دانلود و خرید کتاب ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر ماتیاس چوکه ترجمه ناصر غیاثی
تصویر جلد کتاب ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر

کتاب ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر

نویسنده:ماتیاس چوکه
انتشارات:نشر نو
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر

کتاب ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر اثری از ماتیاس چوکه است که با ترجمه ناصر غیاثی در نشر نو به چاپ رسیده است. این کتاب، زندگی روزمره یک مرد در برلین را با روایتی تلخ و شیرین بازگو می‌کند.  

ماتیاس چوکه در این داستان با روایت شوخی که در عین حال تلخی‌اش را نیز حفظ کرده است، از زندگی روزمره یک مرد در برلین سخن می‌گوید. منتقدان ادبیات آلمانی ‌زبان عموما بر سر این موضوع توافق دارند که او، در تلاش است تا تمامی نُرم‌ها و مرزهای فرمال سنتی ادبیات روایی را پشت سر بگذارد و در آثار و نوشته‌هایش جامعه امروز اروپا را زیر سؤال ببرد.

در انتهای کتاب می‌توانید متن گفت‌وگوی نویسنده و مترجم را هم بخوانید. 

کتاب ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

خواندن کتاب ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر را به تمام دوست‌داران ادبیات آلمان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره ماتیاس چوکه 

ماتیاس چوکه در سال ۱۹۵۴ در برن به دنیا آمد. او هم داستان می‌نویسند و هم در تئاتر و سینما مشغول به فعالیت است. از چوکه تا به حال یازده اثر روایی، هشت نمایشنامه و سه فیلم منتشر شده است که همگی جوایز معتبر سوئیس و آلمان را برنده شده‌اند.

کتاب ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر اولین اثر ماتیاس چوکه است که به فارسی ترجمه شده است. 

بخشی از کتاب ابرها بزرگ بودند و سفید بودند و در گذر

اغلب سر راهش از روبه‌رو دو دونده می‌‌آیند. یک زن و شوهر پیر با شلوار ورزشی کوتاه که هر روز دقیقاً در همان زمانی راهی خیابان می‌شوند که رمان. آن‌ها بازنشستهاند و می‌توانند روزشان را هر طور دلشان خواست شروع کنند. رمان انجام خودکار و یکنواخت برنامهٔ صبحگاهی‌شان را تحقیر می‌کند. بعد متوجه میشود که خودش هم هر روز درست همان موقع راه می‌افتد بدون این‌که کسی یا چیزی مجبورش کرده باشد و صورتش گل میاندازد.

مرد بازنشسته عادت داشت هر سه قدم یک‌بار نفسش را بلند و با شدت بیرون بدهد. به نظر می‌رسید اعتقاد دارد موقع دویدن بیبروبرگردد باید این کار را انجام داد. یحتمل این را چندین بار در تلویزیون دیده بود که مدتی هر شب یک زنِ سرهنگِ پلیس جنایی و یک دلال بورس دونده را نشان می‌داد. آدم‌ها در تلویزیون و نیز در فیلم و ادبیات برای ما رنگین‌تر، باشکوه‌تر، درکناپذیرتر و کمتر از خود ما قابلفهم به نظر میرسند. به همین خاطر سعی می‌کنیم حرکات و شیوهٔ حرف زدن آن‌ها را تقلید کنیم تا ما نیز اندکی رنگین‌تر، باشکوه‌تر و غافل‌گیرکننده‌تر بشویم و با این کار خودمان را جعل میکنیم و به نظر دیگران عادی می‌آییم، قابل معاوضه. از نگاهی که در فیلمی دیده‌ایم تقلید می‌کنیم و از رفتاری که در یک داستان خوانده‌ایم. و با این کار می‌شویم مشابه‌سازی شدهٔ چیزی که پیش از آن‌که آن را به دست خودمان به خودمان پیوند زده باشیم، چه بسا در به‌اصطلاح زندگی واقعی هیچ وقت وجود نداشت. پزهایی به خودمان می‌گیریم که نقشه‌اش را یک هنرپیشه، کارگردان یا نویسنده چیده و به نحوی از انحاء از آن پزها خوش‌مان آمده است؛ چون اصلاً نقشه‌اش برای همین چیده شده که ما خوش‌مان بیاید و روی ما تأثیر بگذارد. با وجود این این پزها ساختگی‌اند. با چنین تیک‌های به‌زور تحمیل‌شدهای به راه‌مان در زندگی ادامه می‌دهیم.

مثلاً در ایام جوانیِ رمان وسترنِ معروف به وسترن ایتالیایی مُد بود. یکی از قهرمانانِ محبوب این فیلم‌ها در سرتاسر یک فیلم خلال‌دندانی گذاشته بود گوشهٔ لبش و آن را می‌جوید. از آن به بعد بسیاری از همکلاسی‌های رمان هم یک یا دو فصل از سال صبح تا شب خلال‌دندان می‌جویدند و خیال می‌کردند با این کار خطری هستند در کمین نشسته و تک‌روی از سر و روی‌شان می‌بارد. تا زمانی که فهمیدند خلال‌دندان هیچ ربطی به این حرف‌ها ندارد و جویدن یک تقلید صرف است و حتی این‌که چنین کاری نقطهٔ مقابل تکروی را به نمایش می‌گذارد و بیشتر دال بر تقلید و دنباله‌رویست. اما این خلال‌دندان دیگر به زندگی واقعی منتقل شده بود و آن همکلاسی رمان که اولین نفری بود که خلال‌دندان را به دهان گرفته بود و تا جایی‌که یاد رمان مانده تا پایان مدرسه آن را همان‌جا نگه داشته بود، در ذهن همه شد یک وصلهٔ ناجور، یک فردگرا، چون امر حیرت‌آور در مورد مقلدان این است که پس از مدت کوتاهی همه به او به چشم نسخهٔ اصلی نگاه می‌کنند. امروز یحتمل برادرزاده‌های بزرگش دربارهٔ عموی بزرگ‌شان میگویند همانی که خلال‌دندان به دهان داشت و چه بسا حتی جوان‌ترین‌شان یک روز خودش خلال‌دندانی بگذارد توی دهانش. یا این‌که مُد خلال‌دندان در زندگی واقعی از بین می‌رود، برمی‌گردد به سینما و آن‌جا هم به‌ندرت در مرور بر آثار پیدایش می‌شود تا اینکه یک روز کاملاً از بین برود.

eurus
۱۴۰۳/۰۸/۲۵

ابرها‌ بزرگ بودند و سفید بودند و درگذر روایت شوخ وشنگ و در عین حال تلخ زندگی روزمرهٔ مردی ست در برلین امروز. ماتیاس چوکه، نویسندۀ آلمانی، است. چوکه اعتقادی به قهرمانانی با قدرت‌های خارق‌العاده و آن جهانی ندارد و تمایلی

- بیشتر
آدم نباید هی به خودش بد بگوید. خودتازیانه‌زنی یک عادتِ بدِ فرقه‌های ناباب است. سعی کن با خودت خوش باشی و از خودت راضی. با این کار خدمت بیشتری به جهان شده است.
محمدحسین
از شما خواهش میکنم چیزی از اتفاقات تازهٔ روز نگویید. در امانمان بگذارید از اتفاقات خاص. نه خبر داغی بدهید و نه خبر وحشتباری. بگیرید جلوی دهانتان را
کاربر نیوشک
وظیفهٔ دشواری‌ست تحمل خویش در سراسر عمر. نباید راحتطلب بود. نباید گذاشت هر هیچی آدمی را تکان بدهد. نباید هر چیزی آدم را آشفته کند و به جنب و جوش بیندازد. نباید هر چیزی برای آدم باد سوزان شمالی باشد. لولهٔ نی که نیست آدمی. باید در درون متعادل بود، همیشه باید به همان اندازه که به خیلی چیزهای درون خود به چشم حقارت نگاه میکند، خیلی چیزهایش را هم دوست داشته باشد. اگر روزی این تعادل به هم بخورد، مثلاً شروع کند به تحقیر خیلی چیزها در خودش، گمراه می‌شود و به پرتگاه تنفر از خویش سقوط می‌کند یا برعکس وقتی خیلی زیاد احساس موفقیت می‌کند، اوج میگیرد و در آتشِ توهمِ خودستایی می‌سوزد. عدهٔ بسیار قلیلی بر هنر پیچیدهٔ معلق نگه داشتن خویش و هر روز از نو تحمل کردن خویش مسلط‌اند. هر کس که شروع کند به تحقیر خودش، روزگار سختی پیش رو دارد.
نازنین بنایی
می‌گویند آدم در پیری صبورتر، باگذشتتر و رئوف‌تر می‌شود. اما در مورد خودم متوجه شده‌ام عکسش صادق است. هی عجول‌تر می‌شوم و به‌خاطر هر چیز مهملی از کوره در می‌روم (حتی هر چه که پیرتر می‌شوم، سریع‌تر جوش می‌آورم. یحتمل عاقبت می‌شوم یک آدم بدخلق با کله‌ای سرخ از برآشفتگی و رگی ترکیده از خشم در مغز.)
محمدحسین
آدمی مجاز نیست از زندگی سیر شود. تا پایان عمرش باید از شادی جیغ بکشد و بپرد هوا، حتی وقتی جیغِ ناشی از شادی در حقیقت زوزه باشد و پریدن پرشی از روی ذغال‌سنگ گداخته.
mohammad70ebadi@gmail.com
تنها عدهٔ بسیار قلیلی موفق می‌شوند نسبت به خودشان به دیدگاهی کمابیش صادقانه و متعادل دست پیدا کنند.
محمدحسین
آدمی مجاز نیست از زندگی سیر شود. تا پایان عمرش باید از شادی جیغ بکشد و بپرد هوا، حتی وقتی جیغِ ناشی از شادی در حقیقت زوزه باشد و پریدن پرشی از روی ذغال‌سنگ گداخته.
نازنین بنایی
این آخرین نفری بود که برایش باقی مانده بود. رمان حتی یک‌بار از او در آپارتمانش پذیرایی کرده بود. آن روز اولین کار دوستش این بود که برود روی بالکنی که رو به خیابان بود، فاصله تا کف زمین را تخمین بزند و بگوید بالکن خوبی برای خودکشی است.
نورا
مردد بودن یک کار دشوار بدنی‌ست.
شالی
روزنامه‌خرها آدم‌هایی اهل عادت‌اند.
محمدحسین

حجم

۱۷۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

حجم

۱۷۸٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۹۲ صفحه

قیمت:
۷۰,۰۰۰
۴۹,۰۰۰
۳۰%
تومان