کتاب سه نامه و یک قصه و چند داستان دیگر
معرفی کتاب سه نامه و یک قصه و چند داستان دیگر
سه نامه و یک قصه و چند داستان دیگر شامل داستانهایی از اوراسیو کیروگا، کاترین منسفیلد، آگوست استریندبرگ و دیگر کوتاهنویسان است که با ترجمه نیما.م. اشرفی میخوانید.
درباره کتاب سه نامه و یک قصه و چند داستان دیگر
بیشتر داستانهای این کتاب از کتاب بهترین داستانهای کوتاه کوتاه جهان۱ انتخاب شدهاند. در انتخاب این داستانها بازه زمانی طولانیمدتی از حدود سیصد سال پیش از میلاد مسیح تا دهه هشتاد میلادی، در نظر گرفتهشده است. علاوه بر این، سعی شده داستانهایی دستچین شوند که درونمایه آنها جهانشمول و در بافت کنونی جامعه کشورمان مصداق هایی داشته باشد. بیوگرافی مختصری از نویسندگان نیز قبل از داستان ها قرار داده شده است.
بیشتر داستانهای منتخب این کتاب، رئالیستی هستند بهجز دو داستان آخر که با در نظر گرفتن درونمایهشان میتوان آنها را در دسته داستانهای پستمدرن قرار داد.
خواندن کتاب سه نامه و یک قصه و چند داستان دیگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران داستانهای کوتاه از خواندن این کتاب که هرکدام از داستانهایش را میتوان در یک نشست خواند، لذت خواهند برد.
بخشی از کتاب سه نامه و یک قصه و چند داستان دیگر
چگونه ابلیس پانچوی خود را گم کرد (ریکاردو پالما)
روزی۱۲روزگاری سرورمان عیسی مسیح که سوار بر الاغی کوچک و نجیب دور دنیا سفر میکرد و نابینایان و معلولان را شفا میداد، به محلی رسید که جز شن و ماسه چیز دیگری نبود. اینجا و آنجا نخلهای نحیفی روییده بود که برگهایشان خشخش میکرد. مسیح مقدس و حواریون زیر سایۀ این درختان میایستادند و خورجینهایشان را از خرما پر میکردند.۱
وسعت آن صحرا همانند وسعت خداوند بود؛ نه ابتدایی داشت و نه انتهایی. هنگامیکه آخرین پرتوهای غروب خورشید هیبت برجی را در افق محو کرده بود، این مسافران خسته آماده شدند شب را زیر آسمان پرستاره سپری کنند.
سرورمان مسیح، درحالیکه دستش را سایهبان چشمانش کرده بود، گفت: «آنجا شهری میبینم. پطرس، تو جغرافیا میدانی. میتوانی بگویی این کدام شهر است؟»
«سرورم، آن شهر آیکا است.»
«بسیار خب. پس به راهمان ادامه دهیم.»
الاغها با چابکی یورتمه رفتند و چیزی نگذشت که به شهر رسیدند. عیسی، پیش از رسیدن به شهر، به پطرس یادآوری کرد که بدخلقی نکند. سرورمان فرمودند: «تو همیشه با بدخلقیهایت ما را به دردسر میاندازی؛ لطفاً جلوی خشم خود را بگیر.»
مردم شهر استقبال شایانی از مهمانان والامقام خود کردند. جمع کوچکشان نگران باقی سفر بود؛ اما مردم شهر چنان از آنها پذیرایی کردند و به آنها رسیدند که در یک چشم به هم زدن یک هفته سپری شد. در آن هفته شهر آیکا همچون شاهنشین بهشت شده بود. پزشکان و دندانپزشکان در دفاتر خود بیکار نشسته بودند و داروسازان هیچ نسخهای نمیپیچیدند. هیچ شکایتی به هیچ وکیلی برده نمیشد. نه یک کلمۀ غضبآلود بین زن و شوهرها رد و بدل میشد و نه حتی ـ این دیگر شاهکار است! ـ نه حتی یک جملۀ نیشدار از دهان مادرزن یا خواهرشوهر خارج میشد.
هیچکس نمیدانست این روزگار خوش و خرم تا چه زمانی ادامه خواهد داشت، تا اینکه روز هشتم ندا آمد که سرورمان به بیتالمقدس بازگردند تا بین مریم مجدلیه و زنان سامریِ نامهربان مصالحه کنند. مسافر بزرگوار برای اینکه با توضیحات و توجیهات طولانی خاطر مردم مهماننواز را مکدر نکند، تصمیم گرفت شبانه و بدون اطلاع قبلی، با همراهانش آنجا را ترک بگوید.
صبح روز بعد، هنگامی که شورای شهر میخواستند هماهنگیهای مراسم ویژۀ صبحگاهی را انجام دهند، متوجه شدند که مهمانهایشان رفتهاند.
اما پس از آنکه عیسی مسیح و همراهانش چندین مایل از شهر دور شدند، سرورمان برگشت و به نام پدر، پسر و روحالقدس برای شهر کوچک طلب آمرزش و سعادت کرد.
مسلماً تسلسل چنین اتفاقاتی از چشم روزنامهها دور نمیماند. در نتیجه، خبرها به گوش ابلیس رسید. او با دلخوری دندانقروچهای کرد و قسم خورد که هیچکس نمیتواند بر او پیشدستی کند. سرکردۀ جنهایی را که در اختیارش بود، فراخواند و آنان را به شکل حواریون درآورد. مطمئناً هنر آرایش و تغییر چهره در خون این موجود شاخدار است. پانچو و چکمۀ بلندش را پوشید و با همراهانش به راه افتاد.
مردم آیکا با دیدن مسافران که از دور میآمدند، بهسمت آنان هجوم آوردند و امیدوار بودند این بار سرورمان و یارانش برای همیشه کنار ایشان بمانند.
تا این لحظه، مسلماً، شادی و سرور بیبدیلی در آیکا موج میزد. مردم مالیات خود را میپرداختند، سیاست را به سیاستمداران واگذار میکردند و کمک به همسایگان را ارج مینهادند.
ناگفته پیداست که چنین سعادتی ابلیس را از خشم به لرزه انداخت و او تصمیم گرفت در اولین فرصت همهچیز را کنفیکون کند.
حجم
۱۱۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۱۴٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
نظرات کاربران
ترجمه ای عالی از نویسندگان چیره دست