دانلود و خرید کتاب صوتی پنج داستان
معرفی کتاب صوتی پنج داستان
کتاب صوتی پنج داستان مجموعه پنج داستان کوتاه نوشته جلال آل احمد است که با صدای گرم امید تقوی میشنوید.
درباره کتاب صوتی پنج داستان
کتاب صوتی پنج داستان، مجموعه از داستانهای کوتاه، نوشته جلال آل احمد است. کتابی با داستانهای شنیدنی که با قلم زیبای جلال نوشته شدهاند. از مشخصات آثار جلال میتوان به سادگی، کوتاهی جملات و صریح بودن روایتها اشاره کرد. این کتاب شامل داستانهای گلدستهها و فلک، جشن فرخنده، خواهرم و عنکبوت، شوهر آمریکایی و خونابه انار است. داستان گلدستهها و فلک یکی از داستانهایی است که در کتاب ادبیات فارسی دبیرستان هم منتشر شده است.
کتاب صوتی پنج داستان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران ادبیات داستانی، علاقهمندان به داستان کوتاه و طرفداران جلال آل احمد از شنیدن کتاب صوتی پنج داستان لذت میبرند.
درباره جلال آل احمد
جلال آلاحمد در تاریخ ۲ آذر ۱۳۰۲ و براساس برخی روایتها ۱۱ آذر ۱۳۰۲ در تهران متولد شد. او روشنفکر، نویسنده، منتقد ادبی و مترجم ایرانی و همسر سیمین دانشور بود. آلاحمد در دهه ۱۳۴۰ به شهرت رسید و در جنبش روشنفکری و نویسندگی ایران تأثیر بسزایی گذاشت. نویسندگانی چون نادر ابراهیمی و غلامحسین ساعدی از او تأثیر گرفتند.
جلال آلاحمد در در خانوادهای مذهبی در محلهٔ سیدنصرالدین شهر تهران بهدنیا آمد. او پسرعموی سید محمود طالقانی بود. پدرش او را به نجف فرستاد تا علوم دینی بیاموزد اما کمی بعد به تهران بازگشت و به حزب توده پیوست. جلال آثار و نوشتههای بسیاری دارد که از میان آنها میتوان به مدیر مدرسه، نون والقلم، سهتار، از رنجی که میبریم، نیما چشم جلال بود و خسی در میقات اشاره کرد.
جلال آلاحمد ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ در اَسالِم، گیلان چشم از دنیا فروبست. هرساله جشنوارهی ادبی به نام و یاد او برگزار میشود و جایزهی ادبی جلال آلاحمد با صد و ده سکه بهارآزادی، گرانترین جایزه ادبی ایران است.
بخشی از کتاب صوتی پنج داستان
بدیش این بود که گلدستههای مسجد بدجوری هوس بالارفتن را به کله آدم می زد. ما هیچکدام کاری به کار گلدستهها نداشتیم؛ اما نمیدانم چرا مدام توی چشممان بودند. توی کلاس که نشسته بودی و مشق میکردی یا توی حیاط که بازی میکردی و مدیر مدام پاپی میشد و هی داد میزد که: «اگه آفتاب میخوای این ور، اگه سایه میخوای اون ور.»
و آن وقت از آفتاب که به سمت سایه میدویدی یا از سایه به طرف آفتاب، بازهم گلدستهها توی چشمت بود. یا وقتی عصرهای زمستان میخواستی آفتابه را آب کنی و ته حیاط، جلوی ردیف مستراحها را در یک خط دراز آب بپاشی تا برای فردا صبح یخ ببندد و بعد وقتی که صبح میآمدی و روی باریکه یخ سر میخوردی و لازم نداشتی پیش پایت را نگاه کنی و کافی بود که پاها را چپ و راست از هم باز کنی و همان جور درازکش داشتی خستگی درمیکردی تا ازنو بلند شوی و دورخیز کنی برای دفعه بعد و در هر حال دیگر که بودی، مدام گلدستههای مسجد توی چشمهات بود و مدام به کلهات می زد که ازشان بالا بروی.
خود گنبد چنگی به دل نمی زد. لخت و آجری با گله به گله سوراخهایی برای کفترها، عین تخم مرغ خیلی گندهای از ته بر سقف مسجد نشسته بود؛ نخراشیده و زمخت. گنبد باید کاشیکاری باشد تا بشود بهش نگاه کرد؛ عین گنبد سیدنصرالدین که نزدیک خانه اولیمان بود و میرفتیم پشت بام و بعد میپریدیم روی طاق بازارچه و میآمدیم تا دوقدمیش و اگر بزرگتر بودیم، دست که دراز میکردیم، بهش میرسید؛ اما گلدستهها چیز دیگری بود.
زمان
۲ ساعت و ۳۷ دقیقه
حجم
۱۴۴٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۲ ساعت و ۳۷ دقیقه
حجم
۱۴۴٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
داستانهای جلال ال احمد را دوست دارم.صدای گوینده به صیغه من خوب بود.لذت بردم