از عنوان این فصل «با او» آشنایی شمس با مولاناست و شرح این ارتباط نیز بیشترین بخش کتاب را تشکیل می‌دهد. اما در این بخش به رابطه و بده بستان شمس و دیگر شیوخ و عرفا نیز پرداخته شده است. ماجرای شمس و کیمیا خاتون که از بخش های جذاب زندگی شمس به حساب می‌آید نیز در همین فصل مورد اشاره قرار گرفته است. فصل سوم کتاب «پس از او»؛ ماجرای جدایی ناخواسته شمس از مولاناست که در آن حسادت مریدان مولانا نقش پررنگی داشته است. منابع کتاب و همچنین واژه نامه لغات دشوار متن نیز در صفحات پایانی کتاب آمده است.

درباره نهال تجدد

نهال تجدد (زاده ۶ اسفند ۱۳۳۸، تهران) نویسنده و پژوهشگر ایرانی است. او در فرانسه زندگی می‌کند. او همسر ژان کلود کاری‌یر، فیلم‌نامه‌نویس مشهور فرانسوی است و والدینش نیز هردو دست به قلم داشتند. مادرش (مهین جهانبگلو) از پیشگامان نمایشنامه‌نویسی در ایران است. تجدد دانش آموخته‌ی دکترای زبان و ادبیات چینی است؛ اما بی‌گمان پررنگ ترین دغدغه ادبی و فرهنگی او، زندگی و شعر مولانا و همچنین شمس تبریزی بوده است در این زمینه کتابهایی چند به زبان فرانسه نوشته است: «عارف جان سوخته»، «در جستجوی مولانا» و «روشنایی خاموش شده». در این میان کتاب «عارف جان سوخته» با ترجمه مهستی بحرینی به فارسی در آمده و با استقبال نیز روبه‌رو شده است. این کتاب که شرح زندگی مولانا و حوادثی است که او پش سرگذرانده، از دید حسام الدین چلپی (یکی از شاگردان مولانا) روایت می‌شود. چلپی کسی که مولانا را عاشقانه دوست داشت و اگر اصرارها، نسخه نویسی و تصحیح نسخه‌ها انجام شده توسط او نبود، بی‌گمان مثنوی همانند امروز در دسترس قرار نداشت.

کتاب ملک گرسنه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای علاقه‌مندان به مطالعه در خصوص زندگی شمس و مولانا جذاب خواهد بود.

بخشی از کتاب ملک گرسنه

می‌گفتم: «من عادت به نبشتن نداشته‌ام، هرگز! چون نمی‌نویسم، در من می‌مانَد، و هر لحظه، مرا، روی دگر می‌دهد!» (مقالات، ۲۲۵)

«سخن در اندرون من است، هر که خواهد سخن من شنود در اندرون من درآید.» (مقالات، ۳۲۲)

این حرف‌ها مال قبل بود. قبل از آن پنجشنبهٔ سال ۶۴۵. روزی پاییزی مانند روزهای دیگر و من، بدون برگ، در هجرت، در اوج خزان.

رفتنم ناگهانی نبود. همگی آگاهی داشتند. به آن‌ها گفته بودم و باز گفته بودم: «خواهم این‌بار آن‌چنان رفتن که نداند کسی کجایم من.» (ابتدانامه، ۶۴) قطره‌ای در دریا. در پی من خواهند آمد، از کنارم خواهند گذشت، و نخواهندم شناخت.

پیوسته از شهرت گریخته‌ام. همه‌جا در هیئت بازرگان ظاهر می‌شدم. درِ اتاق را آن‌چنان قفل می‌کردم تا پندارند کالایی گران‌بها همراه دارم. درون اتاق: پوستین و توبره و دیگر هیچ. نامم را آشکار نمی‌کردم: محمد بن علی بن ملکداد. و زادگاهم را: تبریز.

پرنده؟ چرا نه. شمس پرنده سزاوارم بود. پرواز، کوچ، پرهیز از دوستی، پیوند و هم‌نشینی. سکون؟ برای چه؟ فراگیری، زناشوهری، آموزش، دکان‌داری. نه. این‌کاره نبودم. رؤیای خانه، عیال، و بچه‌های ریزودرشت در سر نداشتم. تنها تصورش حالم را به هم می‌زد. خانه آمدن، کفش درآوردن، عبا آویزان کردن، به زن لبخند زدن و به بچه‌ها التفات نمودن. نه. این شادیِ غیر بود، نه شادیِ من. فرزند داشتن، و فرزند بودن. نه. بدون فرزند، بدون اولیا.

majid001
۱۴۰۰/۱۱/۱۰

خانم تجدد نویسنده کتاب را با کتاب « در جستجوی مولانا» شناختم و بنظرم پژوهشگر محترم و قابل اعتمادی در زمینه‌ی مولانا شناسی می‌باشند،...

msms
۱۴۰۲/۰۲/۰۱

اگر کتاب عارف جان سوخته را خوانده اید، لزومی به خواندن این کتاب نیست و مطلب جدیدی بهتون اضافه نمیشه. این کتاب اصلا در سطح کتابهای قبلیه نویسنده نیست و خوندنش خیلی توصیه نمیشه

کاربر 7508012
۱۴۰۳/۰۸/۲۱

این کتاب بر خلاف ظاهرش اصلا یک اثر داستانی شبیه کارهای قبلی نویسنده نیست...یک اثر کاملا تحقیقی بر اساس سیر زندگی و تفکرات شمس تبریزی مستند به مقالات شمس هست...بسیار کتاب پربار و البته کمی سخت فهم به دلیل ماهیت

- بیشتر
بهناز
۱۴۰۲/۱۲/۱۲

بسیار گنگ و پرت و پلا بدون پاورقی و توضیحات

«شمس بر خاندان (پیامبر) می‌گریست. ما بر وی می‌گریستیم. بر خاندان چه گریَد؟ یکی به خدا پیوست، برو می‌گریَد، بر خود نمی‌گریَد! اگر از حال خود واقف بودی، بر خود گریستی، بلکه همهٔ قومِ خود را حاضر کردی، و خویشانِ خود را، و زارزار بگریستی بر خود.» (مقالات، ۲۰۴)
زهرا علیمحمدی
تو عقل عقل عقلی و من سخت کودنم من صورتی کشیدم جان‌بخشی آنِ توست تو جان جان جانی و من قالب تنم
پ. و.
شمع حروف اسمش را روشن می‌سازد. به چشمانم فشار می‌آورم و کلمات به رقص درمی‌آیند. او حتی الفاظ را به رقص درمی‌آورد. همچنین سماوات را، ارض را، مخلوقات را و مؤمنِ محمدیِ آن‌سوی زمین را. حروفِ اسمش را یکان‌یکان می‌نوازم و کاغذِ حاویِ نامش را برابر شمع می‌گذارم. من و او با زبان آتش سخن می‌گفتیم. شعله، آگاه از اسرار ما، به رقص می‌آید. گستاخانه صدایش می‌زنم، انگار نزدیک است.
پ. و.
مولانا را یافتم.» (مقالات، ۷۵۶) لیک چندی بعد. دستم با نبشتن نامش می‌لرزد. انجام شد. توانستم حرف نخست اسمش را بنویسم:‌ م. اگر می‌نگارم، به خاطر اوست، به خاطر جدایی‌مان: اجباری و الزامی. به خاطر پیوندمان: خوشْ فواره‌ای که بالا رفت و بالا و در قله شکست. سقوط آزاد، سردرگمی، پراکندگی. می‌بایست از او جدا می‌شدم و می‌رفتم تا او را از خودم، تا او را از خودش رها سازم.
پ. و.
بیست‌ساله بودم، بی‌تأسف، ترک تبریز کردم. شهری بود امن و غنی، با اتابکی چون ایلدُگُز، مهاجمی چون تامار، ملکهٔ نصرانی گرجستان، و ساکنینی چون خویشاوندان من، آن مرغان خانگی. جاده یار من شد. نه از غارتگران می‌هراسیدم، نه از جانوران، نه از جن‌وپری. در هیچ کاروان‌سرایی غریب نبودم. به ارزروم رفتم، ارزنجان، سیواس، آقسرا، قیصریه، حلب، دمشق، بغداد. «و شیخ خود ندیدم، الّا این‌قدر که کسی باشد که با او نقلی کنند نرنجد، و اگر رنجد از نقال نرنجد، این‌چنین کسی نیز نیافتم. الّا مولانا را یافتم.»
پ. و.
«آبی بودم، بر خود می‌جوشیدم، و می‌پیچیدم و بوی می‌گرفتم، تا وجود مولانا بر من زد، روان شد.» (مقالات، ۱۴۲)
حمید نامور
سخنم خور فرشته‌ست من اگر سخن نگویم ملک گرسنه گوید که بگو خمش چرایی
majid001
«مردم را سخنِ نجات خوش نمی‌آید، سخنِ دوزخیان خوش می‌آید… لاجرم ما نیز دوزخ را چنان بتفسانیم که بمیرد از بیم.»
زهرا علیمحمدی
«اگر راه‌ها مختلف است اما مقصد یکی‌ست. نمی‌بینی که راه به کعبه بسیار است، بعضی را راه از روم است و بعضی را از شام و بعضی را از عجم و بعضی را از چین و بعضی را از راه دریا، از طرف هند و یمن، پس اگر در راه‌ها نظر کنی، اختلاف عظیم و مُبایِنَت بی‌حد است، اما چون به مقصود نظر کنی، همه متفّق‌اند و یگانه.»
زهرا علیمحمدی
«این‌همه عالم پرده‌ها و حجاب‌هاست گِرد آدمی درآمده. عرش غلاف او، کرسی غلاف او، هفت آسمان غلاف او، کرهٔ زمین غلاف او، قالبِ او غلاف او، روح حیوانی غلاف، روح قدسی همچنین، غلاف در غلاف، و حجاب در حجاب.»
زهرا علیمحمدی
«اگر قادر باشی بر صفات خود، در سایهٔ ظل‌الله درآیی، از جملهٔ سردی‌ها و مرگ‌ها امان یابی، موصوف به صفات حق شوی، از حی قیوم آگاهی یابی. مرگ تو را از دور می‌بیند، می‌میرد. حیات الهی یابی. پس ابتدا آهسته، تا کسی نشنود. این علم به مدرسه حاصل نشود، و به تحصیلِ شش‌هزار سال که شش‌بار عمر نوح بوَد برنیاید.» (مقالات، ۷۱۶)
زهرا علیمحمدی
«معنی ولایت چه باشد؟ آن که او را لشکرها باشد و شهرها و دیه‌ها؟» نی مولانا. «آن باشد که او را ولایت باشد بر نفس خویشتن، و بر احوال خویشتن، و سکوت خویشتن، و قهر در محل قهر، و لطف در محل لطف.» (مقالات،
زهرا علیمحمدی
در کتاب‌خانهٔ حلب محرمانه دنبال کتابش بودم. وقتی یافت می‌شد، زیر عبا مخفی می‌کردم تا جایی، در پناه سایه، به‌دل بخوانمش.
عاطفه
برای این قوم ناهموار، مولانا طبیبی را می‌مانست که پدر و پسر را درمان نکرده بود. مصطفایی را می‌مانست که ابولهب را نادیده گرفته بود، کشاورزی را می‌مانست که زمینی دوردست را بارور کرده بود. من آن زمین دوردست بودم.
پ. و.
همه‌چیز را می‌پذیرفتم به شرط این‌که کار کند، کار سنگین. نه آن کارِ بالای منبر رفتن و سخنانِ کهنه و ژنده گفتن. نه، ازو می‌خواستم شعر بسراید، مانند عطار، مانند سنایی، مانند شیخ محمد. ازو می‌خواستم بر فراز چمنزار ملائک پرواز کند و با سماع آسمان را به زمین متصل نماید. فرصت کوتاه بود و قومِ ناهموار کثیر.
پ. و.
چرا می‌خواستند که شبیه آن‌ها باشم؟ که همهٔ مخلوقات خدا یکسان باشند؟ در این جمع گروهی بودند زرگر، کیمیاگر، مهاجم، منافق، مؤمن، عارف، عاشق، لوده… «چنان که خداوند بصیرت هر کسی را در این جهان به سویی گشاده است که سوی دیگر را نبیند. چنان که یکی تصرفات زرگری بیند، یکی دقایق جوهری و کیمیا و سحر و بهانه و دورویی را بیند، و یکی حقایق خلافی را بیند و فقه و اصول، و یکی روح‌وراحتِ آن‌جهانی را و نورِ خدا را بیند، و یکی شهوت و جمال و عشق را بیند، و یکی هَزل و سِحر را داند و بس، و یکی فرشتگان و کروبیان و عرش و کرسی را داند و بس.» (مقالات، ۳۲۳)
پ. و.
برای او، من آن دستِ ناجیِ گشایندهٔ قفس بودم. علم زندان بود، شهرت زندان بود و مولانا در حبس. برای او، من کلید بودم و درهای باز.
پ. و.
مولانا قاصد بود و من مقصود، یا به‌عکس.
پ. و.
باید به مولانا می‌رسیدم تا سرتاپا آتش گیرد تا با نورِ شمع هم‌رنگ گردد، تا که هم بی‌خبر، هم بی‌اثر شود. باید به او می‌پیوستم، در آتشش می‌انداختم و نظاره‌گرِ تولدِ هزاران هزار بیت می‌شدم.
پ. و.
حتی امروز، پس از پیوند و جدایی، عاجزم از تعریف آن کشش. عقل و هوش به هیچ کار نمی‌آید. هیچ‌گاه به کارم نیامده‌اند. چرا خداوند موسی را برمی‌گزیند و عیسی را و محمد را؟ چرا موسی بی‌واسطه، مستقیم، با خداوند سخن می‌گوید، آن‌جا که هیچ انسان دیگری حتی رسولان از این مهم برخوردار نبودند؟ چرا عیسی در آخرالزمان بازمی‌گردد؟ چرا جبرییل بر رسول خدا ظهور می‌کند و به او، که خواندن و نوشتن نمی‌دانست، می‌گوید: «اِقرأ»؟
پ. و.

حجم

۴۴۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۱ صفحه

حجم

۴۴۹٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۷۱ صفحه

قیمت:
۳۸,۰۰۰
۱۹,۰۰۰
۵۰%
تومان