دانلود و خرید کتاب برادران سیسترز پاتریک دوویت ترجمه پیمان خاکسار
تصویر جلد کتاب برادران سیسترز

کتاب برادران سیسترز

انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۵۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب برادران سیسترز

کتاب برادران سیسترز نوشته پاتریک دوویت است که با ترجمه پیمان خاکسار منتشر شده است. کتاب برادران سیسترز داستانی وسترن با درون مایه طنز است که از نظر اصول داستان‌نویسی یکی از کتاب‌های بسیار مشهور و قوی ادبیات داستانی معاصر جهان است.

درباره کتاب برادران سیسترز

ایلای و چارلی سیسترز دو قاتل جایزه بگیر در قرن نوزدهم هستند. زمانی که آدم‌ها مشکلاتشان را با استخدام قاتلان حل می‌کردند و این برادران شهرت بسیاری داشتند. اتفاقات همزمان با تب طلا در آمریکا روایت می‌شود. در ماموریت جدید مردی که او را ناخدا صدا می‌کنند به برادران سیسترز پول خوبی داده است تا مردی به نام هرمن وارم را بکشند. کسی که گویی چیزی از ناخدا دزدیده است. 

راوی کتاب ایلای است، او از برادرش دلرحم‌تر است و چندین بار در داستان از حس بدش نسبت به قتل می‌گوید. چارلی و ایلای به راه می‌افتند و در راه با آدمهای متفاوتی روبه‌رو می‌شوند و اتفاقات متفاوتی را از سر می‌گذرانند تا به کسی برسند که به قول ناخدا فقط برادران سیسترز حریفش می‌شوند. همه چیز پیش می‌رود تا اینکه آن‌ها به وارم می‌رسند و ایلای با او ملاقات می‌کند، چیزی نمی‌گوید اما متوجه یک موضوع نیست، وارم آن‌قدر باهوش است که از رفتار ایلای تشخیص می‌دهد او آدم ناخدا است و همین اتفاق حوادث دیگر داستان را می‌سازد. 

خواندن کتاب برادران سیسترز را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب برادران سیسترز

صبح یک‌بند باران می‌آمد، قطره‌های سرد باران جاده را کرده بود سوپِ گِل. دل‌ورودهٔ چارلی به‌هم ریخته بود و برای همین رفتم داروخانه تا برایش ضدتهوعی، چیزی بگیرم. داروخانه‌چی یک پودر آبی بی‌بو به من داد و من هم ریختم توی قهوه‌اش. نمی‌دانم این تَنتوری که به من داد از چه چیزی ساخته شده بود ولی هر چه بود باعث شد که از تخت بیاید پایین و بپرد روی نیمبل و در حد جنون هشیار شود. بیست مایل که از شهر دور شدیم وسط یک محوطهٔ بی‌درختِ جنگل که تابستان سال گذشته رعدوبرق آتشش زده بود اتراق کردیم. ناهارمان را خوردیم و داشتیم حاضر می‌شدیم راه بیفتیم که چشم‌مان به مردی افتاد که صد متر دورتر از ما داشت اسبش را راه می‌برد. اگر سوار اسبش بود بعید می‌دانم توجه‌مان را جلب می‌کرد ولی برای‌مان عجیب بود که داشت این‌جور اسبش را دنبال خود می‌کشید. چارلی گفت «چرا نمی‌ری ببینی داره چی‌کار می‌کنه؟»

گفتم «دستور مستقیم از طرف رئیس.» جوابم را نداد و فکر کردم شوخی‌ام کم‌کم دارد بی‌مزه می‌شود. تصمیم گرفتم که دیگر تکرارش نکنم. سوار تاب شدم و رفتم سراغ مرد. وقتی دورش گشتم دیدم که دارد گریه می‌کند

از اسب پیاده شدم تا درست ببینمش. من قدبلند و هیکلی هستم و قیافهٔ نخراشیده‌ای دارم و متوجه شدم که وحشت برش داشته؛ برای این‌که خیالش

را راحت کنم گفتم «کاری به کارت ندارم، نترس. من و برادرم این‌جا اتراق کرده‌یم که ناهار بخوریم. غذا اضافه اومده و خواستم ازت بپرسم گرسنه‌ای یا نه.»

مرد صورتش را با کف دست پاک کرد و نفس عمیقی کشید، ولی هق‌هقش قطع نشد. تمام تلاشش را کرد تا جوابم را بدهد، دهانش باز شد، ولی هیچ حرف یا صدایی از آن بیرون نیامد، آن‌قدر پریشان بود که اصلاً نمی‌شد باهاش ارتباط برقرار کرد.

گفتم «این‌جور که معلومه خیلی درب‌وداغونی و فکر کنم ترجیح می‌دی راهت رو تک‌وتنها ادامه بدی. ببخشید که مزاحمت شدم و امیدوارم تو مقصدت اتفاق‌های خوبی منتظرت باشه.» سوار تاب شدم و وقتی به نیمهٔ راهِ مکانی که اتراق کرده بودیم رسیدم، دیدم که چارلی ناگهان از جا بلند شد و تفنگش را در جهت من نشانه گرفت. سرم را که برگرداندم دیدم مرد گریان دارد با سرعت به طرف من می‌تازد؛ به‌نظرم قصد بدی نداشت و به همین خاطر به چارلی اشاره کردم که تفنگش را پایین بیاورد. حالا اسب‌های من و مرد گریان داشتند کنار هم قدم برمی‌داشتند. گفت «پیشنهادت رو قبول می‌کنم.» وقتی رسیدیم چارلی افسار اسب مرد را گرفت و گفت «هیچ‌وقت کسی رو این‌جوری دنبال نکن. فکر کردم می‌خوای بلایی سر برادرم بیاری و نزدیک بود بزنمت.» مرد گریان حالتی دفاعی با دستانش گرفت که نشان از بی‌ربط بودن ادعای برادرم داشت. چارلی از این کار او تعجب کرد و رویش را برگرداند طرف من و پرسید «این دیگه کیه؟» 

ડꫀꪶꫀꪀꪮρꫝⅈꪶꫀ
۱۴۰۰/۰۹/۱۳

اگر شما هم دوست دارید کتاب طنز و خنده‌دار بخوانید، ولی در کنارش، حس بسیاری از واقعیت های زندگی را تجربه کنید، بی‌شک کتاب برادران سیسترز انتخاب خوبی خواهد بودکتاب برادران سیسترز با درون‌مایه‌ای طنز اما تلخ، روایت ماجراجویانه‌ای از

- بیشتر
farez
۱۴۰۲/۰۲/۲۶

برادران سیسترز...عنوانی که از همون ابتدا با زیرکی تمام ترجمه شده.بازی با کلمات...تناقض جالبی که باعث شد کنار عنوان مترجم اون، پیمان خاکسار، تصمیم بگیرم بخرمش. کتابی که جزییات زیادی برای روایت داره...قدم به قدم پیش میره و درونمایه ای طنز

- بیشتر
a_b_a
۱۴۰۰/۰۷/۰۲

یه کتاب طنز ؛ البته وسترن که همه در تکاپوی خوشبختی هستن ؛ کتاب خوبی بود یه شاهکار نیست اما واقعا خوبه یه فیلمم ازش با بازیه واکین فینیکس و جان ریلی ساخته شده و با اینکه خوبه اما به

- بیشتر
imalializade
۱۴۰۱/۱۲/۲۵

وقتی یه کتابی رو خیلی دوست دارم نمی‌دونم باید در موردش چی بنویسم. انگار دست روی هر نقطه قوتش که بذارم از شکوهش کم‌ کردم. برادران سیسترز یکی از همین کتاباس. کتابی که خیلی نرم و آروم شروع میشه و

- بیشتر
نگین
۱۴۰۲/۱۱/۲۴

نمیدونم به چه زبونی بهتون بگم که این کتاب رو بخونین؛ عجالتا فارسی رو امتحان میکنم :) یه طنز دردناک، تراژدی روشن و بیچارگی لذت‌بخش در طول داستان احساس کردم. خون مثل آب بارون می‌چکید ولی رنگش خیابون‌ها رو زیبا کرده

- بیشتر
Amin Rostami
۱۴۰۳/۰۲/۳۱

ده سال پیش معرفی این کتاب رو در سایتی خوندم و بالاخره فرصت خوندنش فراهم شد منتظر یک شاهکار نبودم و همچین اتفاقی هم نیفتاد ولی کتابی بود خوش‌خوان و روان.. . از لحظه‌ی شروع داستان آتش بود و خون حرص بود و طمع آدم‌ها هم خوب

- بیشتر
محمد جواد
۱۴۰۳/۰۱/۲۷

شماره ۵۱: واقعا خوب بود بعد از مدت ها یک داستان واقعی با سر و ته و جذاب خوندم پیشنهاد میکنم بخونیدش ترجمه هم عااالی بود. دست مریزاد

Reza Permon
۱۴۰۳/۰۱/۱۷

روایت جذاب پاتریک دوویت در برادران سیسترز با همراهی طنز تلخ و سیاه این نویسنده منجر به ایجاد اثری فراموش نشدنی شده که خواندنش بسیار لذت‌بخش است. ضمنا فیلمی هم از روی این کتاب با بازی جان سی رایلی و واکین

- بیشتر
AS4438
۱۴۰۱/۰۶/۰۵

جالب بود،طنز و وسترن ودرس هائی اززندگی ،مطالب فوق العاده ای درکتاب بود که خواندن کتاب را روانتر وجالبترمیکرد.

Ara Hemmat
۱۴۰۳/۰۸/۰۴

دوستان این کتاب به هیچ وجه طنز نیست...

«همیشه بهترین ترانه‌ها غمگینن.»
آوا
خیلی هم آدم بدی نیست. شاید برای خوب بودن خیلی تنبله
imalializade
صدای خنده می‌آمد ولی حس نشاط نداشت، بیشتر چیزی بود جنون‌آمیز و پلید.
Amir Ganjkhani
«شانس آورده. اگه می‌مرد خیلی مرگ مضحکی بود.» «مرگ مرگه.» «اشتباه می‌کنی. مرگ انواع‌واقسام داره.» با انگشتانم شروع کردم به شمردن؛ «مرگ آنی، مرگ آروم، جوون‌مرگی، مرگ موقع پیری، مرگ شجاعانه، مرگ از روی بزدلی.»
طلا در مس
رابطهٔ خونی چه بدبختی‌های مسخره‌ای که برای آدم به بار نمی‌آورد.
Amir Ganjkhani
«رمانتیک بودن تو خونته، آره؟» «خون‌مون یکیه، طرز استفاده‌مون ازش متفاوته.»
محمد جواد
نوع زندگی‌مان سختی‌های خودش را داشت و خودمان را از این دلخوشی‌های کوچک محروم نمی‌کردیم, وگرنه که ادامهٔ مسیر غیرممکن می‌شد
Amir Ganjkhani
فکر کردم دنیا چه‌جور جایی می‌شد اگر پول طوقی نبود بر گردن و روح‌مان.
Ali Abbasi
من هیچ‌وقت به مفهوم انسانیت فکر نکرده بودم و اصلاً نمی‌دانستم که از انسان بودنم خوشحالم یا نه، ولی این‌بار احساس می‌کردم به توانایی ذهن انسان افتخار می‌کنم، به موشکافی و پشت‌کارش. از زنده بودنم به‌شدت شاد بودم و خوشحال که خودم هستم. طلای درون سطل‌ها از خود نور می‌تراوید و شاخه‌های درختان اطراف در نور رودخانه غسل می‌کردند. باد گرمی از دره و سطح آب می‌وزید که صورتم را می‌بوسید و باعث می‌شد موهایم بر فراز چشمانم به رقص درآیند. آن لحظه، آن موقعیت در زمان، تا موعد مرگم شادترین لحظهٔ زندگی‌ام باقی خواهد ماند. بیش‌ازحد خوشحال بودم، طوری که فکر کردم انسان هرگز نباید به این درجه از رضایت برسد
طلا در مس
فکر کردم شاید انسان قرار نیست هیچ‌وقت حقیقتاً شاد باشد. شاید اصلاً چنین چیزی در دنیا وجود ندارد.
imalializade
اون‌جا واسه آدم‌کشی جای خوبیه. حواس‌شون یا به ساخت‌وسازه یا به خراب کردن چیزهایی که قبلاً ساخته‌ن
Amir Ganjkhani
«اولین کاری که می‌کنم اجاره کردن یه اتاق تمیزه تو یه ساختمون بلند که بتونم از پنجره همه‌چیز رو ببینم. دومین کاری که می‌خوام بکنم یه حمام حسابیه، با آب داغ. سومین کار اینه که توی وان بشینم و از پنجرهٔ باز به صدای شهر گوش کنم. چهارمین کار اینه که برم سلمونی و صورتم رو شیش‌تیغه کنم و فرقِ وسط باز کنم. پنجمین کاری که می‌خوام بکنم اینه که یه دست لباس نو بخرم، از کلاه تا چکمه. پیرهن، زیرپیرهن، شلوار، جوراب، همه‌چی.»
طلا در مس
عجب شغلی دارم من، واقعاً خوشحالم که نمردم و همچین آدم کج‌وکوله‌ای رو دیدم.
نیوشا
مردم عادت دارند بگویند «مزهٔ خاک می‌داد» ولی داستان من فرق می‌کرد، داخل فنجان من آب بود و خاک، همین. فکر می‌کنم که مرد به خاطر یک‌جور جنون‌ِ تنهایی مدت‌ها بود که خاک دم می‌کرد و به خودش باورانده بود که دارد قهوه دم می‌کند.
Amir Ganjkhani
مشروب خوردن مثل طاعون می‌مونه، احتمالاً تا آخر عمرم باهاش درگیرم. بهترین کار اینه که چوب‌پنبهٔ بطری رو سفت کنی و تا آخر عمر بگذاریش کنار.
محمد جواد
اگر اشتباه نکنم بقیهٔ سرمایه‌گذارا می‌خواستن لینچم کنن.
محمد جواد
بیشتر مردم به ترس‌ها و حماقت‌های‌شان زنجیر شده‌اند و جرئت ندارند بی‌طرفانه قضاوت کنند که مشکل زندگی‌شان چیست. بیشتر آدم‌ها همین‌طور زندگی‌شان را بی‌هیچ رضایتی ادامه می‌دهند بدون آن‌که تلاش کنند تا بفهمند سرچشمهٔ نارضایتی‌شان کجاست یا بخواهند تغییری در زندگی‌شان ایجاد کنند. سرآخر می‌میرند در حالی‌که هیچ‌چیز در قلب‌شان نیست به‌جز لجن و خون رقیق کهنه ــ خون فاسد و بی‌مایه ــ خاطرات‌شان هم به مفت نمی‌ارزد.
مانی
«خون‌مون یکیه، طرز استفاده‌مون ازش متفاوته.»
the great ET
ناخدا کلی کارِ نکرده داره ولی فقط هر دفعه سراغ یکی‌شون می‌ره، هیچ‌وقت چندتا کار رو باهم نمی‌کنه. عجله کار شیطونه
Amir Ganjkhani
رابطهٔ خونی چه بدبختی‌های مسخره‌ای که برای آدم به بار نمی‌آورد.
مروارید ابراهیمیان

حجم

۲۵۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۷۹ صفحه

حجم

۲۵۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۷۹ صفحه

قیمت:
۶۲,۰۰۰
۳۱,۰۰۰
۵۰%
تومان