بهرام بیضایی
زندگینامه و معرفی کتابهای بهرام بیضایی
بهرام بیضایی (Bahram Beyzai) ۵ دی ۱۳۱۷ در تهران به دنیا آمد. نام مادرش نیّره موافق و نام پدرش میرزا نعمتالله بیضایی آرانی بود. پدرش تذکرهنویس و شاعر بود و تخلص «ذکائی» داشت. ذکائی اصالتاً اهل آران، بر کیش بهایی و برادر کوچکتر ادیب بیضایی شاعر بود. او حقوقدان و کارمند بود. ذوق شعری او باعث شد در ۱۳۲۲ انجمن ادبی تهران را ایجاد کند که تا ۱۳۵۷ برقرار بود. همچنین در جلسات هفتگی انجمن ادبی فرهنگستان اول به بنا به دعوت محمدتقی بهار که ریاست این جلسات را داشت، شرکت میکرد.
بیوگرافی بهرام بیضایی
پیشینهی شاعری در خانوادهی بیضایی همراه با سنت نمایش تعزیه بود؛ زیرا این خانواده از دیرباز تعزیهگردان بودند. چنانکه خود بهرام بیضایی گفت: «سخن ارث پدری من است.» دورهی مدرسهی بهرام بیضایی در دبیرستانهای ابومسلم و دارالفنون گذشت. او در همین دوران دو نمایشنامهی تاریخی نوشت. بعد از اینکه در ۱۳۳۸ بهعنوان دانشجوی ادبیات به دانشگاه تهران رفت، همزمان در ادارهی ثبت اسناد دماوند استخدام شد؛ اما او از هیچکدام دل خوشی نداشت و حاضر نشد آن راهها را ادامه دهد؛ بنابراین هم از اداره بیرون آمد و هم دانشگاه را ترک کرد. او در توضیح خروجش از دانشگاه گفته است به امید خواندن نمایشنامهنویسی به رشتهی ادبیات رفته بود؛ اما وقتی دید چنین خبری نیست آنجا را رها کرد. ضمن اینکه با استادان آنجا هم نمیساخت.
او در زمانی که دماوند بود بعد از دیدن تعزیه و نیز پیبردن به پیشینهی خانوادگیاش در تعزیهداری بهسمت نمایشهایی رفت که میپنداشت شیوهی ایرانی هستند و در این زمینه پژوهشهایش را آغاز کرد. از همین زمان نوشتن نقد، پژوهش و مطالب پراکنده دربارهی نمایش را در نشریات مختلف آغاز کرد و از ۱۳۴۰ نوشتن جدی نمایشنامه را در پیش گرفت. دههای که دورهی درخشش نمایشنامهنویسی در ایران نیز نامیده شده است. در همین اوان، به ادارهی هنرهای دراماتیک دعوت شد.
او که به کار نوشتن نیز مشغول بود یکی از پایهگذاران کانون نویسندگان ایران در ۱۳۴۷ و جزو هیئت مؤسس آن شد. در ۱۳۵۲ از ادارهی هنرهای دراماتیک بهطور کامل به دانشگاه تهران منتقل شد و بهعنوان استادیار نمایش در دانشکدهی هنرهای زیبا تدریس را ادامه داد و همزمان مدیر بخش هنرهای نمایشی آنجا شد. بیضایی که از اعضای سندیکای هنرمندان فیلم ایرانی هم بود در همان سال، در واکنش به وضعیت سینمای آن زمان که آن را عامهپسند میخواند استعفا کرد و کانون سینماگران پیشرو را بههمراه تنی چند تشکیل داد. در اقدامی دیگر، در ۱۳۵۷ از کانون نویسندگان کناره گرفت. او در طول این دههها نمایشهای زیادی را به روی صحنه برد که اولین آنها در ۱۳۴۵ بود. پس از انقلاب و در ۱۳۵۸ نمایشنامهی «مرگ یزدگرد» را به روی صحنه برد که دو سال بعد نیز تبدیل به فیلم شد. بیضایی در ۱۳۶۰ و در جریان انقلاب فرهنگی از دانشگاه تهران اخراج شد. پس از نمایش مرگ یزدگرد به مدت هجده سال امکان فعالیت تئاتری نداشت؛ گرچه توانست فیلم بسازد.
در دههی شصت بهدلیل مشکلات سیاسی که برای خانوادهاش و بهویژه دخترش به وجود آمد آنها ایران را ترک کردند و خود بیضایی نیز در ۱۳۶۷ از کشور رفت تا به خانوادهاش بپیوندد. در سوئد بسیار تلاش کرد تا فیلم بسازد؛ اما بهرغم سوابقش از او حمایت نشد. این وضعیت او را از مهاجرت پشیمان کرد و به وطن بازگشت؛ درحالیکه بهگفتهی خودش پولی نداشت تا از فرودگاه به خانهی پدری برود. همزمان با کمی بازشدن فضای فرهنگی در اواسط دههی هفتاد، پس از نزدیک به دو دهه توانست به صحنه برگردد و فیلم بسازد، گرچه هنوز در کارگردانی نمایشنامه مشکلات داشت؛ بهویژه برای اجرای نمایشهای «سهرابکشی» و «تاراجنامه» بسیار تلاش کرد؛ اما بهعلت محدودیتهای زیاد، در این مسیر موفق نشد. بیضایی پس از این کوششهای نافرجام، زندگی تحت نظارت پلیس، تماسهای تهدیدآمیز و محرومیتهای اجتماعی، مجبور به انتخاب مهاجرت شد و در ۱۳۸۹ بههمراه خانواده این بار برای همیشه از وطن رفت. ابتدا به اروپا و از آنجا به دعوت بخش ایرانشناسی دانشکدهی علوم انسانی دانشگاه استنفورد به آمریکا رفت و در مرکز مطالعات ایرانی این دانشگاه مشغول به تدریس و تحقیق شد. ضمن اینکه برخی از نمایشنامههایش را آنجا به روی صحنه برد. در فروردین ۱۴۰۳ بود که تصویری از او منتشر شد با این خبر که در حال مبارزه با بیماری سرطان است.
سبک و درونمایهی نوشتههای بهرام بیضایی
تأثیر بیضایی دستکم در زمینهی نمایش در ایران بزرگ است. فیلمنامهها و نمایشنامههایش دعوت به بازاندیشی تاریخی، فرهنگی و اجتماعی هستند. نوشتههای او با مسئلهی هویت گمشده، بازیابی اسطورهها، بازخوانی تاریخ و مشکلات زنان گره خورده است. در بازخوانی تاریخ، مسئلهاش چرایی شکستها، چگونگی شکستها و کارهاییست که باید میکردیم. محور نوشتههای او اسطوره، حماسه و تاریخ هستند و با تلفیق این عناصر آثار متنوعی پدید آورده است. او روایتهای ملی و اسطورهای را با شگردهای خود بازآفرینی کرده تا جایی که در چهارچوب کلی نوشته و شخصیتها تغییر به وجود آورده است. یک ویژگی مهم او این است که اسطورههای ایران را بهخوبی میشناسد و به همین دلیل میتواند آنها را بهراحتی در هم تلفیق یا جابهجا کند. دنیای نوشتههای بهرام بیضایی سرشار از روایات و اشکال آیینی است که در طول زمان از یاد رفتهاند. در تمام نوشتههای او زن فاعلی مختار شده است و قهرمان داستان. کسی که نه میترسد، نه زیر سایهی مرد است و نه درگیر ابتذال. تعدادی از نوشتههایش عنوان برخوانی دارند. او در توضیح انتخاب این عنوان گفته است اینکه ما مانند یونان نمایشنامه نداریم به این دلیل است که ما گفتوگو نداریم. فرهنگ ما فرهنگ تکگویی است. به همین دلیل، اسم تکگوییهایش را برخوانی گذاشته است. باید به این نکته اعتراف کرد که سینمای او همواره زیر سایهی فیلمفارسی، دفاع مقدس و سینمای عامهپسند بوده است. بیضایی بهطور مشخص عضو احزاب سیاسی یا مکاتب فکری معینی نبود. نگاهش به تاریخ و فرهنگ ایران همواره انتقادی بود. با این حال، او چنانکه برخی دیگر از فیلمسازان ایرانی، آوازهی زیادی بیرون از مرزهای ایران نداشت. بهرغم حجم گستردهی کارهای او چه پیش و چه پس از انقلاب، (حجم نوشتههای چاپنشدهاش بسیار بیشتر است) هرگز در کتابهای درسی نامی از او دستکم بهعنوان یکی از نویسندگان ادبیات نمایشی برده نشده است.
کارنامهی حرفهای
در ادامه به مهمترین فعالیتهای حرفهای بهرام بیضایی میپردازیم.
نمایشنامهنویسی
بخش مهم و حجیم نوشتههای بیضایی، نمایشنامهها هستند. او پیش از آنکه کارگردانی سینما را تجربه کند در تئاتر چهرهای تثبیتشده بود. نخستین کتاب او در ۱۳۴۱ منتشر شد که مجموعهای از دو نمایشنامهی «مترسکها در شب» و «عروسکها» بود. عروسکها بههمراه دو نمایشنامهی «غروب در دیاری غریب» و «قصهی ماه پنهان» که سال بعد نوشت سهگانهی عروسکی او هستند. داستان آنها دربارهی مرشدی است که خیمهشببازی راه میاندازد. اگرچه او پیشتر نمایشنامههای تاریخی نیز نوشته بود؛ همچون «آرش» که یک برخوانی براساس داستان آرش کمانگیر بود. در تابستان ۱۳۴۲ یکی از نمایشنامههای پرآوازهاش را به نام «پهلوان اکبر میمیرد» نوشت که دو سال بعد اجرا شد و چنانکه گفتهاند توجه محمدرضا شاه را نیز به خود جلب کرد. او این نمایشنامه را ملهم از شخصیت پوریای ولی نوشت.
«هشتمین سفر سندباد» را در ۱۳۴۳ نوشت. داستان آن دربارهی سندباد بحری است که از هزارویکشب ملهم است. «سلطان مار» را در ۱۳۴۴ نوشت و در ۱۳۴۸ به روی صحنه برد. او این نمایشنامهی تمثیلی را براساس داستان عامیانهی ایرانی با همین نام که از مادربزرگش شنیده بود، نوشت: فرزند پادشاهی که در هیئت یک مار به دنیا میآید و باید بنا به وصیت پدر با دختر وزیر ازدواج کند درحالیکه وزیر مانع است.
مهمترین نمایشنامهی بیضایی «مرگ یزدگرد» بود که آن را در ۱۳۵۸ روی صحنه برد. موضوعی دربارهی فتح ایران به دست مسلمانان که با وقایع زمان نیز قرابت داشت. «فتحنامهی کلات» را در ۱۳۶۱ نوشت. نمایشنامهای تاریخی مربوط به دوران مغولها و دو شخصیت به نامهای توی خان و توغای خان که پس از تاراج، بر سر شمار کشتهها و افتخار جنگ میانشان کینه میافتد و هرکدام سعی دارد دیگری را از میان بردارد. «سهرابکشی» را دههی ۱۳۷۰ براساس داستان رستم و سهراب از شاهنامه نوشت.
«مجلس شبیه؛ در ذکر مصایب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رُخشید فرزین» را در ۱۳۸۳ نوشت و در ۱۳۸۴ به روی صحنه برد. داستان دربارهی زندگی نوید ماکان، استاد اخراجی دانشگاه و همسرش، رُخشید فرزین است. استاد ماکان که نویسنده و شاعر است از کابوس سه مرد پالتوپوش و بیچهره که او را دنبال میکنند رنج میبرد. بیضایی این نمایشنامه را در واکنش به قتلهای سالهای ۱۳۶۹ تا ۱۳۷۷ نوشت. «گزارش ارداویراف» را براساس کتاب ارداویرافنامه در ۱۳۷۸ نوشت و نخستین بار در ۱۳۹۳ بر صحنه خوانده شد. نسخهای از آن نیز در ۲۰۱۵ به کارگردانی خودش در دانشگاه استنفورد بر صحنه خوانده شد.
«شب هزارویکم» کتابی حاوی سه نمایشنامهی تکپردهای منتشرشده در ۱۳۸۲ است. اولی با موضوع روایت پیشین و گمشدهی داستان ضحاک و همسرانش، شهرناز و ارنواز که به گمان بیضایی در کتاب نابودشدهی هزارافسان آمده بود، دومی دربارهی مترجمی که هزارافسان را به الف لیله و لیله ترجمه کرد و سومی داستان سرانجام زنی که هزارویکشب را میخواند. «چهارراه» را در ۱۳۸۸ نوشت و نخستین بار در ۱۳۹۷ به کارگردانی خودش در دانشگاه استنفورد به نمایش درآمد. داستان دربارهی آموزگاری به نام نهال و بیخانمانی به نام سارنگ است که از زندان آزاد شده است. این دو در چهارراهی به هم میرسند و رازهایی از گذشتهشان را کشف میکنند. «داش آکل به گفتهی مرجان» را براساس داستان داش آکل صادق هدایت در دههی ۱۳۹۰ نوشت و نخستین بار در ۱۴۰۳ در برکلی کالیفرنیا بر صحنه برد.
فیلمنامهنویسی و کارگردانی
بیضایی فیلمنامههای زیادی نوشته و تعدادی را نیز موفق به کارگردانی شده است یا دیگرانی آنها را ساختند. او اغلب برای ساختن فیلمهایش با مشکلات روبهرو بود که عمدهی آن به مسئلهی سانسور مربوط میشد. خود او فیلمسازی را اشتباهی میداند که بهعلت همین محدودیتها عمر زیادی از او گرفت. نخستین تلاش او برای کارگردانی یکی از نوشتههای اکبر رادی به نام «از پشت شیشهها» در ۱۳۴۵ توفیقی نداشت. در همان سال نسخهای از «عروسکها» را برای تلویزیون کارگردانی کرد که پخش شد و تنها کار تلویزیونی او بود. در ۱۳۴۹ فیلمنامهی «عیار» را نوشت که داستانی تاریخی و مربوط به دورهی حملهی مغول است. عیار که در اثر تاختوتاز مغول زخمی شده توسط پیرمردی برای مراقبت به خانه برده میشود؛ اما او بعد از تجاوز به دختر پیرمرد، گنج و اسبش را میدزدد و فرار میکند. دختر از پی او میرود و لشکر مغول خانهی پیرمرد را قتلعام میکند. عیار و دختر در کنار هم قرار میگیرند؛ اما در سراسر داستان در حال گریز از لشکریان مغول هستند.
فیلم ۲۹دقیقهای «عمو سیبیلو» را در ۱۳۴۹ براساس فیلمنامهی نوشتهی خودش کارگردانی کرد. داستان دربارهی مردی میانسال است که برای فرار از شلوغی به منزلی جدید در حاشیهی شهر میرود. در کنار خانهاش زمینی است که کودکان در آن فوتبال بازی میکنند. مرد از سروصدای آنها ناراضی است و کودکان هم در جواب، سبیل او را مسخره میکنند و به او «عمو سیبیلو» میگویند.
«رگبار» نخستین فیلم بلند بهرام بیضایی بود که در ۱۳۵۰ ساخت. این موفقیت تجاری نداشت. داستان آن دربارهی یک مثلث عشقی است. «غریبه و مه» را در ۱۳۵۲ نوشت و کارگردانی کرد. داستان در یک آبادی دورافتاده میگذرد و دربارهی غریبهای زخمی است که سوار بر قایق به ساحل آنجا میرسد. «آهو، سلندر، طلحک و دیگران» فیلمنامهای سهبخشی است که در ۱۳۵۵ نوشت و براساسش چند فیلم و تئاتر ساخته شد؛ ازجمله سهیل پارسا «سلندر» را به انگلیسی ترجمه کرد و در ۱۹۸۹ در کانادا به روی صحنه برد. فیلمی کوتاه با نام سلندر را نیز واروژ کریممسیحی براساس این فیلمنامه کارگردانی کرد.
«چریکهی تارا» را در میان ۱۳۵۷ و ۱۳۵۸ کارگردانی کرد که اولین فیلم توقیفی بعد از انقلاب شد و اجازهی نمایش عمومی نیافت. فیلمنامهی «شب سمور» را در ۱۳۵۹ نوشت که براساس آن فیلم خط قرمز (۱۳۶۰) ساخته شد. داستان دربارهی شب جشن عروسی یک زن و مرد و فردای آن است که ماجراهایی در آن رخ میدهد. «روز واقعه» فیلمنامهای تاریخی است که در ۱۳۶۱ نوشت و دربارهی جوانی مسیحی به نام عبدالله است که به عشق دختری به نام راحله به اسلام روی آورد. فیلمنامهی «پروندهی قدیمی پیرآباد» را در ۱۳۶۳ نوشت و براساس آن فیلم فصل پنجم (۱۳۷۵) ساخته شد. داستان در روستایی میگذرد که در آن دو طایفهی جمالوندیها و کمالوندیها با هم ستیز دیرینه دارند.
مشهورترین فیلم خود یعنی «باشو، غریبهی کوچک» را در ۱۳۶۴ کارگردانی کرد و پس از چند سال توقیف در ۱۳۶۸ به نمایش عمومی درآمد. داستان دربارهی پسربچهای به نام باشو است که در جریان جنگ ایران و عراق بعد از ویرانی خانه و خانواده وارد یک وانت باری میشود و به خواب میرود. وقتی چشم میگشاید که به شمال رسیده است. آنجا زنی شالیکار به نام نایی او را نزد خود میبرد.
«طومار شیخ شرزین» فیلمنامهای تاریخی است که در ۱۳۶۵ نوشت و ساخته نشد. داستان دربارهی دبیری به نام شرزین در کتابخانهی سلطنتی در زمان فرمانروایی مغولها بر ایران است که در جریان نوشتن طومار دادخواهی مرتد خوانده میشود. «شاید وقتی دیگر» را در ۱۳۶۶ ساخت. داستان دربارهی دو خواهری است که از وجود هم اطلاعی ندارند و برحسب اتفاق و کنکاش همسر یکی از آنها یکدیگر را پیدا میکنند. «مسافران» دیگر فیلم بلند اوست که در ۱۳۶۹ آن را ساخت و دربارهی زنی به نام مهتاب است که از شمال به تهران میرود تا آینهای موروثی را به جشن عروسی خواهرش برساند اما در راه کشته میشود. «آوازهای ننه آرسو» فیلمنامهای پلیسی و جنایی است که در ۱۳۷۳ آن را نوشت و فیلم سایهبهسایه (۱۳۷۴) را براساس آن ساختند. موضوعش دربارهی کشته شدن همسر ستوان پوریا، رئیس پاسگاهی در گیلان است.
«سگکُشی» در ۱۳۸۰ یکی از فیلمهای بلند سینمایی او در ژانر جنایی و جزو بهترین آثارش است. داستان دربارهی زنی است که میخواهد رضایت طلبکارهای همسرش را جلب کند؛ اما بعد از پایان تلاشش متوجه میشود همهچیز صحنهسازی همسرش برای بالاکشیدن سرمایهی شریکش در شرکت بوده تا با معشوقهاش از کشور خارج شوند. «وقتی همه خوابیم» واپسین فیلم سینمایی بیضایی بود که در ۱۳۸۷ ساخت. داستان دربارهی آشنایی زنی که خانوادهاش را در تصادف از دست داده با زنی دیگر است که تازه از زندان آزاد شده و هرکدام داستان خود را دارند.
پژوهشهای ادبی
بیضایی پژوهشهایی عمدتاً در زمینهی تئاتر و اسطورهها انجام داده که در قالب چند کتاب منتشر شدهاند. در سال اول دانشگاه و بعد از آشنایی با اساطیر یونان و روم از طریق ترجمههای شعاعالدین شفا این پرسش را داشت که چرا اساطیر ما گردآوری و طبقهبندی نشدهاند و هیچ کار تأویلی و تحلیلی و معناشناسی روی آنها انجام نشده است. او با این مسئله کارهای پژوهشیاش را آغاز کرد. «ریشهیابی درخت کهن» (۱۳۸۲) بررسی عناصر داستانهای هزارویکشب و پادشاهی ضحاک است. او اعتقاد دارد هر دو داستان سرچشمهای مشترک دارند. «هزارافسان کجاست؟» (۱۳۹۱) مفصلترین رسالهی پژوهشی او و موضوع آن، ریشهیابی داستان هزارویکشب است. بیضایی مهمترین کتاب تاریخ نمایش ایرانی را نیز نوشت. «نمایش در ایران» (۱۳۴۴) مجموعهای از مقالاتش در مجلههای مختلف است. او در این کتاب، نمایشهای کهن ایرانی را تا روزگار مشروطه بررسی کرده است. کتابهای «نمایش در ژاپن» (۱۳۴۳) و «نمایش در چین» (۱۳۴۸) نیز در ادامهی پژوهشهایش دربارهی تاریخ نمایش نوشته شدند.