دانلود و خرید کتاب زیبای هلیل و هفت داستان دیگر منصور علیمرادی
تصویر جلد کتاب زیبای هلیل و هفت داستان دیگر

کتاب زیبای هلیل و هفت داستان دیگر

انتشارات:نشر نون
امتیاز:
۴.۶از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب زیبای هلیل و هفت داستان دیگر

منصور علیمرادی( -۱۳۵۶)، نویسنده و پژوهشگر است. «زیبای هلیل و هفت داستان دیگر» حاوی هشت داستان کوتاه است: «برگه امتحانی»؛ «مهندس برق کشانی»؛ «زیبای هلیل»؛ «سرزمین مادری»؛ «رفعت نظام کدوم، تایه پیرممد»؛ «با یک فشنگ چه می‌توان کرد غیر از خودکشی»؛ «موسا» و «آهو». در بخشی از «زیبای هلیل» می‌خوانیم: « پسری در سفر به «کُنار صَندل» جیرفت با طایفه‌ای مواجه می‌شود که در حال کندن زمین برای یافتن اشیایی باستانی هستند، او نیز شروع به کندن می‌کند و در گور کوچکی با مجسمه زنی روبه‌رو می‌شود. در آن حال، صحنه‌هایی عجیب از جلوی چشمانش و به تعبیری در ناخودآگاه ذهنش شکل می‌گیرد، که با آمدن باران نظام رؤیاهای او نیز در باران شسته می‌شوند و او خود را تنها در منطقه‌ای دور دست می‌یابد».
کاربر ۲۸۲۵۹۶۵
۱۳۹۹/۱۱/۱۹

سلام عالی بود فقط کاش صوتی این کتاب را با خوانش نویسنده درطاقچه می گذاشتید خیلی دوست دارم صوتی این کتاب راداشته باشم

z.s.sadr
۱۴۰۲/۰۵/۰۷

اولین اثری بود که از آقای علیمرادی خوندم وواقعا لذت بردم گاهی بین مطالعه حس میکردم اینطور چیدن کلمان کنارهم شبیه معجزه میمونه خلاصه اگر دنبال داستان های قشنگ وگیراهستین بخونین ولذت ببرین واگر اهل نوشتن هم هستین مطالعه ی کتاب

- بیشتر
Hasibi
۱۴۰۱/۰۱/۱۴

بخش اول را خوندم، خوشم نیومد

Mehdi
۱۳۹۵/۰۳/۰۷

بسیار عالی بود

«اونا که می‌بینی هفت‌برادرونن که دارن نعش برادرشونو رو دوششون می‌برن، اون‌عقبی هم خواهرشونه بیچاره.»
راحله فلاح
صدای عزاداری و مرثیه‌خوانی از بلندگوی مسجد کنار خیابان می‌ریزد توی بعدازظهر. مغازه‌های قدیمی از دو طرف به‌پهلوی خیابان فشار می‌آورند و بوی زباله‌های کانالِ کنار خیابان، سمج و زورکی می‌ریزند توی اتاقک ماشین و بوی تند بنزین را از پنجره‌ی کنار من بیرون می‌کنند.
امید ادهمی
گفتم: «آهو!» گفتی: «ها.» گفتم: «چشمات تفتِ بیابان دارن. آدمو استخوان‌سوز می‌کنن به مرتضی‌علی.» پرسیدی: «چه!؟» گفتم: «هِچی دختر‌عامو! پسینای پاییزی دلِ آدم هوایی می‌شه، هَم‌طور اَلَکایی...» تو دلُم مثلِ این‌که اسبای تفنگچی‌های نورعلی‌خانِ یاغی چار‌نعل بتازن، غُرومب غرومب می‌کِرد و می‌خواست از تو حلقُم بیافته وا‌بیرون. پشتِ گوشام داغ شده بود. نمی‌شد که تو روبه‌روم ننشینی؟ دَم‌به‌باد؟ چشمام گره‌خورد تو چشمات. انگار یکی با تفنگِ سرپُر لطف‌الله بزنه تو گرده‌ام، داغ شدم.
امید ادهمی
ظهر انگار بر گُرده ماه خرداد ورم می‌کرد و باد لُُوار گرمی که گاه و بیگاه از پشته‌های سیاهِ آن‌سوی تپه‌های باستانی کُنارصندل سر می‌گرفت، می‌افتاد توی چاک پیراهن‌های خاک‌آلودِ مردانِ سوخته‌ی نیمه‌عریان و بدن‌های تشنه‌ی عرق‌کرده را دچار مو‌رمور لذتبخشی می‌کرد. مردانی که گودال‌های گورستان قدیمی نیمی از هیکل‌شان را بلعیده بود. مردانی که وقتی خم می‌شدند حکم جنینِ بالغی را داشتند در رحمِ خشک زمین، که حالا مثل چلوصافی از ضربه‌ی کلنگ‌ها سوراخ‌سوراخ شده بود. از بالا که نگاه می‌کردی تن گورستان به پیت حلبی بزرگ و کُربیده‌ای می‌ماند با هزاران سوراخ که از کنار نخلستان‌ها آغاز می‌شد و آرام ارتفاع بلند تپه‌های دوقلو را تسخیر می‌کرد
امید ادهمی
در حاشیه‌ی هر گودال زنانی با بساط آب و چای و خرما نشسته بودند و گاه سروکله‌ی دلال‌های بومی و غیربومی در میان حفاران پیدا می‌شد. چند بچه سر تپه‌ها ایستاده بودند به نگهبانی تا اگر ماشینِ گشتِ حفاظت از میراث فرهنگی از دور پیدا شد، بزنند به داد و هوار و آن‌وقت هیکل نحیف، سوخته و لاغر آدم‌هایی را می‌دیدی که مثل استخوان ‌گیرکرده در گلوی سگی، از گورها پرت می‌شدند بیرون و در یک چشم‌به‌هم‌زدن در میان نخلستان‌های اطراف محو می‌شد
امید ادهمی

حجم

۷۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

حجم

۷۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۷۰%
تومان