دانلود و خرید کتاب طبقه وحشت جی. ای وایت ترجمه خورشید رضوانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب طبقه وحشت

کتاب طبقه وحشت

نویسنده:جی. ای وایت
امتیاز:
۴.۴از ۶۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب طبقه وحشت

کتاب طبقه وحشت نوشته جی. ای. وایت  و ترجمه خورشید رضوانی است. کتاب طبقه وحشت را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب طبقه وحشت

الکس پسربچه‌ای باهوش است که عاشق داستان‌‎های ترسناک است اما او می‌‎داند که بیشتر این داستان‌‎ها، پایان خوش ندارند. «ناتاشا» جادوگرِ ترسناک و بزرگ مدتی است که الکس را زندانی کرده و او باید هرشب، قصه‌ای جدید برای جادوگر بسازد تا او را راضی نگه دارد. اما ‎کم‌کم، داستان‎‌های الکس تمام می‌شود و تمام شدن داستان‌‎هایش مساوی است با زندانی شدنش تا آخر عمر. حالا الکس باید فکر کند و این داستان ترسناک واقعی‎‌ای که در آن زندانی شده را طور دیگری برای خود تغییر دهد!

خواندن کتاب طبقه وحشت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان عاشق داستان ترسناک پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب طبقه وحشت

زن لبخند زد. دندان‌های باریکش کمی باهم فاصله داشتند و برای همین چهره‌اش شبیه یکی از آن ماهی‌های عجیب و نورافشانی بود که در عمیق‌ترین جای اقیانوس به دنبال طعمه می‌گردند.

کنجکاوانه پرسید: «فیلم؟! اولین‌باره چنین چیزی می‌شنوم. کدوم فیلم؟»

الکس با تعجب به زن نگاه کرد. صدای تلویزیون واضح به گوش می‌رسید ـ زامبی‌ها داشتند شیشهٔ ماشین باربارا را می‌آوردند پایین ـ اما زن وانمود می‌کرد چیزی نمی‌شنود.

«نمی‌دونین کدوم فیلم؟!»

«چرا باید بدونم؟ فیلم واسه توئه نه من.» در را کمی بیشتر باز کرد. «می‌خوای ببینی‌ش؟ شرط می‌بندم یکی از فیلم‌های موردعلاقه‌ته!» تیغ ترس، ابری را که بر افکار الکس سایه انداخته بود، درید و عقلش را سر جا آورد.

نصفه‌شبی دارم با یه غریبه حرف می‌زنم و انگار نه انگار. چِم شده؟!

قدمی به عقب برداشت تا با بیشترین سرعت ممکن از آنجا برود... که بوی خیلی‌خیلی خوبی از داخل آپارتمان به مشامش رسید.

کیک کدوحلوایی تازه! کیک محبوبش!

بوی دلپذیر جوز هندی و دارچین را با لذت به درون سینه کشید و تمام ترسش دود شد و رفت هوا. با خودش فکر کرد: خطری نداره، بابا! این هم یه زن مهربونه که مثل من عاشق فیلم ترسناکه!

گفت: «این فیلم شب مردگان زنده‌ست. سال ۱۹۶۸ ساخته شده. به کارگردانی جورج رومِرو.»

«چه جالب! حالا درست حدس زدم؟ یکی از فیلم‌های موردعلاقه‌ته؟»

«جزء دَه‌تای اوله! ترتیبش این‌جوری می‌شه: ۱ـ آدمِ درست رو راه بد، ۲ـ این فیلم، ۳ـ حلقه» شانه‌ای بالا انداخت و ادامه داد: «از چیزهای ترسناک خوشم می‌آد»

«از اون مدل بچه‌هایی هستی که ازشون خوشم می‌آد. عجیبه ولی همین الان می‌خواستم این فیلم رو ببینم و داشتم فکر می‌کردم تنها چیزی که کم دارم اینه که یکی اینجا باشه تا باهم ببینیمش. یکی که کشته‌مردهٔ فیلم ترسناک باشه. که یکهو تو از راه رسیدی!»

زن در را کامل باز کرد تا الکس بتواند کاناپهٔ راحت و میز پذیرایی را ببیند. روی میز کوهی از شیرینی کشمشی و کیک کدوحلوایی بود. روبه‌روی آن گوشهٔ دنج، صفحهٔ بزرگ تلویزیون تصاویر سیاه‌وسفید فیلمی را نشان می‌داد که الکس شدیداً مشتاق تماشایش بود. باربارا داشت لنگان‌لنگان خودش را به کلبه‌ای می‌رساند که قرار بود تا آخر فیلم در آن گیر بیفتد و زامبی‌ها هم تعقیبش می‌کردند. الکس یک قدم جلو رفت و وارد آپارتمان شد.

«اونجا وایستادی به چی زل زدی؟ بیا تو، پسرهٔ نادون.»

بعدها، الکس حتی با اینکه فهمید آن موقع تحت تأثیر طلسمی قوی بوده، باز هم باورش نمی‌شد آن‌قدر راحت وارد آن آپارتمان شده باشد. آن شب انگار بدنش در اختیار خودش نبود و مثل پروانه به‌طرف شمع ـ که همان تلویزیون باشد ـ کشیده می‌شد.

از در کمی فاصله گرفت و رفت سمت کاناپه. در پشت سرش بسته شد. زن زیر لب گفت: «گیرت انداختم!» 

Hana
۱۴۰۰/۰۲/۰۱

کتاب قشنگی بود و داستان کامل منو متحیر کرد. پسری که نصفه‌شب راه میفته تا وسایل داخل کوله‌پشتیش رو بسوزونه. ولی گیر یه جادوگر میفته... یه ستاره کم دادم به خاطر اینکه زیاد ترسناک نبود.

Dr.Kimiya
۱۴۰۰/۰۶/۰۲

یه کتاب زیبا و کمی تخیلی خیلی شبیه به کتاب قلعه متحرک هاول هست حتما بخونید مخصوص خوندن در شب دوست داشتید لایک یادتون نره

Arad
۱۴۰۰/۰۱/۲۸

داستان جالبیه ، اول از همه خب ترسناک بودن داستان بیشتر برای کودکان کم سن و ساله و برای بزرگتر های عشق رمان ژانر وحشت نیست ولی داستان شیرین و جذابی داره من از وقتی شروع کردم دوست داشتم بدون

- بیشتر
nika paater
۱۴۰۲/۰۹/۱۶

قشنگ بود:) داستانش با الهام از داستان هانسل و گرتله (کتابی از هانس کریستین اندرسون:نویسنده‌ی سفید برفی و زیبای خفته)که راجبه یه پسریه که توسط یه جادوگر دزدیه میشه و برای اینکه زنده بمونه باید داستان ترسناک بخونه:) اصلا ترسناک نیست‌ و

- بیشتر
🌼دوستدار کتاب 🌼
۱۴۰۰/۰۱/۰۳

خیلی خوب بود من ازش خوشم اومد البته ترسناک نبود ولی بازم خوب بود

🕊️📚kerm ketab
۱۴۰۲/۱۰/۰۷

بعضی از کتابا هستن‌ که آدم دلش نمیخواد هیچ وقت تموم بشن و اینم یکی از اوناس🥺🍓 فقط همین‌ رو میتونم بگم که یکی از بهترین کتابهایی بود که خوندم💜🍃 یه لحظه هم درخوندنش‌ شک نکنید🌱

sana
۱۴۰۱/۱۱/۰۸

خیلی جذاب و زیبا بود اصلا و ابدا ترسناک نبود و در کل ایده خیلی خوبی داره ممنون

کاربر ۲۸۸۴۸۴۳
۱۳۹۹/۱۲/۰۷

کتاب دارم خوب بود و سوال دارم کتاب قصه های ترسناک عمو مونتاگ نداری انتشارات پرتقال

zohreh
۱۴۰۳/۰۱/۱۶

۱۳۹. فانتزی بامزه‌ای برای نوجوانان که ترجمه بی‌نظیری داشت و نمیتونستم زمین بذارمش. الکس، پسر بچه باهوشی که عاشق چیزهای ترسناکه توسط یک جادوگر دزدیده میشه و باید هرشب داستانی ترسناک برای جادوگر بخونه تا بتونه زنده بمونه. داستان‌های ترسناکی که میخونه خیلی

- بیشتر
NILA
۱۴۰۳/۰۱/۰۹

یکی از بهترین کتاب هاست.غیره منتظره ترین پایان ممکن رو داشت واقعا حتی با اینکه اول فیلمش رو دیدم و بعد خوندمش بازم لذت بردم:)وقتی دارید کتاب رو میخونید فکرش رو هم نمی کنید که آخرش چی میشه.حتما این کتاب محشر

- بیشتر
با خودش فکر کرد
carden
الکس گفت: «می‌خواستم معمولی باشم. دوست نداشتم دیگه الکس موشر باشم. اون بچه‌خرخون چاق که اسم هر بازیگری که نقش مایکل مایرز رو توی فیلم‌های هالووین بازی کرده بود، بلده. می‌خواستم با بقیهٔ بچه‌ها قاتی بشم، شبیه اون‌ها باشم و فکر کردم نابود کردن داستان‌ها احتمالاً راه درستیه. خیلی روشون وقت گذاشتم و با همهٔ وجودم دوستشون دارم. نمی‌خواستم نابودشون کنم. مجبور بودم. چون این تنها راهی بود که می‌تونستم به خودم ثابت کنم که جدی‌جدی می‌خوام تغییر کنم.»
صدای اردک
وقتی بالاخره همهٔ اعضای خانواده خوابیدند، الکس کوله‌پشتی‌اش را انداخت روی شانه‌اش، پاورچین‌پاورچین از آپارتمان بیرون رفت و در را طوری که صدا ندهد، خیلی آهسته و با دقت بست. راهروی طبقهٔ هشتم دلگیرتر از همیشه به نظر می‌رسید چون از پنجره‌های کوچکش آفتابی به داخل نمی‌تابید. چند لحظه روی پادَری مکث کرد. دلش می‌خواست به تخت گرم‌ونرمش برگردد و باید با این تمایل می‌جنگید. فکر کرد: اگه این کار رو بکنی دوباره می‌شی همون الکس موشری که بودی! خل‌وچل! دیوونه! بدبخت! همین رو می‌خوای؟ زیر لب گفت: «نه!»
Black
روی همهٔ سنگ قبرهایش حک شده بود: مُرد، بی‌آنکه خوانده شود.
Niu Jaf
الکس تلاش کرد بایستد اما نتوانست. پخش زمین شد و موجی از سیاهی او را در بر گرفت.
Niu Jaf
«داستان‌های خوب، دنیای مخصوص خودشون رو می‌سازن. اتفاق‌هایی که در واقعیت ناممکن به نظر می‌رسن، در موقعیت مناسب خیلی هم منطقی‌ان. بهش می‌گن منطق درونی.»
a Booker
از گوشهٔ چشمش دید که یاسمین هنوز بطری روغن خواب‌آور را در دست دارد. یاسمین که پشتش به ناتاشا بود برنگشت و سعی کرد بطری را از دیدرس او مخفی نگه دارد. ناتاشا یک قدم جلوتر آمد و پرسید: «خب؟ چی رو نمی‌تونین به من بدین؟»
hosna
«تو فکر می‌کنی که چون همه‌ش یه هفته‌ست اومدی اینجا می‌دونی که چی به سر من اومده؟! حتی فکرش هم نمی‌تونی بکنی! به تو خیلی آسون گذشته. راستش احتمالاً خیلی هم داره بهت خوش می‌گذره! شدی قهرمان یکی از همون داستان‌هایی که خودت می‌نویسی. تو تا حالا ندیدی وقتی ناتاشا واقعاً عصبانی می‌شه چطوری می‌شه، اما من دیدم! تو هیچ‌وقت وقتی که جادو کارش رو شروع می‌کنه، وحشت رو تو چشم‌های دوست‌هات ندیدی!»
صدای اردک
آب‌یاری با اشک بچه. عالی برای پخت نان.
mahzooni
مشب فرار می‌کنم. همه‌چیز آماده‌ست.
mahzooni
پلیدیِ توی رگ‌های من از جنس همون پلیدی توی وجود ناتاشاست.
mahzooni
بیشتر از هرچیز دیگر، الکس حسرت این را می‌خورد که چرا وقتی فرصتش را داشت آن داستان‌ها را برای کسی نخوانده بود. قبرستانی را تجسم کرد که روی همهٔ سنگ قبرهایش حک شده بود: مُرد، بی‌آنکه خوانده شود. احساسش ترکیبی از عذاب وجدان و احساس از دست‌دادن بود. بدبختانه نمی‌شد آن داستان‌ها را دوباره زنده کرد. الکس ممکن بود چندتایی از داستان‌ها و شخصیت‌ها را به یاد بیاورد، اما کنار هم چیدن آن‌ها مثل سرهم کردن پوستهٔ شکستهٔ تخم‌مرغ بود. هرقدر هم سعی می‌کرد، داستان‌ها مثل قبل نمی‌شدند.
بهار
«فقط عاشقش نباش! ازش استفاده کن!»
اِملی کتابدار کوچک
دیگر مثل قبل غمگین نبود. انگار تعریف کردن داستانش کمی از بار اندوهش را کم کرده بود.
nina
«داستان‌های خوب، دنیای مخصوص خودشون رو می‌سازن. اتفاق‌هایی که در واقعیت ناممکن به نظر می‌رسن، در موقعیت مناسب خیلی هم منطقی‌ان. بهش می‌گن منطق درونی.» الکس به یاد آورد که موقع نوشتن آن حرف‌ها در دفترش چقدر هیجان‌زده بود. منطق درونی!!! انگار گفته باشند اگر می‌توانی حدومرز مناسبی برای داستانت تعیین کنی، برو هرچه دوست داری تصور کن. الکس که راهی پیدا کرده بود تا بی‌آنکه عقلش را از دست بدهد منطق ماجرا را پیدا کند، با خودش فکر کرد: اتاق‌های جادویی توی دنیای واقعی وجود ندارن. ولی تو آپارتمان یه جادوگر که قربانی‌هاش رو با فیلم ترسناک گول می‌زنه چی؟ زیاد هم عجیب نیستن!
a Booker
هر جمله یک تجربهٔ یادگیری است. هیچ نوشته‌ای به‌دردنخور نیست.
zohreh
یکی از دلایلی که دوست نداشت داستان‌هایش را برای کسی بخواند همین بود. تحمل کوچکترین انتقادی را نداشت.
zohreh
کیتی عاشق خون‌آشام‌ها بود! هر کتابی که دربارهٔ آن‌ها نوشته بودند، خوانده بود و هرچه فیلم ساخته بودند، دیده بود. تمام قوانینشان را می‌دانست.
zohreh
«داستان‌های خوب، دنیای مخصوص خودشون رو می‌سازن. اتفاق‌هایی که در واقعیت ناممکن به نظر می‌رسن، در موقعیت مناسب خیلی هم منطقی‌ان. بهش می‌گن منطق درونی.»
zohreh
بیشتر از همه‌جای ساختمان، زیرزمینش را دوست داشت. جایی ترسناک و عجیب‌غریب با فضایی خفه که پر بود از خرت‌وپرت‌هایی که روی هم تلنبار شده بودند و ارتفاعشان به سقف می‌رسید؛ قبرستانی مخصوص وسیله‌های به‌دردنخور.
zohreh

حجم

۵۱۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۵۱۰٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۹۳,۰۰۰
تومان