دانلود و خرید کتاب تو این فکرم که تمومش کنم ایان رید ترجمه کورش سلیم‌زاده
تصویر جلد کتاب تو این فکرم که تمومش کنم

کتاب تو این فکرم که تمومش کنم

نویسنده:ایان رید
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۳۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تو این فکرم که تمومش کنم

تو این فکرم که تمومش کنم یک تریلر روان‌شناسانه از ایان رید، نویسنده کانادایی است. این کتاب در سال ۲۰۱۶ منتشر شد و  کمپانی نتفلیکس در سال ۲۰۲۰ با اقتباس از آن فیلمی به کارگردانی چارلی کافمن با بازی جسی باکلی و جس پلمنز ساخت.

 درباره کتاب تو این فکرم که تمومش

 عنوان این رمان نیز سوال‌برانگیز است. چه کسی این سؤال را می‌پرسد؟ چه چیزی را می‌خواهد تمام کند؟ یک رابطه را؟ زندگی‌اش را؟ ازدواجش را؟ وضعیت شغلی‌اش را؟ رید با نفوذ در عمقِ روح‌وروان انسان سؤالاتی را درباره‌ خودآگاه و ناخودآگاه، هویت، اراده‌ آزاد، ترس، اهمیت روابط انسانی و ظرفیت تحمل‌مان برای انزوا مطرح می‌کند.

زنی جوانی که نامش را نمی دانیم می‌خواهد با دوستش جیک به دیدن خانواده جیک برود. جیک امید دارد با این سفر راتبطه‌شان جدی‌تر شود اما زن داستان پیوسته در ذهنش به تمام کردن رابطه فکر می‌کند. ولی این ظاهر قضایا است.جیک شب هنگام بازگشت از خانه پدر و مادرش تصمیم می‌‌گیرد محله های زادگاهش را به دوست دخترش نشان دهد. او در برف شدید ماشین را نگه می دارد و موقع پیاده شدن از زن می خواهد منتظرش باشد اما دیگر بازنمی‌گردد. زن بعد از مدتی انتظار، شروع به گشتن می‌کند و در این جستجو وارد ساختمان قدیمی مدرسه‌ای می‌شود اما نمی داند که با هرقدمی که در این ساختمان برمی دارد به رازی نزدیک می‌شود.

 این رما شما را جای میان تعلیق، وحشت و فلسفه و روان‌شناسی سرگردان می‌کند. رمانی با پایانی تکان‌دهنده و دلهره‌آور و پیچیده که شاید وادارتان کند بیش از یک بار بخوانیدش.

نظر دیگران درباره کتاب تو این فکرم که تمومش کنم

دو نکته را با اطمینان می‌توان درباره‌ی تو این فکرم که تمومش کنم ذکر کرد: اول این‌که آن را خیلی سریع خواهید خواند، احتمالاً در یک بعدازظهر. ریتم و ضرباهنگش متوقف نمی‌شود، همین که شروع به خواندنش کنید، دیگر نمی‌توانید کنارش بگذارید. دوم این‌که وقتی به پایان داستان نزدیک شدید و به اهمیت صفحات پایانی پی بردید، دیگر نمی‌توانید به آن فکر نکنید. در قلب و ذهن‌تان برای خودش جایی باز خواهد کرد و ماندگار خواهد شد، برای روزها، هفته‌ها، ماه‌ها و حتی چه‌بسا (آن‌طور که در مورد خودم اتفاق افتاد) برای باقی عمرتان. بله، این رمان واقعاً همین‌قدر خوب است.

کریگ دیویدسون، نویسنده‌ی شهر آب‌مروارید، اعماق و زنگار و استخوان

شخصیت‌های داستان به‌دقت پرداخت شده‌اند و طرح داستانی شامل پیچش‌های پیش‌بینی‌ناپذیری است که در انتها به پایانی تکان‌دهنده ختم می‌شود. ساختمان این داستان بسیار هوشمندانه و تا اندازه‌ای نامعمول بنا شده است و طرف‌داران تریلرهای روان‌شناسانه و داستان‌های ترسناک را راضی نگه خواهد داشت. کتابی که خواندنش راحت نخواهد بود، اما کنار گذاشتنش هم همان‌قدر سخت خواهد بود.

نیویورک ریویو

تو این فکرم که تمومش کنم کوبنده‌ترین و اصیل‌ترین تریلری است که در چند سال اخیر در قفسه‌ی کتاب‌فروشی‌ها ظاهر شده. رید استاد ایجاد تنش است که با وجود جنبه‌های فلسفی داستان موفق می‌شود داستان را بی‌آن‌که کسالت‌بار شود، به پایان برساند. کتابی که یک‌بار خواندنش برای رسیدن به عمق تاریک وجودش کافی نیست.

شیکاگو تریبیون

سفر تفریحی کابوس‌واری که از خلال ذهنِ شکننده‌ی دو جوان عاشق با هوشمندی و پیچشی در انتها روایت می‌شود. خوراک خودم است.

چارلی کافمن، برنده‌ی جایزه‌ی اسکار برای فیلم‌نامه‌ی درخشش ابدی یک ذهن پاک

در مقام خواننده به‌سختی می‌توانید بگویید که در حال خواندن چه رمانی هستید: داستانی ترسناک، عاشقانه، یا داستانی درباره‌ی خون‌آشام‌ها؟! این رمانی است که انواع ژانرهای ادبی را به کار می‌گیرد و به طور لذت‌بخشی گیج‌کننده است؛ داستانی جسورانه که مخاطب را تا انتها در تعلیق نگه می‌دارد.

ونکوور سان

تندوتیز، با نشانه‌هایی از هیچکاک (سرگیجه) و مارگارت اتوود (ظاهر شدن). رید وقایع داستانی را با عبور از فیلتر اضطراب و نگرانی مطلق به نمایش می‌گذارد. کندوکاوی مخوف در باب هویت، پشیمانی و انتظار. به طور خوشایندی ترسناک.

گلوب و میل

 خواندن کتاب تو این فکرم که تمومش کنم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 همه دوست‌داران تریلرهای روان‌شناسانه مخاطبان این کتاب‌اند.

بخشی از کتاب تو این فکرم که تمومش کنم

می‌پرسم «تا حالا دچار افسردگی شده‌ای؟»

چند لحظه پیش پیچ تندی را پشت‌سر گذاشتیم. خیلی وقت بود که در همان جاده می‌راندیم. با رسیدن به تابلو ایست، و نه چراغ راهنمایی، پیچیدیم به چپ. این اطراف خبری از چراغ راهنمایی نیست.

«می‌بخشی، خودم هم نمی‌دونم چرا این رو پرسیدم. داشتم با خودم فکر می‌کردم.»

«به چی فکر می‌کردی؟»

سال‌هاست که زندگی ساده و یکنواختی دارم. نمی‌دانم چه‌طور توصیفش کنم. تا پیش از این هرگز به آن اعتراف نکرده بودم. نه این‌که افسرده باشم. منظورم اصلاً این نیست. همان یکنواخت درست است، و شاید تا اندازه‌ای بی‌روح. در زندگی‌ام اتفاقات زیادی تصادفی، غیرضروری و خارج از اختیارم رخ داده‌اند. فقدانِ یکی از ابعاد زندگی. احساس می‌کنم جای چیزی در زندگی‌ام خالی است.

می‌گویم «گاهی بدون هیچ دلیل خاصی احساس غم شدیدی به‌م دست می‌ده. برای تو هم پیش اومده؟»

می‌گوید «نه لزوماً. گمون نکنم. اما یادمه بچه که بودم زیاد دچار اضطراب و نگرانی می‌شدم.»

«نگران چی؟»

«خب، نگرانِ چیزهای بی‌اهمیت. بعضی از آدم‌ها، به‌خصوص غریبه‌ها، مضطربم می‌کردند. مشکل بی‌خوابی داشتم، دل‌درد می‌گرفتم.»

«اون موقع چند سالت بود؟»

«بچه بودم. شاید هشت نُه‌ساله. وقتی حالم خیلی بد می‌شد، مادرم یه معجونی درست می‌کرد که اسمش رو گذاشته بود “چای بچه‌ها”. ترکیبی از شیر و شکر بود. بعد می‌نشستیم و گپ می‌زدیم.»

«درباره‌ی چی؟»

«معمولاً درباره‌ی چیزهایی که نگرانم می‌کرد.»

«مورد خاصی یادت می‌آد؟»

«خب هیچ‌وقت از مرگ نمی‌ترسیدم، اما همیشه نگران از دست دادن یکی از اعضای خانواده‌م بودم. بیش‌تر ترس‌هام انتزاعی بودند. یادمه مدتی نگران بودم نکنه یکی از اعضای بدنم کنده بشه.»

«جدی می‌گی؟»

«آره. توی مزرعه‌مون گوسفند و بره داشتیم. یکی دو روز بعد از این‌که بره‌ای به دنیا می‌اومد، پدرم یه کش مخصوص می‌بست دور دُمش. این کش‌ها خیلی تنگند، اون‌قدر که جلوِ جریان خون رو می‌گیرند. چند روز بعد دُم خشک می‌شه و می‌افته. البته اصلاً دردناک نیست واسه همین بره‌ها اصلاً نمی‌فهمند چه بلایی داره سرشون می‌آد.

بچه که بودم هرازگاهی توی زمین‌های اطراف مزرعه دُم جداشده‌ی بره پیدا می‌کردم. کم‌کم به این فکر افتادم نکنه عین همین اتفاق برای من هم بیفته! نکنه یه وقت کش جوراب‌هام یا آستین‌های پیرهنم زیادی تنگ بشن؟ اگه یه شب یادم می‌رفت جورابم رو دربیارم و نیمه‌های شب از خواب می‌پریدم و می‌دیدم مچ پام قطع شده‌چی؟ این فکروخیالات بدجوری نگرانم می‌کرد. به این فکر می‌کردم که چرا دُم عضوِ مهم بره نیست؟ ما چندتا از اعضامون رو می‌تونیم از دست بدیم، پیش از این‌که به عضو مهمی برسیم؟ نظرت چیه؟»

«می‌فهمم چه‌قدر می‌تونه اعصاب‌خردکن باشه!»

pejmannavi
۱۴۰۰/۰۷/۲۶

از نظر من تنها نکته مثبت داستان پایان غیرقابل پیشبینی کتاب بود. من زمان انتخاب یک داستان تریلر, زیاد دقت نمیکنم که روانشناختی یا چیز دیگه ای باشه اما توقع دارم حوصله ام رو سر نبره. اما تک نگاری های

- بیشتر
mehrshadnp
۱۴۰۰/۰۷/۲۳

رمانی درام و دلهره‌آور، با درون‌مایه‌های روان‌شناختی و فلسفی. فضاسازی کتاب بسیار جذاب و سینماتیک است. نویسنده از شیوهٔ پرداخت و تعلیق موجود در فیلم‌های سینمایی چون «روانی» آلفرد هیچکاک و «بزرگراه گمشدهٔ» دیوید لینچ الهام گرفته، و داستان خود را

- بیشتر
Smnhgh
۱۴۰۳/۰۲/۱۸

کشش داستان خیلی زیاده و نمیشه زمین گذاشتش، از همون اوایل داستان میفهمیم یه چیزی سرجاش نیست ولی نمیدونیم چیه، هرچی جلوتر میریم و بیشتر به همراه شخصیت اول تو تنهاییش فرو میریم فضا سرد، تاریک و دلهره آورتر میشه،

- بیشتر
ali fattahi
۱۴۰۲/۰۹/۲۴

پایان قابل پیش بینی داشت ولی ارزش مطالعه دارد.

amin azadi
۱۴۰۳/۰۲/۰۶

داستان در ابتدا سیر خوبی داشت از یه جایی خسته کننده شد با سوالات فلسفی که انگار باید قرارداده میشد در این کتاب ولی لزومش خیلی حس نمیشد برای آخر داستان هم باید یه کتاب دیگر آقای نویسنده بنویسه و

- بیشتر
Sharareh Haghgooei
۱۴۰۱/۱۰/۲۶

کتاب ترکیبی از صحنه های روانشناختی ،فلسفه، اضطراب و تعلیق بود تا انتها میخ کوبت می کرد.اما احتمالا یک نفر باید به من بگه آخرش چی شد.خودم متوجه نشدم. کل داستان در سفر رفت و برگشت یک زوج به خانه

- بیشتر
arezoo
۱۴۰۳/۰۱/۱۷

من هیچی از پایانش متوجه نشدم !

فدا کردن خلوت و استقلال ازخودگذشتگیِ به‌مراتب بزرگ‌تری است از آن‌چه اغلب می‌پنداریم. شکی نیست که شریک شدن خانه و زندگی از تنها بودن دشوارتر است. در حقیقت زندگی مشترک در عمل غیرممکن به نظر می‌رسد، این‌طور نیست؟ این‌که کسی را پیدا کنید و تا آخر عمر با او زندگی کنید؟ با او پیر شوید و تغییر کنید؟ هر روز جلو چشم‌تان باشد و به نیازها و خلق‌وخویش توجه کنید؟
ali fattahi
تو این فکرم که تمومش کنم. از لحظه‌ای که این فکر به ذهن آدم خطور می‌کند، دیگر به‌آسانی دست از سرش برنمی‌دارد. مثل کنه می‌چسبد. برای خودش جا خوش می‌کند. ماندگار می‌شود. تمام افکار و اعمال‌مان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. کار چندانی هم ازم ساخته نیست. حرفم را باور کنید. خلاصی از دستش ممکن نیست. چه دوست داشته باشم، چه نداشته باشم. هر جا بروم این فکر لعنتی هم آن‌جاست. وقتی غذا می‌خورم، وقتی به رخت‌خواب می‌روم، وقتی می‌خوابم، وقتی بیدار می‌شوم. همیشه آن‌جاست. همیشه.
Fatemeh
فکر می‌کنم بیش‌ترین انتظارم از شریک زندگیم این است که من را همان‌طور که هستم بشناسد. بهتر از هر کس دیگری و حتی بهتر از خودم. اصلاً مگر برای همین نیست که به همدیگر متعهد می‌شویم؟
زهرا غفاری
قبل از من هم خیلی‌ها همین حرف‌ها رو زده‌ند
Zohreh Esfahani
مدت زیادی نیست که این موضوع ذهنم را درگیر خودش کرده. فکر تازه‌ای است، اما انگار همیشه پسِ ذهنم بوده. از کِی شروع شد؟ اگر این فکر نه حاصل کشمکشی درونی، بلکه از قبل و به طور نارس در ذهنم کاشته شده باشد چی؟ آیا ناگفته ماندن یک فکر به معنای از دست دادن بداعتش است؟ شاید من همیشه از وجودش آگاه بوده‌ام. شاید از اول هم قرار بوده همه‌چیز همین گونه تمام شود.
maha
چه‌طور می‌شود که بوی خطر را احساس می‌کنیم؟ کدام نشانه‌ها در مورد خطراتی که سر راه‌مان قرار می‌گیرند هشدار می‌دهند؟ غریزه همیشه پیش از عقل و منطق نهیب‌مان می‌زند.
یك رهگذر
فکر می‌کنم بخش عمده‌ای از شناخت ما از دیگران، نه براساس گفته‌های‌شان که براساس مشاهده‌ی خودمان است.
یك رهگذر
هر وقت کسی می‌گوید از دیدارتان خوش‌وقتم، تقریباً می‌توانید مطمئن باشید فکرش جای دیگری است، مثلاً ظاهرتان را قضاوت می‌کند. احساس «خوش‌وقتی» هرگز آن چیزی نیست که در آن لحظه احساس یا به‌اش فکر می‌کنند، صرفاً چیزی است که به زبان می‌آورند و ما هم گوش می‌دهیم.
یك رهگذر
اگر عذابی که گرفتارش‌ایم با مرگ به پایان نرسد، چه؟ از کجا می‌توانیم بفهمیم؟ اگر وضع‌مان بعد از مرگ بهتر نشد، چه؟ اگر مرگ راه فرار نباشد، چه؟ اگر کرم‌ها بعد از مرگ همچنان به خوردن گوشت و پوست‌مان ادامه دهند و ادامه دهند و ادامه دهند، درحالی‌که در تمام این مدت حضورشان را روی تن‌مان حس می‌کنیم، چه؟ این احتمال‌ها بدجوری مرا می‌ترساند.
Sima.zr
“اگر به‌راستی به دنبال شناخت خودمان هستیم، چاره‌ای نداریم جز این‌که از خودمان آغاز کنیم و اولین قدم برای دست یافتن به این منظور پرسش از خود است.”
niloufar.dh

حجم

۱۷۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۵ صفحه

حجم

۱۷۵٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۲۵ صفحه

قیمت:
۵۰,۰۰۰
۲۵,۰۰۰
۵۰%
تومان