شمس تبریزی | زندگینامه، دانلود و خرید کتاب‌های الکترونیکی و صوتی

شمس تبریزی

درباره زندگی و آثار شمس تبریزی

شمس تبریزی (Shams Tabrizi) شاعر و عارف قرن هفتم هجری است. او که از صوفیان مشهور ایرانی است، بیش از آن‌که با اشعار و آثار مکتوب خود شناخته شود، با یکی از مریدانش شناخته می‌شود؛ مولوی که در شمار بی‌بدیل‌ترین شعرای ایرانی است، مرید و شیفته‌ی شمس بود و پس از دیدار با او به شیوه‌ی شاعری و مشرب عرفانی روی آورد. از شمس تبریزی مجموعه‌ای شامل اشعار و گفتارهای او در مجالسش با شاگردان و مریدان، به یادگار مانده است. این مجموعه‌ی عرفانی که «مقالات شمس» نام گرفته است را مریدان او و مولانا جمع‌آوری کردند.

سال‌های آغازین زندگی و خانواده

محمد ابن علی ابن ملک‌داد تبریزی، ملقب به شمس تبریزی، شاعر و عارف صوفی‌مسلک ایرانی است. او در سال ۵۸۲ هجری قمری در تبریز چشم به جهان گشود. سراسر زندگی شمس از تولد و بالیدنش در خانواده تا دیدار با مولانا و جدایی از او و درنهایت مرگش، پر از سوال و ابهام است. این ابهام بیش از همه‌چیز از مسلک او که میل به گمنامی است، برآمده است. تنها از میان گفتارهای به‌جامانده از او در کتاب «مقالات» و چند کتاب دیگر است که می‌توان تا حدود کمی از جزئیات زندگی او باخبر شد.

از خانواده‌ی شمس اطلاع چندانی در دست نیست. شمس خود از پدر و مادرش به صفاتی چون مهربانی و لطافت یاد کرده است. در توصیف شمس از خانواده‌اش می‌توان نشانه‌هایی از گلایه‌مندی را نیز دید. از جملات شمس در مقالات برمی‌‌آید، از این‌که خانواده‌اش او را به ناز پروردند، راضی نبوده است؛ اما فراتر از آن، بیگانگی با پدر است که مایه‌ی غم اوست. آن‌چه را شمس، با آن ذائقه‌ی عرفانی به دنبالش بود، در پدرش دیده نمی‌شد؛ از این‌رو به‌صراحت پدر خود را «نیک‌مردی» خوانده است که «عاشق» نبود.

استادان شمس تبریزی

شمس تبریزی از سنین نوجوانی با آثار و اندیشه‌های عرفانی آشنا شد. او چه در تبریز و چه در شهرهای دیگری که پا به آن‌ها گذاشت، بزرگان بسیاری را ملاقات و در محضرشان تلمذ کرد. شمس شیخ ابوبکر سله‌باف، اولین استاد خود را، پیر خود خوانده، از او به نیکی یاد کرده و جایگاه عرفانی ویژه‌ای برایش قائل شده است. از شیخ ابوبکر اطلاعات تاریخی چندانی در دست نیست. شمس خونجی، شیخ رکن‌الدین محمد سجاسی، فخر رازی، که از متکلمان، فقها و فیلسوفان کم‌نظیر ایرانی است و محی‌الدین ابن‌عربی، عارف بلندجاه و صاحب‌نام اندلسی، دیگر بزرگان علم و معرفت‌اند که شمس به دیدارشان نائل آمد و کوشید از خوان دانش و حکمت آن‌ها توشه‌ای کم‌وبیش برگیرد.

سفرهای شمس تبریزی

جان ناآرام شمس تبریزی و بی‌قراری‌اش، او را از سکون و در یک‌جا ماندن باز می‌داشت. بیگانگی با خانواده و ناهمسازی با پدر نیز دلیل دیگری بود تا او از ماندن بر حذر باشد و سفر را بر حضر ترجیح دهد؛ همان‌گونه که در مقالات می‌خوانیم: «پدر از من خبر نداشت، من در شهر خود غریب، پدر از من بیگانه. دلم از او می‌رمید. پنداشتمی که بر من خواهد افتاد. به لطف سخن می‌گفت، پنداشتم که مرا می‌زند، از خانه بیرون می‌کند». البته عشق به سفر و سیر در سرزمین‌های دیگر، فراتر از این اختلافات و دلخوری‌ها بود. این عشق آن‌قدر در شمس جان گرفت و پروار شد، و آن‌قدر او را از جایی به جای دیگر کشاند تا دیگران او را با صفت «پرنده» خواندند. در همین سفرها بود که با کسانی همچون محی‌الدین ابن عربی در دمشق دیدار کرد. دیداری که او را آن‌چنان که می‌اندیشید و انتظارش را داشت، سیراب نکرد. و مهم‌تر از همه، دیدار با مولوی و وصال او، حاصل همین سفرها بود. سفری که نه‌تنها زندگی او و مولانا را به قبل و بعد از آن تاریخ، تقسیم کرد که سرآغاز دوره‌ای پرفروغ در ادبیات عرفانی فارسی شد. شمس تبریزی آن‌چه را در اغیار نیافت، در سفر به قونیه، و در مولانا جلال‌الدین بلخی پیدا کرد.

شمس تبریزی و مولانا

دیدار شمس و مولانا و رابطه‌ی آن‌ها، رازآمیز و پرگفت‌و‌گو است. اگرچه این دیدار و وصال، اثری عالم‌گیر در درازنای تاریخ داشت، اما جزئیاتی آن‌چنان در این‌باره نمی‌دانیم. مولوی سرآمد فقهای قونیه بود. درس او از همه پررونق‌تر بود و عالمان شهر در محضر او تلمذ می‌کردند. خلاصه این‌که مولوی پیش از آن‌که چهل‌ساله شود، شیخِ شهر و مراد مردمان باشد. شمس تبریزی در جمادی‌الثانی سال ۶۴۲ به قونیه وارد شد، تا در یک لحظه و یک دیدار، تصویر مولانا در چشم مردم شهر عوض شود و بهت جایگزین ارادت شود. کم‌کم درس و وعظ برای مولانا جای خود را به شعر و سماع داد. باورش برای ارادتمندان مولانای فقیه سخت آمد. نمی‌شد او را این‌چنین تصور کرد. اگر با او می‌ساختند هم به‌واسطه‌ی یادی بود که از دوران پیش از شمسِ او در سر داشتند. این تصویر تازه و روزگار نوی مولانا، طاقت مریدان پیشینش را طاق کرد. آن‌ها شمس را مقصر این دگرگونی می‌دانستند؛ فشارها از همه‌سو به شمس وارد شد و کار بالا گرفت، تا این‌که او به رفتن از قونیه واداشته شد.

شمس رفت اما مولانا، مولانای قبل نشد. نه به منبر وعظ برگشت و نه کلاس فقه‌اش رونق گرفت. فقدان شمس روزگارش را سیاه کرد. بخت اما با مولوی یار بود و خبر آمد شمس در شام است. مولوی فرزندش سلطان ولد را به شام فرستاد، تا شمس را به قونیه برگرداند. شمس برگشت و فراق پایان گرفت، اما پایان فراق پایان کشمکش‌ها نبود. این بود که وصال دوباره‌ی شمس و مولوی، دیری نپایید. شمس این‌بار برای همیشه رفت. بعد از قرن‌ها هنوز رفتن شمس و چگونگی آن در هاله‌ای از ابهام است. برخی بر این باورند که کینه‌ی عمیق نزدیکان مولانا نسبت به شمس، آن‌ها را به کشتن او واداشته است. هر چه بود مسلم است که این فراق، مولانای دلسوخته و آثارش را جهان‌گیر کرد.

آثار شمس تبریزی

شمس تبریزی همان‌گونه که میل به گمنامی داشت و نمی‌خواست شناخته شود، در پی به‌جا گذاشتن اثر مکتوب هم نبود. همین است که اثر مکتوبی (که خود نوشته باشد)، از او به‌جا نمانده است. تنها کتابی به‌نام «مقالات» از گفتارها و اشعار او به یادگار مانده است. . شمس تبریزی علاوه‌بر شعر به زبان فارسی -زبانی که بسیار دوستش می‌داشت- اشعاری به زبان‌های عربی و رومی نیز سروده است.

سخنان شمس در مجالس او با مریدان، نانوشته نمی‌ماند. مریدان مولانا و شمس، در هر مجلسی که آن‌ها حضور داشتند، گفتارها و اشعار آن‌دو را می‌نوشتند تا بماند. مقالات شمس نیز مجموعه سخنان و اشعار اوست که به همین شیوه و در نشست‌های مختلف ثبت شد. چندپارگی و ناپیوستگی مضامین کتاب مقالات نشان از همین حقیقت دارد. مقالات مجموعه‌ای از قصه‌ها و آموزه‌هایی است که شمس بعضا با استناد به کلام بزرگان دیگر و یا به‌نقل از ایشان ذکر کرده است. از این‌روست که می‌توان نام‌های بزرگی از جمله، حلاج، بایزید بسطامی، ابن‌عربی، سهروردی، اوحدالدین کرمانی و شبلی را در کتاب مقالات دید. در این کتاب اشاراتی نیز به زندگی شخصی و خانواده‌ی شمس شده است که درک تاریخی بهتری از او را سبب می‌شود. شمس‌شناسان از این جزئیات تاریخی بهره‌ی بسیار برده‌اند.

پژوهش‌ها درباره‌ی شمس تبریزی

شمس تبریزی برای اهل تحقیق و علاقه‌مندان به عرفان شخصیتی محبوب بوده است. تذکره‌ها و پژوهش‌نامه‌های بسیاری از دیرباز به شخصیت و زندگی شمس پرداخته‌اند. کهن‌ترینِ آن‌ها ابتدانامه‌ی سلطان‌ولد و رساله سپهسالار است. ابتدانامه یک مثنوی با بیش از ده‌هزار بیت است که سلطان‌ولد فرزند مولانا در افکار و احوالات مولوی و اطرافیانش همچون شمس تبریزی سروده است. رساله سپهسالار نیز تذکره‌ای از مولانا و اصحاب و نزدیکان اوست که چند دهه پس از مرگ مولانا توسط فریدون این احمد سپهسالار به نگارش درآمد. در روزگار معاصر نیز بزرگانی همچون استاد محمدعلی موحد، پژوهش‌های ارزشمندی را در این‌باره به انجام رسانیده‌اند. کتاب «شمس تبریزی» از محمدعلی موحد یکی از منابع گران‌سنگی است که در رابطه‌ با زندگی و افکار شمس نوشته شده است. موحد «مقالات شمس» را نیز تصحیح کرده تا این منبع مهم نیز به‌همت او در اختیار علاقه‌مندان عرفان و ادبیات عرفانی فارسی قرار گیرد. پژوهشگران برجسته‌ای چون «محمدعلی‌خان تربیت»، «بدیع‌الزمان فروزان‌فر» و «فرانکلین دین لوئیس» نیز پژوهش‌ها و آثار قابل‌اعتنایی درباره‌ی مولانا و شمس تبریزی از خود به یادار گذاشته‌اند. در این‌سال‌ها «نهال تجدد» کتاب «ملک گرسنه» را درباره‌ی زندگی و افکار شمس به‌رشته‌ی تحریر درآورد. این کتاب خوش‌خوان و جذاب نیز با استقبال گسترده‌ای مواجه شده است.

درگذشت و آرامگاه شمس تبریزی

در رابطه با وفات و مدفن شمس تبریزی اقوال مختلفی وجود دارد. تاریخ درگذشت او را سال ۶۴۵ هجری قمری ذکر کرده‌اند. پیش‌تر گفتیم معدودی بر این باورند، کینه‌ی نزدیکان مولوی به شمس، سبب قتل او شد. فارغ از درگذشت شمس و علت آن، محل دقیق مدفن او نیز محل اختلاف بوده است. برخی از محققان ازجمله محمدعلی موحد، محل دفن شمس را شهر خوی می‌دانند. امروزه مدفنی نیز به‌نام شمس تبریز در این شهر وجود دارد. مدفنی دو مناره که در طول تاریخ یکی از مناره‌هایش را از دست داده است و اکنون تنها یک مناره دارد. در برخی منابع سخن از سفر به خوی و زیارت مزار شمس توسط برخی سلاطین و حکمرانان عثمانی رفته است که موید مدفون بودن او در شهر خوی است. برخی نیز به در خوی مدفون بودن شمس، معتقد نیستند که فروزان‌فر یکی از مهم‌ترینِ آن‌هاست. به‌هرروی مزار منسوب به شمس در خوی، از دیرباز محل اجتماع و سماع صوفیان بوده است. امروزه نیز علاقه‌مندان به این مکان رفته و یاد شمس تبریزی را گرامی می‌دارند. هفتم مهرماه در تقویم ایران، روز بزرگداشت شمس تبریزی نام گرفته است و یادش هرساله در این روز زنده و گرامی داشته می‌شود.