دانلود و خرید کتاب صوتی عطر خوش مرگ
معرفی کتاب صوتی عطر خوش مرگ
کتاب صوتی عطر خوش مرگ نوشته گییرمو آریاگا خوردان، رماننویس و فیلمنامه نویس است که با ترجمه محمدرضا فرزاد و صدای احسان کرمی منتشر شده است. نویسنده کتاب صوتی عطر خوش مرگ را با فیلمنامههای مشهور ۲۱ گرم، بابل و عشق سگی میشناسیم.
درباره کتاب عطر خوش مرگ
همه چیز از یک روز صبح شروع میشود زمانی که رامون کاستانیوس داشت گردوخاک پیشخانش را میگرفت که صدای دور و تیز جیغی را شنید. اول اهمیتی به صدا نمیدهد اما ناگهان فریاد دیگری میشنود و از پشت پیشخوان به سمت خیابان میرود، زمانی که به سمت وسط خیابان میرود، سه پسربچه را آنورتر میبیند که دواندوان از تهگلو فریاد میکشند و به سمتش میایند. آنها مدام فریاد میزدهند یک زن مرده... یک زن مرده. بچهها علفزار را نشان میدهند و رامون به آن سمت میرود. جسدی لای شیارها درازبهدراز افتاده است. رامون آرام نزدیک میشود، قلبش با هر قدم به تپش میافتد. نگاهش که به جسد میافتد و دیگر نمیتواند ازش چشم بردارد. دختر ۱۶ ساله و بینهایت زیبایی مرده است. دختری زیبا به نام آدلا که از پشت چاقو خورده است. رامون تا بهحال با آدلا حتی صحبت هم نکرده است. اما مردم روستا با این موضوع کاری ندارند، آنها با سرعت تمام روستا را پر میکنند که معشوقه رامون مرده است و او باید قاتلش را پیدا کند و انتقام بگیرد. اما رامون چطور میتواند به دیگران بگوید حتی زن را نمیشناسد؟
شنیدن کتاب عطر خوش مرگ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره گییرمو آریاگا خوردان
گییرمو آریاگا خوردان، که متولد ۱۳ مارس سال ۱۹۵۸ است. در دانشگاه ایبرو ـ امریکن مکزیکو در رشته ارتباطات، لیسانس و در رشته روانشناسی، فوقلیسانس میگیرد. در سالهای تدریس در همان دانشگاه با آلخاندرو گونسالس اینیاریتوِ بزرگ آشنا میشود و این آشنایی به نوشتن فیلمنامه آمورّوس پرّوس میانجامد. فیلمی که ۵۵ جایزه سینمایی به همراه میآورد، نامزد دریافت اسکار بهترین فیلم خارجی میشود، جایزه بفتای بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان، جایزه بزرگ هفتهی منتقدان و جایزه منتقدان جوان جشنوارهی کن (۲۰۰۰) را دریافت میکند. بعد به همراهی اینیاریتو راهی سینمای امریکا میشود و فیلمنامه درخشان فیلم ۲۱ گرم را مینویسد. او فیلمنامه فیلم سه تدفینِ مِلکیادِس اِسترادا را مینویسد که در ۲۰۰۵ در جشنواره کن به نمایش درمیآید و جایزه بهترین فیلمنامه بخش اصلی را از آن خود میکند. بعد از آن فیلمنامه فیلمِ ستوده بابل را مینویسد که برای نگارش آن، نامزد دریافت جایزه اسکار میشود. او همچنان دست از نوشتن فیلمنامه برنمیدارد. در سال ۲۰۰۷ اقتباس سینمایی رمان بوفالوِ شب او به کارگردانی خورخه ارناندز آلدانا در جشنواره ساندنس به نمایش درمیآید. در ۲۰۰۸، فیلمنامه دشت سوزان را براساس داستانهایی از خوآن رولفوِ بزرگ مینویسد و خود، فیلم را کارگردانی میکند. رمانهای درخشان او دیرزمانی مورد غفلت بودهاند. آرّیاگای بزرگ تاکنون پنج رمان نوشته است: جوخه گیوتین (۱۹۹۱)، عطر خوش مرگ (۱۹۹۱)، بوفالوِ شب (۱۹۹۹)، رامنشدنی (۲۰۱۶) و آتش را دریاب (۲۰۲۰). از این میان تنها رمان آخر جایزهی ۱۷۵هزاردلاری و معتبر آلفاگوآرا را برای بهترین رمان سال ادبیات اسپانیاییزبان دریافت کرده است. غیر از رمان اول، که پسزمینهای تاریخی و لحنی طناز و یکسر متفاوت دارد، رمانهای دیگرش در روایتی غیرخطی و در بستر پیرنگی نیرنگباز، با توصیفاتی سینمایی و عمدتاً ناتورالیستی، به واکاوی بدیع و ژرف مضامینی چون عشق و مرگ و زندگی میپردازند. به مکزیکی نفرینشده، غرقه در فساد و درگیر قاچاق مواد. مکزیکی که در آن عشق و مرگ در هم تنیده است. او نویسندهای توانا است و تواناییهایش را در تمام ابعاد زندگیاش نمایش داده است.
بخشی از کتاب صوتی عطر خوش مرگ
پاسکوآل با گاری برگشت و در نزدیکترین جا کنار مقتول نگهش داشت. جماعت عقب نشستند، ولی تمام مدتی که طول کشید تا رامون تصمیم بگیرد دستش را بیندازد دور جنازه و بلندش کند، چشمانتظار سرجایشان ماندند. یکی از دستهایش بیهوا خورد به زخم چسبناک جسد. مورمورش شد. تند پس کشیدش. پیراهن و ساقهها افتادند کناری و باز نگاههای هیز خیره شد. رامون پشت کرد به جماعت تا بلکه از عفت بیدفاعِ آدِلا حفاظت کرده باشد، و راهش را از شیارها گرفت و رفت. تماشاچیان چنان خشکشان زده بود که قدمی برای کمکبه او برنداشتند. سکندریخوران، به گاری نزدیک شد و نرم جنازه را طاقباز گذاشت کف گاری. پاسکوآل پتویی بهاش داد که رویش را بپوشاند.
خوستینو هم آمد پیششان ببیند همهچیز روبهراه و مرتب است یا نه، و دستور داد، «ببرش، پاسکوآل.»
پسر نشست جای گاریچی و شلاقی زد به قاطرها. گاری لنگلنگان پیش میرفت و جنازه را روی تختهچوبهایش تکانتکان میداد؛ و جماعت هم پشتسرش. شایعه به تأیید تشییعکنندگان رسیده بود: دوستدختر رامون کاستانیوس به قتل رسیده بود.
خوستینو و رامون ایستاده بودند و دور شدنِ کاروان تشییع را نگاه میکردند. رامون حس کرد تنش دارد در آتش میسوزد. دلتنگِ باری بود که الآنه روی دست برده بود، حس میکرد چیزی از دست داده که همیشه مال او بوده است. به دستهایش، که رد محو لکههای خون بر آن بود، نگاه کرد و چشمهایش را بست. یکهو میل سرگیجهآوری تمام وجودش را گرفت؛ اینکه برود دنبال آدِلا، برود دختر را در آغوش بکشد. این فکرْ آشفتهاش کرد و حس کرد دارد از حال میرود.
صدای خوستینو از این حال نجاتش داد. گفت «رامون.»
رامون چشمهایش را باز کرد. آسمان آبی بود و بیابر، ساقههای زنگاریرنگِ ذرت آمادهی درو بودند و مرگْ خاطرهی زنی بود در آغوشش.
خوستینو دولّا شد که پیراهن را، که هنوز روی زمین بود، بردارد. دادش به دست رامون که بیاختیار گرفتش. حسابی خونی بود. رامون هم به جای اینکه بپوشدش، پیچیدش دور کمرش.
گماشته سرش را خاراند. گفت «این رو گفته باشم! لعنت خدا به من اگه بدونم این زن کیه.» رامون، نرم آهی کشید. او هم احتمالاً همین را میگفت. او هم فقط همان شش هفتباری دیده بودش که دختر آمده بود مغازه چیزی بخرد. دیده بودش. از همان موقع، به نظرش خیلی جذاب آمده بود. قدبلند بود، با چشمهای روشن. برای همین از اینوآن اسمش را پرسوجو کرده بود، خوآن کارِّرا بهاش گفته بود اسمش آدِلاست. فقط همین را ازش میدانست، ولی حالا به نظرش میآمد تمام عمر او را میشناخته است.
رامون زیرلب گفت «آدِلا. اسمش آدِلا بود.»
زمان
۵ ساعت و ۲۹ دقیقه
حجم
۴۵۲٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۵ ساعت و ۲۹ دقیقه
حجم
۴۵۲٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
یک کتاب خوب از مردمان ساده روستایی. زیبا و دلنشین. همانند کتاب همچون عزاداران بیل.
داستان جالبی داره ولی به دلیل اسمهای سخت شخصیت ها یه کم سخت میشه متوجه شد. خوانش احسان کرمی هم عالی بود
از کتابهایی که اهنگهای خارجی رو پخش می کنند توش خیلی خوشم میاد مثل به اواز باد گوش بسپار
انقد اسم هاشون قلمبه سلمبه است که من حتی نمونه رو هم نتونستم کامل گوش بدم
داستانی با متن روان، ترجمه زیبا و از همه مهمتر خوانش خوب. مرسی
این کتابو، خیییلی وقت پیش خریدم. ولی در حال حاضر، دیگه دلمنمیخواد با این صدا گوشش بدم...
چرا باید صدای این آدم فراری را در طاقچه بشنویم؟ گوینده کم داریم؟