دانلود کتاب صوتی ما با صدای مهران نوروزی + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی ما

دانلود و خرید کتاب صوتی ما

معرفی کتاب صوتی ما

کتاب صوتی ما نوشتهٔ یوگنی زامیاتین و ترجمهٔ بابک شهاب است. گویندگی این کتاب صوتی را مهران نوروزی انجام داده و شرکت توسعه محتوای لحن دیگر آن را منتشر کرده است. رمان ما، داستانی پادآرمانشهری است که در آینده‌ای دور اتفاق می‌افتد؛ ترکیبی از طنز و کمدی سیاه که آیندهٔ استالینیسم و حکومت شوروی را پیش‌بینی کرده است. این کتاب صوتی در «مجموعه ادبیات داستانی نشر بیدگل» منتشر شده است.

درباره کتاب صوتی ما

کتاب صوتی ما در سال ۱۹۲۰ نوشته شده است ولی به سبب دیدگاه‌های ضد انقلابی که داشت، تا سال ۱۹۸۸ در شوروی منتشر نشد. این رمان، داستانی پادآرمانشهری است؛ داستانی که در آینده اتفاق می‌افتد و به‌نوعی پیش‌بینی وضع حکومت‌های کمونیستی شوروی است.

این داستان دربارهٔ شهری است که در آن همه چیز از شیشه ساخته شده تا بتوان همه را کاملاً زیر نظر داشت. آدم‌ها تنها با یک شماره که مانند هویت‌شان است شناخته می‌شوند و زندگی روند مداومی را با دقتی ریاضی‌وار دنبال می‌کند. رفتار فردی براساس منطق، فرمول‌ها و معادلات ایجاد شده به‌وسیلهٔ دولت، تنظیم می‌شود و در این میان ملاقاتی اتفاقی میان دو شخصیت همه چیز را تغییر می‌دهد.

یوگنی زامیاتین با نوشتن کتاب ما، بر نویسندگان بعد از خود تأثیر بسیاری گذاشت. در این میان کتاب‌های ۱۹۸۴ اثر جورج اورول، سرود اثر آین رند، دنیای قشنگ نو اثر آلدوس هاکسلی، محرومان اثر اورسولا لو گویین و پیانوی خودنواز اثر کرت وانه‌گت مستقیماً از این داستان تأثیر گرفته‌اند. 

شنیدن کتاب صوتی ما را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب صوتی ما

«شب. سبز و نارنجی و آبی؛ ساز رویال قرمز؛ پیراهنی به زردی لیمو. بعد، بودای برنزی؛ یکدفعه پلک‌های برنزی‌اش را بالا آورد و شیره‌ای به بیرون جاری شد، از بودا. همین‌طور از پیراهن زردرنگ، و قطرات شیره از آینه و از تختخواب بزرگ و تختخواب‌های بچگانه چکه می‌کرد و بعد از خودم‌کابوسی شیرین و مرگ‌بار...

بیدار شدم: نورِ ملایم آبی؛ شیشه دیوارها می‌درخشند، صندلی‌ها و میز شیشه‌ای هم. اینها آرامم می‌کند و تپش قلبم هم آرام می‌گیرد. شیره، بودا... این دیگر چه مضحکه‌ای است؟ واضح است: بیمار شده‌ام. پیش از این هرگز خواب ندیده‌ام. می‌گویند خواب دیدن برای باستانیان پدیده‌ای کاملا طبیعی و عادی بوده است. بله، درست است: آخر کل زندگی‌شان دست‌کمی از یک چرخ‌فلک وحشتناک نداشته: سبز، نارنجی، بودا، شیره. اما ما به‌خوبی می‌دانیم که خواب دیدن یک‌جور بیماری روانی خطرناک است. من هم می‌دانم: مغز من تا به امروز به‌شکلی کرنومتروار کاملا منظم و درخشان عمل کرده، مکانیسمی بدون حتی یک نقص، اما حالا... بله، حالا قضیه دقیقا این است: آنجا داخل مغزم جسمی خارجی را احساس می‌کنم، مثل موقعی که مژه‌ای بسیار نازک می‌رود توی چشم: با اینکه حال عمومی‌تان خوب است، آن چشمی را که مژه داخلش رفته حتی یک ثانیه هم نمی‌توانید فراموش کنید...

صدای پرنشاط و شفاف زنگ بالای سرم بلند می‌شود: ساعت ۷، موقع بلند شدن است. از میان دیوارهای شیشه‌ای، در سمت چپ و در سمت راست، خودم را می‌بینم، اتاقم، لباس‌هایم و حرکاتم که هزاران‌بار تکرار می‌شوند. این به‌وجدم می‌آورد: اینکه خودت را بخشی از یک کل عظیم و قدرتمند احساس کنی‌چه زیبایی قاطعانه‌ای: بدون حتی یک حرکت، انحنا یا چرخش اضافی.

بله، تیلور، بی‌تردید، نابغه بزرگ دوران باستان بوده است. البته به فکرش نرسید که روشش را گسترش دهد و آن را بر کل زندگی، بر هر مرحله آن و یک شبانه‌روز کامل اعمال کند؛ او نتوانست سیستمش را از یک ساعت به بیست‌وچهارساعت تکامل ببخشد. اما بااین‌همه، چطور کتابخانه‌ها را با نوشته‌هایی درباره کانت و امثال او پر کرده‌اند و به تیلور، پیامبری که قادر بود ده قرن بعدتر را ببیند، بی‌اعتنا بوده‌اند.

وقت صبحانه تمام شد. سرود یگانه‌کشور یک‌صدا خوانده شد. منظم، چهارتاچهارتا پیش به‌سوی آسانسورها. صدای ضعیف همهمه موتورهاو به‌سرعت پایین، پایین و پایین‌تر رفتن‌یک آن قالب تهی کردن...

و بعد نمی‌دانم از کجا باز آن رؤیای مضحک سروکله‌اش پیدا شد، یا شاید تابعی ضمنی از آن رؤیا. آه بله، دیروز هم سوار آئرو، موقع فرود، همین حالت به من دست داد. البته، همه‌چیز تمام شد: نقطه، و چه خوب که با او آن‌طور قاطعانه و تند برخورد کردم.

با قطار زیرزمینی شتابان به‌سمت محل انتگرال می‌رفتم، جایی که بدنهٔ زیبای انتگرال، همچنان بی‌حرکت، هنوز روح آتش در آن دمیده‌نشده، زیر آفتاب، روی سکو می‌درخشد. چشم‌هایم را بسته بودم و با فرمول‌ها خیال‌پردازی می‌کردم: بار دیگر در ذهنم محاسبه می‌کردم شتاب اولیه چقدر باید باشد تا انتگرال از زمین کنده شود. جرم انتگرال در هر اتم ثانیه تغییر می‌کند (به‌علت مصرف سوختِ انفجاری). معادله بسیار پیچیده‌ای از کار درآمده است با کمیت‌های متعالی.

انگار که در خواب بود: اینجا، در دنیای جامد اعداد، کسی کنارم نشست، کسی آرام به من تنه زد و گفت: 'ببخشید.'

چشم‌هایم را باز کردم و ابتدا به‌نظرم آمد چیزی با شتاب به فضا رفت (تداعی‌ای که منشأش انتگرال بود). یک سر، که در حال پرواز بود، چون از دو طرفش دو گوش صورتی مثل دو بال بیرون زده بود. بعد منحنی برآمده پسِ سرش و پشتی خمیده‌با دو انحنا ـ‌حرف S...

و از میان دیوارهای شیشه‌ایِ جهان جبری من، دوباره آن مژه‌چیزی ناخوشایند که امروز باید انجامش می‌دادم.»

roza
۱۴۰۳/۰۱/۲۶

کتاب جالبی بود ، درباره شخصیت یک مهندس که در دوره کومونیسم زندگی میکنه ، ارمان شهری از شیشه که حتی افکار همه ی افراد کنترل میشه و زندگی شخصی معنایی نداره ، افراد به نام اعداد و فرمول های

- بیشتر
Eli25693
۱۴۰۳/۰۵/۲۶

عالی

الناز باقرزادگان
۱۴۰۳/۰۳/۱۰

اگر کتاب۱۹۸۴ خوندین،لازم نیست اینو بخونین من هنوز متوجه نشدم چراکل داستان ما، تو ۱۹۸۴ هست باهمون جمله بندی و توالی من این دو رو پشت هم خوندم بدون فاصله

کاربر 8424559
۱۴۰۳/۰۱/۳۱

شما که نوشتی ترجمه بابک شهاب ولی این آقایی که خوانش کتاب رو انجام میده مترجم رو یکی دیگه میگه الان کی به کیه، کی درست میگه کی غلط

زمان

۸ ساعت و ۵۵ دقیقه

حجم

۴۹۰٫۰ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۸ ساعت و ۵۵ دقیقه

حجم

۴۹۰٫۰ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۹۹,۰۰۰
۶۹,۳۰۰
۳۰%
تومان