دانلود و خرید کتاب پستچی همیشه دوبار زنگ می زند جیمز ام. کین ترجمه بهرنگ رجبی
تصویر جلد کتاب پستچی همیشه دوبار زنگ می زند

کتاب پستچی همیشه دوبار زنگ می زند

نویسنده:جیمز ام. کین
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۳از ۴۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پستچی همیشه دوبار زنگ می زند

کتاب پست‌چی همیشه دوبار زنگ می‌زند یک رمان جنایی از جیمز. ام. کین است. پست‌چی همیشه دوبار زنگ می‌زند داستان جوان ولگردی است که عاشق زن یک رستوران‌دار می‌شود و تصمیم می‌گیرد تا مرد را از بین ببرد.

خواندن کتاب پست‌چی همیشه دوبار زنگ می‌زند با ترجمه‌ی روان و عالی بهرنگ رجبی می‌تواند یک روز عالی برای شما بسازد. 

درباره‌ی کتاب پست‌چی همیشه دوبار زنگ می‌زند

جیمز ام. کین درکتاب پست‌چی همیشه دوبار زنگ می‌زند داستان را از زبان شخصیت اصلی، یعنی فرانک چمبرز روایت کرده است. روایتی تکان‌دهنده از ماجرایی عجیب که با فراز و نشیب‌های بسیار، مخاطبان را تا انتهای داستان میخکوب خود می‌کند و تا پایان او را همراه خود می‌کشاند. فرانک چمبرز، ولگردی از اهالی کالیفرنیا است. او یک روز برای سیرکردن شکم خود وارد رستورانی بین‌جاده‌ای می‌شود. آنجا دروغی سرهم می‌کند و غذا می‌خورد. صاحب رستوران، نیک، که به دنبال کارگر می‌گردد، به او پیشنهاد کار می‌دهد. اول فرانک چمبرز پیشنهاد او را قبول نمی‌کند چون علاقه‌ای به ماندن ندارد. اما بعد از اینکه کورا، همسر نیک را می‌بیند و از او خوشش می‌آید، تصمیم می‌گیرد تا پیشنهاد کار را قبول کند. کورا، جوان و زیباست. اما از زندگی کسالت‌بارش خسته شده است و کمی ماجراجویی را حق خود می‌داند. پس از مدتی، رابطه‌ی فرانک و کورا عمیق‌تر می‌شود و همین باعث می‌شود تا فکرهای عجیبی به سرشان بزند. آن‌ها تصمیم می‌گیرند تا به نحوی نیک را از میان بردارند تا بتوانند راحت و آزاد به زندگی خودشان ادامه دهند.

کتاب پست‌چی همیشه دوبار زنگ می‌زند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

پست‌چی همیشه دوبار زنگ می‌زند یک داستان تکان‌دهنده و عمیق است که خواندن آن را به دوست‌داران رمان‌های جنایی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره‌ی جیمز. ام. کین

جیمز مالهن کین در ۱ ژوئیه ۱۸۹۲ درآمریکا متولد شد. او نویسنده و روزنامه‌نگار آمریکایی خالق رمان جنایی معروف پست‌چی همیشه دو بار زنگ می‌زند است. جیمز ام. کین در ۲۷ اکتبر ۱۹۷۷ در ۸۵ سالگی درگذشت.

بخشی از کتاب پست‌چی همیشه دوبار زنگ می‌زند

طرف‌های ظهر بود که از تو کامیونِ یونجه پرتم کردن بیرون. شب قبلش دوروبَرِ کامیونه ول گشته بودم و به محضِ این‌که خزیدم زیر برزنتش، خوابم بُرد. بعدِ سه هفته تو تیاجوآنا خیلی خواب‌لازم بودم و کماکان هم داشتم به خوابم می‌رسیدم که یه‌طرف برزنته رو ــ برا خاطرِ خنک شدنِ موتور ــ زدن کنار. یهو دیده بودن یه پایی از زیرش زده بیرون، پرتم کردن پایین. ولی یه سیگار بهم دادن؛ من هم دیگه زدم به جاده تا یه چیزی برا خوردن پیدا کنم.

اون‌موقع بود که برخوردم به این غذاخوری توئین‌اُکز. یه غذاخوری کنارجاده‌ای الکی بود، عین چند میلیون‌تا مشابهش تو کالیفرنیا. یه قسمتِ ناهارخوری داشت و بالاش خونه‌مانندی که توش زندگی می‌کردن. بغل‌دستش یه پمپ‌بنزین بود و پُشتش نیم‌دوجین آلونک که اسم‌شونو گذاشته بودن پارکینگ. سریع زدم تو و شروع کردم نگاه کردنِ جاده. سروکلهٔ یونانیه که پیدا شد ازش پرسیدم یه یارویی سوارِ کادیلاک اون دوروبَر دیده یا نه، گفتم قرار بوده منو این‌جا سوار کنه و همین جا هم ناهار بخوریم. یونانیه گفت امروز که نه. یکی از میزها رو چید و ازم پرسید چی می‌خوام بخورم. گفتم آب‌پرتقال، کورن‌فلکس، کالباس و تخم‌مرغ، اِنچیلادا، پَن‌کیک و قهوه. خیلی سریع با آب‌پرتقال و کورن‌فلکس برگشت.

«یه دقیقه وایسا، اول کار یه چیزیو باید بهت بگم. اگه سروکلهٔ این یاروئه پیدا نشه مجبوری بابتِ این قضیه به من اعتماد کنی ها! قرار بود غذا به حسابِ اون باشه. من خودم یه‌جورایی دست‌وبالم خالیه.»

«خیله‌خب، خندقو پُر کن.»

فهمیدم پایه‌ست؛ دیگه هم حرفی از یارو کادیلاکیه نزد. خیلی نگذشت که فهمیدم یه کاری باهام داره.

«هِی، تو کارِت چیه، چی‌کار می‌کنی؟»

«خب، این کار، اون کار؛ این کار، اون کار... چه‌طور؟»

«چند سالته؟»

«بیست و چهار.»

«جوونی، هان؟ من همین الان می‌تونم یه جوونو استخدام کنم. برا همین کاروکاسبیم.»

«جای خوبی داری این‌جا.»

«آب‌وهوا؛ آب‌وهوای خوب داره. مِه نداره ــ عینِ لُس‌آنجلس. اصلاً مِه نداره. هوای خوب و تمیز. همیشه خوب و تمیز.»

«شب‌هاش باید معرکه باشه. از همین الان هم می‌تونم حسش کنم.»

«خوب می‌خوابی. از ماشین چیزی سرت می‌شه؟ از تعمیرات؟»

«معلومه، من مادرزاد مکانیک بوده‌م.»

یه چیزهای دیگه‌ای در مورد آب‌وهوا تحویلم داد و زد به این‌که از وقتی این‌جا رو خریده چه‌قدر احساس سلامتی می‌کنه و سر درنمی‌آره چرا کمک‌هایی که می‌آره پابند نمی‌شن. من سر درمی‌آرم چرا، ولی سرگرم غذام می‌مونم.

«هی، فکر می‌کنی خوشت بیاد از اینجا؟»

a soul
۱۳۹۹/۰۳/۱۴

یکی از کتاب‌های معروف جنایی ِقرن بیستم که در سال ۱۹۳۴ چاپ شد و سال‌ها بعد فیلمی با بازی جک نیکلسون هم با اقتباس ازش ساخته شد. داستان ولگردی به نام فرانک که روزی سر از یه رستوران بین جاده‌ای

- بیشتر
قوش
۱۳۹۹/۰۳/۱۴

این کتاب سرگذشت انسان است. می گویم انسان ، و این تمام ویژگی های غریزی و روانی ، که اورا غیرقابل پیش بینی میکند شامل می شود.سه شخصیت اصلی و محوری کتاب در جستجوی سعادت اند. در جستجوی چیزی که

- بیشتر
کاوشگر
۱۳۹۹/۰۳/۱۴

چرا تو بخش داستان ایرانیه این کتاب؟...

IMojtaba
۱۴۰۰/۰۳/۲۱

این کتاب جزء ۱۰۰۱ کتابی هست که باید قبل از مرگ بخوانیم . کتاب کم حجم و خوبی بود ، اما اگه یکم روی ترجمه اش کار میشد خیلی بهتر میشد .

به یاد خسرو
۱۳۹۹/۰۴/۲۰

شروع، میانه، پایان بندی خوب عاشقانه ی نامتعارف

ب. قاسمی
۱۴۰۰/۰۱/۰۵

خیلی برام جذاب نبود. تا آخر داستان خوندم تا شاید به یه نقطه اوج برسم ولی خیلی اتفاق خاصی نیوفتاد.

MTA
۱۴۰۰/۰۲/۰۶

بدک نبود. انتظار داستان قشنگ‌تری رو داشتم، از اینکه خوندمش پشیمون نیستم و به نظرم می‌تونه آموزنده هم باشه، ولی در اون سطحی که گفته می‌شد نیست و من خیلی بیشتر از این‌ها ازش انتظار داشتم. در صورتی که همه

- بیشتر
وحیده
۱۴۰۲/۰۷/۰۷

زیاد تعریف این کتاب رو شنیده بودم ولی کتاب بسیار معمولی بود

بهنوش
۱۴۰۰/۰۹/۲۸

ترجمه افتضاح بود،داستان هم خیلی بد بود

سایه ز.الف
۱۴۰۰/۰۱/۲۰

ترجمه اصلا خوب نبود تمام حس داستان رو گرفته بود و داستان هم جذابیتی نداشت

آدم دوتا خود داره، یکی که می‌شناسیش و یکی دیگه که نمی‌شناسی، چون ناخودآگاهه.
IMojtaba
«یه راهی هست خیلی دراز، پُرپیچ‌وتاب تو سرزمینِ خواب‌هام بُلبله توش آوازخون ماهِ سفید تو آسمون یه شبی هست خیلی دراز، من منتظر خواب‌هام همه تعبیر می‌شن، بی‌رمزوراز اون روزی می‌رسه که من با تو می‌رم اون راهه رو، همون که بود خیلی دراز.»
کاربر ۲۱۶۶۱۱۲
یه یارویی تو سلول شمارهٔ هفته که برادرشو کُشته؛ می‌گه خودش این کارو نکرده، ناخودآگاهش کرده. ازش پرسیدم این حرفش یعنی چی؛ می‌گه آدم دوتا خود داره، یکی که می‌شناسیش و یکی دیگه که نمی‌شناسی، چون ناخودآگاهه. حرفش تکونم داد. من واقعاً این کارو ازقصد کردم و خودم نمی‌دونم؟ ای خداوند متعال، نمی‌تونم باور کنم! ازقصد نکردم! من اون‌قدر عاشق بودم که ـ به‌تون بگم ـ حاضر بودم بمیرم براش! گورِ مرگِ ناخودآگاه. من باور نمی‌کنم. این حرف‌ها یه مشت چرت‌وپرته که یارو سرِهم کرده تا قاضیو گول بزنه. آدم می‌دونه چی‌کار داره می‌کنه و کاره رو می‌کنه.
Milad
من عاشقِ تواَم کورا. ولی عشق، وقتی ترس قاطیش کنی دیگه عشق نیست، نفرته.»
Hadiseh Banitaba

حجم

۱۰۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

حجم

۱۰۰٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

قیمت:
۳۵,۵۰۰
۱۷,۷۵۰
۵۰%
تومان