دانلود و خرید کتاب صوتی در راه
معرفی کتاب صوتی در راه
کتاب صوتی در راه نوشته جک کرواک است که با ترجمه احسان نوروزی و صدای کامیار محبی منتشر شده است. نویسنده یک کاغذ به طول ۶۰ متر میخرد و شروع به نوشتن رمان میکند، او آنقدر سریع مینوشته که فرصت تغییر کاغذ نداشته، این کتاب در سه هفته در آوریل ۱۹۵۱ نوشته میشود.
درباره کتاب در راه
کرواک عاشق سبک بیباپ در موسیقی جاز بود. از همینروست که در راه نهتنها تلاشی است برای بازسازی موسیقی چارلی برد پارکر در قالب کلمات، بلکه عملاً مشتمل بر بخشهایی است در ستایش از جاز و خُردهفرهنگ مرتبط با آن: هیپستر. هیپسترها (که نباید با هیپیهای دههٔ شصت اشتباه شود) با الگو گرفتن از نوازندگان سیاهپوست جاز و زندگی سودایی و فقیرانه ولی درعینحال پُرشورشان، عمدتاً به سیاق آنان صریحاللهجه بودند و مندرس و کنجکاو در عالم مخدرها.
کتاب در راه، به سالهای سفر جک کروآک به همراه دوستش، نیل کسدی، در آمریکای شمالی میپردازد. این دو نفر، سراسر آمریکا را با هدف یافتن شناختی از خود و کسب تجربههای عجیب و کمیاب زیر پا میگذارند. خصوصیات کروآک از قبیل عشق به آمریکا، علاقه به انسانیت و توجه ویژه او به جاز، کتاب در راه کاملا مشخص است. در این کتاب نام شخصیت جک کروآک به سل پارادایز تغییر کرده است.
شنیدن کتاب در راه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب در راه
سفری معمولی با اتوبوس بود، به همراه گریهٔ بچهها و آفتاب داغ و روستاییهایی که سر هر بیغولهٔ پنسیلوانیا سوار و پیاده میشدند، تا اینکه افتادیم تو دشت اوهایو و رفتیم بالا طرف آشتابولا و بعد هم تمام شب یکراست طرف ایندیانا. صبح زود بود که رسیدم شیکاگو، تو انجمن جوانان مسیحی یک اتاق گرفتم و با جیب تقریباً خالی از پول رفتم تو رختخواب. بعد از یک خواب مفصل، تهوتوی شیکاگو را درآوردم.
بادی از طرف دریاچهٔ میشیگان، موسیقی بیباپ در کافه لوپ، قدم زدنهای طولانی دوروبر ساوث هالستد و نورث کلارک و بعد از نیمهشب، پیادهرویای طولانی در جنگل، که یک ماشینِ در حال گذر انگار آدم مشکوکی باشم دنبالم کرد. این موقع، یعنی سال ۱۹۴۷، موسیقی بیباپ داشت به شکلی دیوانهوار همهٔ امریکا را میگرفت. بروبچهها تو کافه لوپ تو سازشان میدمیدند ولی با دمی خسته، چون موسیقی بیباپ دورهٔ آهنگِ پرندهشناسی۹ چارلی پارکر را گذرانده بود ولی هنوز به دورهٔ مایلز دیویس نرسیده بود. همانطور که آنجا نشسته بودم و گوش میدادم به صدای شب، که بیباپ نمایندهاش بود، به دوستهایم از اینسر مملکت تا آنسرش فکر کردم و اینکه احتمالاً همهشان تو خلوت عظیمی مثل تنهاییِ من، مشغول یک دیوانهبازی سرسامآور هستند. و برای اولینبار تو زندگیام، بعدازظهر فردای آن روز، رفتم سمت غرب. یک روز خوشگل و گرم برای مفتسواری. برای اینکه تو شلوغی ترافیک شیکاگو گیر نکنم، سوار اتوبوسی شدم به مقصد جولیت در ایالت ایلینوی، از کنار زندان جولیت گذشتم و بعد از اینکه خیابانهای داغان و برگپوش را پیاده گز کردم، خودم را رساندم بیرونِ شهر و راهم را پیدا کردم. کل راه نیویورک تا جولیت را با اتوبوس آمده بودم و بیشتر از نصف پولم خرج شده بود.
اولین سواریام با یک کامیون قُلدر بود که یک پرچم قرمز هم داشت، حدود سی مایل تو دل ایالت سرسبز و محشر ایلینوی رفتیم، راننده اشاره کرد به جایی که جادهٔ ۶، که توش بودیم، میخورَد به جادهٔ ۶۶ و از آنجا تبدیل میشوند به یک جاده که یکعالم راه را میرود طرف غرب. حدود سهٔ بعدازظهر، بعد از خوردن پایسیب و بستنی تو کافههای کنار جاده، یک ماشین کوپه که زنی رانندهاش بود نگه داشت. دنبال ماشین رفتم، زنی میانسال بود.
زمان
۱۶ ساعت و ۱۱ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۳۱۳٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۶ ساعت و ۱۱ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۳۱۳٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد