دانلود و خرید کتاب صوتی بری لیندون
معرفی کتاب صوتی بری لیندون
کتاب صوتی بری لیندون نوشتهٔ ویلیام تکری و ترجمهٔ محمود گودرزی و با صدای نیما تارخ است و رادیو گوشه آن را منتشر کرده است. بری لیندون روایتگر جوان ماجراجوی بلندپرواز ایرلندی است که برای رسیدن به اهدافش چیزی کم نمیگذارد و دست به هر کاری میزند. خاطرات بری لیندون تلاشی برای نمایش قرن ۱۸ انگلستان و ریشههای حقیقی اشرافزادگی و نجیبزادگی است که به صورتی غیرصریح و ضمنی به نقد این احوال میپردازد.
درباره کتاب صوتی بری لیندون
بری لیندون عضوی از خانواده نسبتاً سطح بالای ایرلندی است که تلاش میکند به طبقهٔ اشرافی انگلستان وارد شود. راوی این کتاب خودِ بری است و به عنوان راوی غیرقابل اعتماد شناخته میشود.
کتاب صوتی بری لیندون نمایش شرارتها و بیاخلاقیهای فردی است که دائما مشغول منزه کردن خود از هر اتهام غیراخلاقی است. درگیر شدن شنونده با روایت داستان از زبان چنین انسانی میتواند بسیار آموزنده باشد.
استنلی کوبریک، کارگردان نامدار سینما، سال ۱۹۷۵ کلاسیکی آرام از این رمان ساخت؛ کلاسیکی آرام از زندگی و زمانهٔ اشرافزادگان با طعمی از طنز و هجو: داستان مردی در قرن ۱۸ که در یک خانواده روستایی ساده به دنیا آمد و با مادرش زندگی میکرد، عاشق دختر عموی خود شد، موفق به ازدواج با او نشد. به جنگ رفت و پس از آن اتفاقات زیادی در زندگی او پیش آمد، با یک کنتس بیوه برای ثروت او ازدواج کرد و به این وسیله راه ترقی او باز شد.
شنیدن کتاب صوتی بری لیندون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران رمانهای کلاسیک پیشنهاد میکنیم.
درباره ویلیام تکری
پدر ویلیام مِیکپیس تَکری عضو کمپانی هند شرقی بود و او به سال ۱۸۱۱ در کلکته به دنیا آمد. اما کودکی کموبیش حزنآلودش در مدارس مختلف انگلستان سپری شد و در جوانی حقوق خواند. مدتی نقاشی را پیشهی خود کرد تا اینکه در سال ۱۸۳۲ از پدرش بیستهزار پوند ارث برد. اما ویلیام این ثروت را با قماربازی و سرمایهگذاریهای نابهجا هدر داد. به سال ۱۸۳۶ که در پاریس هنر میخواند، با دختر ایرلندی فقیری ازدواج کرد که پدرش روزنامهای داشت. ویلیام تا زمان ورشکستگیاش در این روزنامه مشغول به کار بود. سپس به بلومزبری انگلستان رفت و شغل روزنامهنگاری را پیشهی مستمر خود کرد. مرگ یکی از دخترانش در سال ۱۸۳۹ دیوانگی همسرش را در پی داشت. از آن پس مردی بود تنها که خود را وقف دو دختر دیگرش کرد. انتشار سریالی «بازار خودفروشی» در سالهای ۱۸۴۷ و ۱۸۴۸ او را در مقام نویسندهای برجسته به جامعهی انگلستان معرفی کرد. عشق نافرجام تکری به جین بروکفیلد، همسر یکی از دوستان سابقش، جز نومیدی و افسردگی نویسنده حاصلی نداشت. تکری برای التیام این درد و فراموشکردن سرخوردگیهایش به آمریکا رفت و نطقهایی ایراد کرد. پس از بازگشت به انگلستان و استقرار در لندن، با دوست و رقیب قدیمیاش چارلز دیکنز درگیر مرافعهای شد که به «ماجرای باشگاه گاریک» معروف است. در سال ۱۸۶۰ مجلهی کورنهیل را راهاندازی کرد و سردبیرش شد. پس از مرگش در سال ۱۸۶۳ تندیس یادبودی از او در کلیسای وستمینستر قرار دادند.
بخشی از کتاب صوتی بری لیندون
«برای من ساده است که بگویم وقتی به لرد جرج دستور دادند با سوارهنظام حمله کند و شکست کامل فرانسویان را رقم بزند و وقتی او نپذیرفت و مانع از تحقق پیروزی بزرگی شد، من نیز آنجا بودم، اما واقعیت این است که وقتی جناب لرد مرتکب آن درنگ مهلک شد، من سهکیلومتر با سوارهنظام فاصله داشتم و هیچکدام از ما سربازان خط مقدم نمیدانستیم چه اتفاقی افتاده تا اینکه شب کنار کتریهایمان به سخنگفتن دربارهی جنگ پرداختیم و پس از یک روز نبرد سخت از رنج آن آسودیم. آن روز والامقامتر از سرهنگمان و چند افسر منضبط که میان دود و غبار از کنارمان گذشتند کسی را ندیدم، یعنی از نیروهای خودمان کسی را ندیدم. سرجوخهای بینوا (درجهی حقارتباری که من آنزمان داشتم) معمولاً به محفل فرماندهان بزرگ دعوت نمیشود، اما در عوض، باور کنید که در سوی فرانسویان گروهی بسیار خوب دیدم، چون هنگهای لورِن و رویال کراوات تمام روز به ما حمله میکردند و در این نوع آشفتگیها از افراد والامرتبه و فرودست بهطوریکسان استقبال میشود. از لافزنی بیزارم، اما ناچارم بگویم که رابطهای صمیمی با سرهنگ هنگ کراواتبرقرار کردم، چون سرنیزهام را در تنش فروکردم و کار پرچمدار مسکین، نحیف، بسیار جوان، باریک و ریزنقشی را یکسره کردم که ضربهی گیسوی بافتهام نیز او را به آن دنیا میفرستاد، چه رسد به قنداق تفنگم که با آن به زمین کوبیدمش. علاوهبر اینها، چهار افسر و سرباز دیگر را نیز کشتم و در جیبِ پرچمدار بدرهای حاوی چهارده سکهی طلا یافتم و جعبهای نقرهای پر از آبنبات که از این دو، هدیهی اول برایم بسیار دلپذیر بود. اگر مردم به این شیوهی ساده ماجرای نبردهایشان را تعریف کنند، فکر میکنم آرمان حقیقتلطمهای نبیند. تنها چیزی که من از جنگ پرآوازهی میندن میدانم (جز آنچه در کتابها خواندهام) در سطرهای فوق گفته شد. جعبهی نقرهای آبنبات و بدرهی پر از طلای پرچمدار؛ چهرهی بیرنگ مرد بینوا وقتی به زمین افتاد؛ هوراهای افراد گروهان ما وقتی از زیر آتشتند و تیز دشمن گذشتم و او را کشتم؛ فریادها و نفرینهایشان وقتی با فرانسویان پنجه در پنجه افکندیم _ اینها در حقیقت خاطراتی پرافتخار نیستند و بهتر است بهسرعت از آنها بگذریم. وقتی دوست مهربانم فیگن تیر خورد، یکی از سروانهای همرزم و دوست صمیمیاش بهسمت ستوان راسون برگشت و گفت: «فیگن تیر خورد؛ راسون، این گروهبان توست.» بهجای کتیبهی سنگقبر تنها چیزی که نصیب حامی شجاعم شد این جمله بود. اینها آخرین کلماتی است که به من گفت: «بایستی برایت صد گینی باقی میگذاشتم، اما حیف که دیشب در بازی قمار بخت با من یار نبود.» و بهآرامی دستم را فشرد؛ از آنجا که دستور پیشروی داده بودند رهایش کردم و رفتم. اندکی بعد که به موقعیت قبلی خود برگشتیم، هنوز هم آنجا بود، اما مرده. بعضی از بچههای ما سردوشیهایش را زودتر کنده و بیتردید جیبهایش را خالی کرده بودند. مردان در جنگ چنین شیادان و چنان اراذلی میشوند!نجیبزادگان میتوانند از عصر جوانمردی سخن بگویند، اما حیوانات گرسنهای را به یاد بیاورید که تحت فرمان ایشاناند _ مردانی پرورشیافته در فقر، بهکلی جاهل، بهگونهای ساختهشده که به سفاکی و ددمنشی افتخار کنند، مردانی که نمیتوانند تفریحی داشته باشند مگر در مستی، هرزگی و غارت. جنگجویان و پادشاهان بزرگ شما با چنین ابزار دهشتزایی اعمال جنایتکارانهی خود را در جهان انجام دادهاند و برای مثال، مادامی که ما در این لحظهآنطور که صدایش میزنیم، «فردریش کبیر» را و فلسفه و گشادهدستی و نبوغ نظامیاش را میستاییم، منی که در خدمت او بودهام و بهنوعی پشت صحنهی اتفاقاتی حضور داشتهام که این نمایش سترگ را شکل داده، جز با نفرت نمیتوانم به آن بنگرم. چه بسیار جنایت بشری، فلا کت، بردگی رخ داده تا آن عصارهی افتخار فراهم آید! روزی خاص را به یاد میآورم، حدود سههفته پیش از نبرد میندن و خانهای رعیتی را که برخی از ما واردش شدیم؛ به یاد میآورم که پیرزن و دخترانش چگونه لرزلرزان به ما شراب دادند و چطور با آن شراب مست کردیم و طولی نکشید که خانه شعلهور شد: و وای بر مرد فلکزدهای که سپس به خانه آمد تا کاشانه و فرزندانش را جستوجو کند!»
زمان
۱۵ ساعت و ۴۸ دقیقه
حجم
۲ گیگابایت, ۱۲۳٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۱۵ ساعت و ۴۸ دقیقه
حجم
۲ گیگابایت, ۱۲۳٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
نظرات کاربران
محتوای اینکتاب ، به طرز جالب و عجیبی در واقع روش روایت آن است. قصه ی مرد فقیر که از کودکی خود را از تبار و خون شاهان و نجیب زادگان می داند و با همتی که در حقه بازی
گویندگی و تصویر سازی زیبا بود اما از داستان زیاد خوشم نیومد ...ممنون از دست اندرکاران
زندگینامه یک نفر رو میگه که با قمار و یه سری کارا به درجات بالایی میرسه. یه چیزی که نتونستم با کتاب ارتباط خوبی برقرار کنم اینکه مواردی رو کلی گفته و وارد جزییات نشده مثلا گفته زنم رو تحت
عالی