دانلود و خرید کتاب صوتی خشم در هارلم

کتاب صوتی خشم در هارلم نوشتهٔ چستر هایمز و ترجمهٔ مزدک بلوری و با صدای عرفان آیتی است و انتشارات شرکت توسعه محتوای لحن دیگر آن را منتشر کرده است.

درباره کتاب صوتی خشم در هارلم

خشم در هارلم داستان مرد عاشق ساده‌لوحی است که یک باند تبهکار سرش کلاه می‌گذارند و پول زیادی از او بالا می‌کشند. این تبهکاران تازه از میسی‌سیپی آمده‌اند و به دو شیوۀ محترمانه کلاه‌برداری می‌کنند: حقۀ جعل دلار (که پول را به‌سرعت و «به‌صورت علمی» جعل می‌کنند) و نقشۀ معدن طلای گم‌شده ( که سنگ‌های بی‌ارزش را به‌جای سنگ معدن طلا به افراد نشان می‌دهند و آنها را به سرمایه‌گذاری در شرکتی که وجود خارجی ندارد ترغیب می‌کنند). در زمانی که این رمان نوشته شد احتمالاً این کلاه‌برداری‌ها برای بیشتر اهالی نیویورک‌سیتی شناخته‌شده بود، اما در ۱۹۵۶ در پی مهاجرت بسیاری از آمریکایی‌آفریقایی‌ها از جنوب آمریکا به هارلم، تعداد زیادی روستاییِ ساده‌لوح مذهبی ساکن آنجا شدند، در‌نتیجه وقایع داستان به‌کلی دور از ذهن نیست. این مرد ساده‌لوح، جکسون، برای اِیچ. اکسِدِس کِلِی، صاحب مؤسسۀ کفن‌و‌دفن کار می‌کند؛ برادر دوقلویش، گولدی، مرد معتادی است که خود را راهبه جا می‌زند و بیرون فروشگاهی بزرگ صدقه جمع می‌کند. (در‌واقع در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ راهبه‌های سیاه‌پوستِ همه‌جاحاضر، در ایستگاه‌های اتوبوس و مترو می‌نشستند و سبدهایی برای جمع‌آوری صدقه روی پاهایشان می‌گذاشتند.) طرح داستان بر محور تنش‌هایی می‌چرخد که نتیجهٔ به‌هم‌خوردن پیمان‌های زودگذر بین کلاه‌بردارهاست و در‌نهایت به خیانت می‌انجامد؛ این موضوع به موضوع اصلی کتاب‌های هایمز تبدیل می‌شود.

شنیدن کتاب صوتی خشم در هارلم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

شنیدن این کتاب را به تمام دوست‌داران داستان‌های کارآگاهی و ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب صوتی خشم در هارلم

به‌محض اینکه کلانتر رفت، جکسون بنا کرد به دویدن. می‌دانست آقای کِلی اولین کاری که بعد از بیدار‌شدن می‌کند شمردن پول‌هایش است. نه اینکه شک داشته باشد که ممکن است کسی به پول‌ها دستبرد زده باشد. همیشه یک نفر کشیک می‌ایستاد. این کار را فقط از روی عادت انجام می‌داد. آقای کِلی، وقتی می‌خواست بخوابد و وقتی از خواب بیدار می‌شد، قفل گاوصندوق را که باز می‌کرد و گاوصندوق را که قفل می‌کرد، پول‌هایش را می‌شمرد. اگر سرش شلوغ نبود، پانزده تا بیست‌بار در روز پول‌ها را می‌شمرد.

جکسون می‌دانست آقای کِلی وقتی متوجه بشود پانصد دلار گم شده شروع می‌کند به سین‌جیم‌کردن خدمتکار. تا وقتی کامل مطمئن نمی‌شد کی پول را دزدیده پلیس خبر نمی‌کرد. علتش این بود که آقای کِلی به روح اعتقاد داشت. خوب می‌دانست اگر روح‌ها بخواهند پولی را پس بگیرند که او با حقه‌بازی از چنگ خویشاوندانشان درآورده، کارش به نوانخانه می‌کشد.

جکسون می‌دانست که آقای کِلی بعدش به اتاق او می‌رود و دنبالش می‌گردد.

تحت فشار بود اما خوف برش نداشته بود. اگر خدا فقط به‌قدر کافی به او وقت می‌داد که هنک را پیدا کند و ازش بخواهد این سیصد دلار را به سه هزار دلار تبدیل کند، ممکن بود بتواند قبل از آنکه آقای کِلی به او شک کند یواشکی پول را سر جایش توی گاوصندوق بگذارد.

اما اول باید بیست‌دلاری‌ها را با ده‌دلاری عوض می‌کرد. هنک نمی‌توانست بیست‌دلاری‌ها را جعل کند، چون چیزی به اسم اسکناس دویست‌دلاری وجود نداشت.

به‌طرف خیابان هفتم دوید و وارد بار اسمال شد. مارکوس او را دید. نمی‌خواست مارکوس او را در حال خرد‌کردن پول‌ها ببیند. از یک در وارد شد و از در دیگر بیرون رفت؛ خیابان را به‌سمت بالا دوید و وارد رِد‌روستر شد. توی صندوق فقط شانزده اسکناس ده‌دلاری داشتند. جکسون آنها را گرفت و داشت بیرون می‌رفت که یکی از مشتری‌ها جلویش را گرفت و مابقی پولش را با ده‌دلاری عوض کرد.