کریشنا مورتی | بیوگرافی، دانلود و خرید کتاب‌های الکترونیکی و صوتی

کریشنا مورتی

زندگینامه و معرفی کتاب‌های کریشنا مورتی

جیدو کریشنا مورتی Jiddu Krishnamurti) نویسنده، سخنران و متفکری اهل هند است. نظریه‌های او در باب آزادی فردی، خودآگاهی و روابط انسانی او را تبدیل به یکی از مهم‌ترین و تأثیرگذارترین متفکران و فیلسوفان قرن بیستم کردند. او در آثار خود سعی می‌کند تا مردم را تشویق به شناخت بهتر خود کند و همیشه تأکیدش بر این است که این ما هستیم که قادر به ایجاد یک انقلاب درونی در خود هستیم، نه دیگران.

بیوگرافی کریشنا مورتی

کریشنا مورتی در ۱۲ می سال ۱۸۹۵ در شهر کوچکی در جنوب هند که ماداناپله نام داشت به دنیا آمد. در آن زمان، هند هنوز مستعمره‌ی بریتانیا بود و پدر کریشنا مورتی نیز به‌عنوان کارمند در اداره‌ی مالیات حکومتی بریتانیا کار می‌کرد. او یک برهمایی متعصب بود و به‌شدت به سنت‌ها و آداب مذهبی پایبند. او همچنین بیش از هر چیزی می‌خواست که پسرش نیز در این راه گام بردارد و به‌این‌ترتیب می‌کوشید تا عقاید مذهبی را به بهترین شکل به او یاد دهد. مادر کریشنا مورتی زنی خانه‌دار بود و رابطه‌ی نزدیکی با پسرش داشت. مادر کریشنا مورتی به اندازه‌ی پدرش متعصب نبود؛ ولی بااین‌حال باز هم تا حد زیادی تحت‌تأثیر عقاید مذهبی قرار داشت. آن‌ها همگی گیاه‌خوار بودند و حتی از خوردن تخم‌مرغ نیز پرهیز می‌کردند. کریشنا مورتی در خانه‌ای پرجمعیت زندگی می‌کرد، آن‌ها در مجموع یازده بچه بودند که درنهایت تنها شش نفر از آن‌ها زنده ماندند. مادر کریشنا مورتی نیز زمانی که او ۱۰ سال داشت از دنیا رفت.

در سال ۱۹۰۳، یکی از اتفاقات مهمی که تأثیر بزرگی بر شخصیت کریشنا مورتی گذاشت رخ داد. خانواده‌ی او تصمیم گرفتند تا شهر کوچکی که در آن اقامت داشتند را ترک کنند و به کاداپا بروند، یعنی جایی که کریشنا مورتی طی اقامت قبلی‌شان در آن مالاریا گرفته بود. جسم و روح او از این بیماری آسیب زیادی دیده بود و هنوز هم گاهی اوقات حمله‌هایی عصبی که ناشی از مالاریا بودند را تجربه می‌کرد. او از همان سن‌وسال کم با دیگر کودکان تفاوت زیادی داشت. نسبت به دیگران حساس‌تر بود و جسم لطیف‌تر و البته ضعیف‌تری داشت. به دلیل روحیه‌ی و جسم حساسی که داشت بیشتر گرفتار بیماری‌های مختلف می‌شد. ذهن او اغلب اوقات پر از افکار مختلف بود و چندان به محیط اطراف خود توجهی نشان نمی‌داد. در درس‌های مدرسه ضعیف عمل می‌کرد و معمولاً هم در مدرسه و هم در خانه از سوی معلمان و پدرش مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفت. در آن زمان، معلمان او تصور می‌کردند که کریشنا مورتی از لحاظ ذهنی مشکل دارد و دلیل نمرات بسیار پایینی که در درس‌ها می‌گیرد این است که ذهنش اطلاعات را مثل دیگر کودکان پردازش نمی‌کند. کریشنا مورتی واقعاً هم ذهنی متفاوت نسبت به دیگران داشت. او در دفتر خاطرات دوران نوجوانی خود از تجربیات ماوراءالطبیعه‌ی خود نوشته است. به طور مثال، او چند بار روح خواهر بزرگ‌ترش که در سال ۱۹۰۴ درگذشته بود و همچنین مادر خود را می‌دید. او از وقتی که تنها ۹ سال داشت می‌توانست ارواح افراد درگذشته‌ی خانواده‌ی خود را ببیند و قادر بود که پیوسته با آن‌ها ارتباط برقرار کند و همیشه به‌سوی خود احضارشان می‌کرد. او هرگز با هیچ‌کس درباره‌ی این تجربیات صحبت نمی‌کرد؛ ولی همیشه می‌دانست که پیوندی عمیق و متفاوت با طبیعت دارد و این پیوند در سراسر عمر در وجود او باقی ماند و با گذر زمان تنها قوی‌تر شد.

پدر کریشنا مورتی در سال ۱۹۰۷ بازنشسته شد و ازآنجایی‌که همچنان به پول نیاز داشت، تصمیم گرفت تا به دنبال شغل دیگری بگردد. او که هم‌زمان هم یک برهمن بود و هم یک تئوسوفیست، تصمیم گرفت تا در «انجمن تئوسوفی» که یکی از انجمن‌های بزرگ و تأثیرگذار در هند بود به استخدام درآید. اداره و سرپرستی این انجمن برعهده‌ی هلنا بلاواتسکی قرار داشت و سپس دکتر آنی بسانت جانشین او شد و به‌عنوان سرپرست جدید، مدیریت این انجمن را به دست گرفت. او بعدها تبدیل به یکی از رهبران جنبش تئوسوفی شد و هدفش این بود که حقیقت و معنای زندگی را پیدا کند و یک جامعه‌ی جهانی براساس اصول انسانی و روحانی ایجاد کند. دکتر آنی بسانت، پدر کریشنا مورتی را به‌عنوان منشی داخلی یکی از بخش‌ها استخدام کرد و ازاین‌رو، کریشنا به همراه خانواده‌اش به خانه‌ای در نزدیکی آن انجمن نقل‌مکان کردند. ازآن‌پس بود که زندگی کریشنا مورتی دچار تغییر و تحول بسیاری شد.

در سال ۱۹۰۹، چارلز وبستر لیدبیتر که یکی از اعضای بانفوذ انجمن تئوسوفی بود، برای اولین‌بار کریشنا مورتی را در کنار رودخانه‌ی آدیار دید. چارلز وبستر لیدبیتر ادعا می‌کرد که قدرت‌های ویژه‌ای دارد. مثلاً می‌توانست انرژی‌هایی را که در اطراف ما در دنیا قرار دارند ببیند و بر روی اسرار هستی تحقیقات گسترده‌ای انجام داده بود. او وقتی که کریشنا مورتی را ملاقات کرد، چیزی جز انرژی‌های روحی خوب از سوی او احساس نکرد. لیدبیتر می‌گوید که انرژی روحی کریشنا مورتی عاری از هرگونه حس خودخواهی بود. تئوسوفیست‌ها به ظهور منجی‌ای بزرگ اعتقاد داشتند که دنیا را با ابعاد جدیدی از مذهب، عشق و دانش آشنا می‌کرد. لیدبیتر بعد از دیدار با کریشنا مورتیِ ۱۴ساله، اطمینان یافته بود که او همان معلم روحانی‌ای است که تمام این سال‌ها انتظار آمدنش را کشیده بودند و قرار بود برای هدایت و تکامل بشر به آن‌ها کمک کند. او دیده‌ها و نظرات خود را به آنی بسانت انتقال داد و بسانت نیز پس از ملاقات با کریشنا مورتی، اعلام کرد که با لیدبیتر موافق است. این‌گونه شد که آنی بسانت تصمیم گرفت سرپرستی کریشنا مورتی را خودش برعهده بگیرد. او از پدرش اجازه خواست تا پسرش را تحت حمایت خود دربیاورد و او نیز با بسانت موافقت کرد.

پسری که در مدرسه به‌عنوان دانش‌آموزی کودن شناخته می‌شد، در انجمن تئوسوفی نقش مسیح موعود را داشت. کریشنا مورتی در این انجمن و تحت نظارت آنی بسانت آموزش می‌دید تا برای تبدیل‌شدن به یک معلم جهانی آماده شود. البته برادر کوچک‌ترش «نی‌تیا» نیز او را همراهی می‌کرد و به طور خصوصی در این انجمن تحصیل می‌کرد. کریشنا مورتی در عرض شش ماه زبان انگلیسی را یاد گرفت و دو سال بعد رسماً به عضویت انجمن تئوسوفی درآمد. آنی بسانت نیز نقش پررنگی در تربیت و تحصیل او داشت و مثل یک مادر دوم با او رفتار می‌کرد و به او محبت می‌ورزید. لیدبیتر نیز یکی دیگر از معلم‌های معنوی کریشنا مورتی بود و به او اصول ارزشمند بسیاری را یاد داد. او همچنین برنامه‌ی روزانه‌ی سخت و طاقت‌فرسایی برای کریشنا مورتی طراحی کرده بود تا روند رشد شخصیتی او سرعت بیشتری به خود بگیرد. کریشنا مورتی باید رژیم خاصی را رعایت می‌کرد و در کنار آموزش‌های درسی، روزانه تمرینات ورزشی مختلفی مثل یوگا و مدیتیشن انجام می‌داد. طولی نکشید که کریشنا مورتی یاد گرفت به چندین زبان مختلف صحبت کند. درعین‌حال که او آموزش می‌دید تا تبدیل به یک معلم معنوی شود، انجمن تئوسوفی برای او تبلیغات گسترده‌ای انجام می‌داد و تصویری پاک و بی‌آلایش از او برای عموم رسم کرده بود. گرچه توصیفاتی که از او به مردم ارائه می‌دادند حقیقت داشت؛ ولی کریشنا مورتی با این تبلیغات مشکل داشت و احساس ناراحتی می‌کرد. در سال ۱۹۱۱، انجمن دیگری به نام Order of the Star in the East که به‌اختصار OSE نامیده می‌شد، مأموریت یافت تا مردم را آماده کند که کریشنا مورتی را به‌عنوان منجی جدید خود بپذیرند. درنتیجه، در ماه آوریل همان سال کریشنا مورتی و برادرش نی‌تیا که تبدیل به منشی انجمن شده بود، به انگلستان رفتند و او اولین سخنرانی خود را برای اعضای این انجمن ارائه داد. آن‌ها پس از آن، به چندین کشور اروپایی دیگر سفر کردند و کریشنا مورتی در طی این سفرها، سخنرانی‌ها و جلسات متعددی به‌عنوان رئیس OSE برگزار کرد. او همچنین شروع به نوشتن کرده بود و کتاب‌هایی مرتبط با اصول و اهداف انجمن می‌نوشت.

تجربه‌ای متحول‌کننده

کریشنا مورتی از کودکی اتفاقات ماوراءالطبیعة بسیاری را تجربه کرده بود و با دنیایی متفاوت از این دنیای مادی آشنا بود. در سال ۱۹۲۲، او به همراه برادرش نی‌تیا که به سل مبتلا شده بود، به کالیفرنیا رفتند و تصمیم داشتند تا مدتی را در یک کلبه در منطقه‌ای خوش‌آب‌وهوا بگذرانند. دو برادر، برای اولین‌بار پس از مدتی طولانی با یکدیگر تنها بودند و هیچ فردی از سوی انجمن کنارشان نبود تا به آن‌ها امرونهی کند که چه کاری باید انجام دهند. آن‌ها بالاخره می‌توانستند هر کاری که دوست داشتند انجام دهند. کریشنا مورتی به‌قدری از این کلبه خوشش آمد که بعداً آن را خرید و اوقات زیادی را در آن گذراند. در همین مکان بود که کریشنا مورتی اتفاقی عجیب و متحول‌کننده را تجربه کرد. در یکی از روزها، کریشنا مورتی ناگهان درد شدید و غیرقابل‌تحملی را در پشت گردن خود احساس کرد. با گذشت دو روز، این درد نه‌تنها از بین نرفت، بلکه تشدید شد و او را کاملاً از پا انداخت. کریشنا مورتی اشتهای خود را از دست داد و کم‌کم وارد حالت خاصی شد که شبیه به بیهوشی بود. بااین‌حال، وقتی پس از چند روز بالاخره بهبود یافت، هر آنچه را که در زمان بیهوشی در اطرافش اتفاق افتاده بود به‌خاطر داشت. او همچنین ادعا کرد که وقتی در آن حالت بوده نوعی «یگانگی عرفانی» را تجربه کرده است.

او تا آخر عمر چندین بار دیگر چنین حالتی را تجربه کرد. کریشنا مورتی و اطرافیانش نام این اتفاق را «فرایند» گذاشته بودند. او هر بار درد شدیدی را تجربه می‌کرد و سپس به نوعی خلسه‌ی عرفانی فرو می‌رفت و وقتی بیدار می‌شد انگار ادراک و بینشش از جهان اطراف افزایش پیدا کرده بود. پس از این اتفاق، سفر خودشناسی حقیقی کریشنا مورتی آغاز شد. در ۱۳ نوامبر سال ۱۹۲۵، برادرش نی‌تیا که مدتی بود از بیماری سل رنج می‌برد، از دنیا رفت. با اینکه کریشنا مورتی خود از مدت‌ها قبل انتظار وقوع این اتفاق را می‌کشید، باز هم به‌شدت غمگین شد. برادرش تنها عضو از خانواده‌اش بود که در تمام مراحل زندگی پابه‌پای او جلو آمده و حمایتش کرده بود. تنهایی‌ای که او پس از مرگ برادرش تجربه کرد او را درهم شکست و باعث شد تمام چیزهایی که در زندگی انجام داده بود را زیر سؤال ببرد. او همچنین اعتقاد خود را به انجمن تئوسوفی از دست داد، چراکه رهبران آنجا به او اطمینان خاطر داده بود که نی‌تیا قرار نیست بمیرد. کریشنا مورتی نه‌تنها برادرش که تمام اعتقادات و اصولی را که بر پایه‌ی آن زندگی خود را بنا نهاده بود یک‌باره از دست داد و به چشم‌انداز جدیدی از زندگی دست یافت.

شروعی تازه

پس از مرگ برادرش، او دیگر به نقش خود به‌عنوان «معلم جهانی» باور نداشت و اطمینان یافته بود که سازوکار انجمن تئوسوفی بر پایه‌ی دروغ است. او در سال ۱۹۲۹ از این انجمن جدا شد و اعلام کرد که حالا هدفش چیزی جز آزادی بشر نیست. او به این نتیجه رسیده بود که تنها کسی که می‌تواند حقایق و معنویت را درک کند خود انسان است. انسان باید از طریق تجربه‌های شخصی خود دنیا را بشناسد و هیچ انجمنی نباید باورهای خود را به کسی تحمیل کند. او همچنین گفت که ساختار این انجمن مخالف آزادی فکری است و تنها باعث ایجاد محدودیت می‌شود و به تعصبات بیجا دامن می‌زند. او ازآن‌پس، به‌عنوان فیلسوفی مستقل به کار خود ادامه داد و تمامی افکار و عقاید خود را بر پایه‌ی آزادی، آگاهی و جست‌وجوی حقیقت بنا نهاد.

جدایی او از انجمن باعث شد که تمامی اعضای آن و همچنین اساتید قدیمی‌اش از جمله لیدبیتر، با او مشکل پیدا کنند. لیدبیتر به دلیل اینکه کریشنا مورتی برخلاف خواسته‌های آن‌ها عمل کرده بود و بین مردم باعث ایجاد تنش شده بود اعلام کرد که او به بیراهه رفته و گمراه شده است. کریشنا مورتی بی‌توجه به این صحبت‌های منفی، به برگزاری سخنرانی‌های مختلف می‌پرداخت و این بار از باورهای حقیقی خود برای مردم حرف می‌زد. او همیشه از مردم می‌خواست که کنترل افکارشان را به دست بگیرند و اجازه ندهند که فرد دیگری برای آن‌ها تصمیم بگیرد. آزادی، هسته‌ی اصلی فلسفه‌ی کریشنا مورتی بود. آزادی‌ای که روح و روان فرد را از حصارهایی که این دنیا و جامعه دور آن کشیده است رها می‌سازد.

با گذشت سال‌ها، او حامیان بسیار زیادی در سراسر دنیا پیدا کرد. آن‌ها چندین مدرسه تأسیس کردند و در آن‌ها به آموزش دیدگاه‌های کریشنا مورتی پرداختند. حامیان وی همچنین همیشه صحبت‌هایی را که او در جلسات و گفت‌وگوهای خود ارائه می‌داد یادداشت می‌کردند.

این فیلسوف برجسته، در سال ۱۹۸۶ در کالیفرنیا از دنیا رفت. او با آموزه‌های خود تأثیر زیادی بر هنرمندان و اندیشمندان گذاشت و آثار او هنوز هم در سراسر جهان موردمطالعه قرار می‌گیرند. کلمات و گفتار او، هنوز هم راهنمای افرادی هستند که دنبال آزادی حقیقی می‌گردند.

معرفی کتاب‌ها و آثار کریشنا مورتی

کریشنا مورتی آثار و سخنرانی‌های بسیار زیادی به انتشار رسانده است. محوریت اصلی آثار او آزادی فردی، احساسات پیچیده‌ی انسان‌ها و خودشناسی است.

کتاب نگاه در سکوت در سال ۱۹۶۹ به انتشار رسید. این کتاب ما را تشویق می‌کند تا بهتر به جهان اطراف خود گوش دهیم. این کتاب یکی از کتاب‌های ارزشمند در زمینه‌ی خودشناسی است که کریشنا مورتی در آن از موضوعاتی مثل عشق، خشم، آزادی، نفرت و ترس صحبت کرده است.

کتاب سکون و حرکت که در سال ۱۹۷۲ به انتشار رسیده است، مجموعه‌ای است از گفت‌وگوهای مختلفی که کریشنا مورتی در طی سال‌های مختلف با افراد متفاوت داشته است. او با آن‌ها درباره‌ی موضوعات مذهبی و فلسفی صحبت می‌کند، به سؤالات آن‌ها پاسخ می‌دهد و مانند معلمی باحوصله راجع‌به کارکرد ذهن انسان و راه روش‌های بالابردن کیفیت زندگی توضیح می‌دهد.

از دیگر کتاب‌های کریشنا مورتی، کتاب عشق و تنهایی است که در سال ۱۹۹۴ منتشر شده است. او در این اثر به تحلیل احساسات انسانی و پیچیدگی روابطی که بین افراد شکل می‌گیرد می‌پردازد و به خوانندگان کمک می‌کند تا به درک عمیق‌تری از دنیای درون خود دست پیدا کنند.

رهایی از دانستگی: این کتاب بر اهمیت رهایی از پیش‌داوری‌ها و مفاهیم از پیش‌موجود تأکید دارد. کریشنا مورتی معتقد است که برای درک واقعی حقیقت، باید از تمام دانسته‌ها و اعتقادات گذشته رهایی پیدا کرد.

تعالیم کریشنا مورتی: این مجموعه، گزیده‌ای از آموزه‌های کریشنا مورتی است که در آن به مفاهیم مختلفی چون آزادی، تغییر درونی و آگاهی اشاره شده است.

شرح زندگی: این کتاب حاصل پرسش‌هایی است که از کریشنا پرسیده می‌شد و او پاسخ می‌داد. در این پاسخ‌ها، کریشنا مورتی به تحلیل و تفسیر زندگی انسان‌ها و راه‌های تحول درونی می‌پردازد. این کتاب تمرکز زیادی بر اهمیت فهم عمیق زندگی از منظر ذهنی و روحی دارد.

شعله حضور و مدیتیشن: این کتاب به بررسی اهمیت حضور ذهنی و آگاهی در لحظه حال می‌پردازد و به‌طور ویژه مدیتیشن و روش‌های آن را برای دست‌یابی به آرامش درونی و آگاهی پیشنهاد می‌کند.

کتاب‌های صوتی کریشنا مورتی

اولین و آخرین رهایی: در این کتاب کریشنا مورتی با دیدگاهی فلسفی و روان‌شناختی، به تحلیل مشکلات انسانی و محدودیت‌های ذهنی می‌پردازد. برخلاف دیگر فیلسوفان و روان‌شناسان که راه‌حل‌های مشخصی برای مشکلات ارائه می‌دهند، مورتی هیچ راهکاری از پیش تعیین‌شده برای خواننده ندارد. او مسائل را با دید منطقی بررسی می‌کند و تاکید دارد که تنها از طریق خودشناسی می‌توان به حل مشکلات رسید. به عقیده‌ی مورتی، حقیقت نه چیزی است که بتوان آن را جست‌وجو کرد، بلکه در هر لحظه و در هر آنچه که هست، حضور دارد. تلاش برای یافتن آن، اغلب به نتایج منفی منتهی می‌شود.

سکون و حرکت: این کتاب به تقابل بین سکون و حرکت در ذهن انسان‌ها و جهان می‌پردازد و بیان می‌کند که چگونه ذهن می‌تواند در حرکت باشد و هم‌زمان در سکون واقعی درونی قرار گیرد. این کتاب شامل چندین مقاله‌ی مهم از مورتی در همین زمینه است.

تعالیم کریشنا مورتی: این کتاب مجموعه‌ای جامع از آموزه‌های کریشنا مورتی است که در آن به‌طور مفصل درباره‌ی اصول زندگی آگاهانه و انسانی سخن گفته شده است. مورتی بر این باور است که حقیقت راهی ندارد و نمی‌توان به آن از طریق تشریفات، ایدئولوژی‌ها یا معلمان مذهبی دست یافت. او معتقد است که حقیقت در روابط ما با خود و دیگران و در درک ذهنمان نهفته است. برای کشف آن، باید به تحلیل واقعی و عمیق ذهن خود پرداخته و از تجزیه و تحلیل سطحی دوری کنیم. در این کتاب او به شنوندگان می‌آموزد که چگونه می‌توانند از مشکلات زندگی خود رهایی یابند و افکار و دیدگاه‌های نادرست را تغییر دهند.

عشق و تنهایی: کریشنا مورتی در این کتاب به کاوش در مفاهیم عشق و تنهایی پرداخته و ارتباط آن‌ها با آگاهی و تحول فردی را مورد بررسی قرار می‌دهد و درواقع، به زندگی بدون عشق می‌پردازد. مورتی می‌گوید که بدون عشق، هیچ کاری ارزش ندارد، حتی تلاش برای تغییر اجتماع یا نوشتن آثار هنری. این کتاب به اهمیت عواطف و احساسات در زندگی شخصی و اجتماعی اشاره می‌کند و به ما یادآوری می‌کند که عشق، اساس زندگی واقعی است.